eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔶 اولین اعزام من 16 🔶 والفجر 8 🔶 سید مهدی موسوی ⭕️ یکی از روزهایی که تو پادگان بودیم نیروها رو ادغام و دسته بندی کردن و یک گروهان قوی با نفرات زیاد، تکمیل کردن. ما متوجه شدیم که باید به منطقه بریم. شروع کردن به تجهیز کردن نیروها و سوار شدن بر اتوبوس ها و حرکت به سمت اهواز. ⭕️ شهید محرابی شروع کرد به صحبت کردن و گفت ما داریم می ریم فاو و باید در یک پدافندی شرکت کنیم. شما همه تون قبلاً فاو بودین. نگهداری از فاو برای ما بسیار مهم می باشد. ازتون می خوام مثل همیشه قوی و با حوصله باشید و کسی بدون اجازه حق تردد در منطقه رو نداره. ⭕️ تیراندازی بی خودی هم ممنوع. به علت آتشبار شدید دشمن هرکس که پست نداره باید تو سنگر خودش استراحت کنه و حق سرکشی به دیگر سنگرها رو ندارید. اگر چیزی دیدم برخورد می کنم که بچه ها با هم صلوات فرستادن. اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم واهلک اعداءهم ادامه دارد ⏪⏪⏪ @defae_moghadas 🍂
🍂 🔶 اولین اعزام من 17 🔶 والفجر 8 🔶 سید مهدی موسوی ⭕️ اگر درست یادم باشه نزدیکای شب بود که به منطقه وارد شدیم. شهید محرابی دسته ها رو توی خط تقسیم کرد و به مسئولین دسته دستور داد تا لیست نگهبانی رو آماده کنن و نیروها رو روی خاکریز مستقر کنن. من و یکی از بچه ها که فامیلش عساکره بود کار تدارکات دسته رو به عهده گرفتیم. ⭕️ عساکره فارسیش ضعیف بود و همین سبب می شد که موقع تقسیم مواد غذایی بچه ها کلی بخندند. وقتی می خواست بیسکویت بین نیروها تقسیم کنه با لحن بلند می گفت:"خودت فیفر می خوایی یا کرم دار؟" نیروها می خندیدن و می گفتن عساکره ما دیگه بزرگ شدیم و مار می خوریم. کرم مال بچه هاست، که دوباره او داد می زد و می گفت "من نمیدنم خودت بلد نیستی فارسی حرف میزنی. می خوای یا برم" . یاد اون روزها بخیر! ادامه دارد ⏪⏪⏪ @defae_moghadas 🍂
🍂 🔶 اولین اعزام من 18 🔶 والفجر 8 🔶 سید مهدی موسوی ⭕️ یکی از نیروهایمان که بچه خرم آباد بود فکر کنم فامیلش بهاروند بود؛ نزدیک به سه راهی بالای سنگر ما درحال پست دادن بود و داشت با صدای بلند لری می خوند که ناگهان گلوله خمپاره ۶۰ درست افتاد وسط جاده و بهاروند که روی لبه سنگر نگهبانی نشسته بود مورد اصابت ترکش قرار گرفت. با کوله کمک های اولیه خودم رو بالای سرش رسوندم. ⭕️ خونریزی شدید بود و هر طور می خواستم جلوی خونریزی رو بگیرم نمی شد. مجبور شدم یکی از باندهایی که معروف به باند شکمی بودن ( این باندها رو از قبل برای پارگی های شکم آماده کرده بودن که بسیار زخیم و دارای بندهای بلندی بود که بتونن اون رو دور شکم و کمر مجروح تاب بدن وجلوی خونریزی و خارج شدن روده ها رو بگیرن) را تا کردم و توی محل جراحت فرو کردم و اون رو با باند محکم بستم وجلوی خونریزی راگرفتم. ادامه دارد ⏪⏪⏪ @defae_moghadas 🍂
🍂 تصویر پربازدید مجازی امروز @defae_moghadas 🍂
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿 صبح يعنی طلوع مشرقی‌ ترين نگاه گرم شمـا ... بر چهره های عقب مانده از شما باشد که دستمان را بگیرید #صبح_بخیر @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 طنز جبهه 🔅 شوخی های اشکی در يكی از روزها خبر رسيد كه ابراهيم و جواد و رضاگودينی پس از چند روز مأموريت، از سمت پاسگاه مرزی در حال بازگشت هستند. از اينكه آ نها سالم بودند خيلی خوشحال شديم. جلوی مقر شهيد اندرزگو جمع شديم. دقايقی بعد ماشين آنها آمد و ايستاد. ابراهيم و رضا پياده شدند. بچه ها خوشحال دورشان جمع شدند و روبوسی كردند. يكي از بچه ها پرسيد: آقا ابرام، جواد كجاست؟! يك لحظه همه ساكت شدند. ابراهيم مكثی كرد، در حالی كه بغض كرده بود گفت: جواد! بعد آرام به سمت عقب ماشين نگاه كرد. يك نفر آنجا دراز كشيده بود. روی بدنش هم پتو قرار داشت! سكوتی كل بچه ها را گرفته بود. ابراهيم ادامه داد: جواد ... جواد! يك دفعه اشك از چشمانش جاری شد چند نفر از بچه ها با گريه داد زدند: جواد، جواد! و به سمت عقب ماشين رفتند! همينطور كه بقيه هم گريه ميكردند، يكدفعه جواد از خواب پريد! نشست و گفت: چی، چی شده!؟ جواد هاج و واج، اطراف خودش را نگاه كرد. بچه ها با چهره هايی اشك آلود و عصبانی به دنبال ابراهيم مي گشتند. اما ابراهيم سريع رفته بود داخل ساختمان! 🔸 کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
آن روزها هنوز خودروی خاطره‌انگیز «تویوتا لندکروز» به عنوان مرکبِ ثابت پاسداران جای خود را در جبهه‌های جنگ باز نکرده بود و خودروهای غربی به جامانده از رژیم گذشته در گوشه و کنار مقرهای سپاه مورد استفاده قرار می‌گرفتند. این تصویر در نخستین سال های دهه شصت به ثبت رسیده است. «فرمانده جوان و تازه نفس سپاه» روی یک خودروی «ب. ام. و» در حال سخنرانی برای نیروهای خود است.
اينان بے نامـان اند صاحبان قبور بےنشان ڪه از خود، تنها نام #گمنام را برجاے گذاشتند ودر غفلت ما همين بس ڪه رفيقشان نشديم... @defae_moghadas 🍂