eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 پلاک های بی نشان ای طلوع عشق در امواج خاک        ساحل خورشید چشمانت کجاست روح تو می تابد از معراج خاک       بغض دریا، ذوق توفانت کجاست آمدم برخیز دستم را بگیر         ورنه من این راه را گم می کنم ای تو را دریا و توفان در ضمیر      گر نتابی ماه را گم می کنم می گذشت از روی سنگر عطرخیز     بوی صبح یاس های کهکشان  باز می تابد ز عمق خاکریز         یک چفیه , یک پلاک بی نشان در تفحص از حریم آفتاب          خاک ها را می زند یک سو دلم می شود پیدا نسیم سبزآب       مثل دریا می شود از او دلم خفته اما روی گلفرش سحر      در کنارش کوله باری از امید بار دیگر می گشاید بال و پر       می رود تا کهکشانها این شهید زخم عاشورا نمایان بر تنش      می وزد از پیکرش بوی حسین نقش بود این جمله بر پیراهنش      عشق یعنی , « زائر کوی حسین » 🔸 کانال حماسه جنوب، @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 اصطلاحات سنگری 👈 خوراک: نیروی دشمن، (برای به درک واصل کردن)، و برای اسیر هم استفاده می شد. 👈 خوشخواب: نیروهای عراقی که غافلگیرانه در خواب اسیر می شدند 👈 خیلی دل است: خیلی شجاع است. معمولا به اشخاص بی باک و نترس می گفتند. 👈 داروخانه: خط مقدم، جایی که درمان همه دردهای بچه‌ها بود. 👈 دانشگاه: جبهه. ميدان واقعی تعلیم و تعلم در دوره عالی 👈 دبستان: پشت جبهه، از حیث سطح کمال یابی 🔸 کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
🍂 🔶 اولین اعزام من 18 و 19 🔶 والفجر 8 🔶 سید مهدی موسوی ⭕️ ⭕️ یکی از نیروهایمان که بچه خرم آباد بود فکر کنم فامیلش بهاروند بود؛ نزدیک به سه راهی بالای سنگر ما درحال پست دادن بود و داشت با صدای بلند لری می خوند که ناگهان گلوله خمپاره ۶۰ درست افتاد وسط جاده و بهاروند که روی لبه سنگر نگهبانی نشسته بود مورد اصابت ترکش قرار گرفت. با کوله کمک های اولیه خودم رو بالای سرش رسوندم. ⭕️ خونریزی شدید بود و هر طور می خواستم جلوی خونریزی رو بگیرم نمی شد. مجبور شدم یکی از باندهایی که معروف به باند شکمی بودن ( این باندها رو از قبل برای پارگی های شکم آماده کرده بودن که بسیار زخیم و دارای بندهای بلندی بود که بتونن اون رو دور شکم و کمر مجروح تاب بدن وجلوی خونریزی و خارج شدن روده ها رو بگیرن) را تا کردم و توی محل جراحت فرو کردم و اون رو با باند محکم بستم وجلوی خونریزی راگرفتم. به علت شوره زار بودن زمین، تردد فقط با چیفتن صورت می گرفت. بهاروند رو سوار چیفتن کردیم و به عقب انتقال دادیم. وقتی شهید محرابی رسید چیفتن حرکت کرده بود و من وسط جاده داشتم رفتن چیفتن رو نگاه می کردم . ⭕️ حمید پرسید آقاسید کی مجروح شد؟ گفتم بهاروند. گفت ترکش به کجاش خورد؟ من هم بدون مکث گفتم به جای بی تربیتیش که حمید ازخنده غش کرد و هر موقع منو می دید می گفت سید ترکش خورد تو جای بی تربیتیش؟ و بلند می خندید. پایان @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 خاطرات کوتاه عليرضا زارعی نوجوانی سيزده يا چهارده ساله بسيجی، اندامی نحيف داشت و به همراه پدرش در جبهه‌های جنوب اسير شده بودند. در اردوگاه موصل يك وقتی بعثی‌ها آب و غذا را از اسرا دريغ كردند، آثار تشنگی و گرسنگی در چهره‌ها آشكار شد. افسر بعثی برای شكنجه روحی اسرا، مقداري آب و نان آورد و به عليرضا تعارف كرد. در ميان بهت و حيرت خود عليرضا را ديد كه از پذيرفتن آب يخ و نان امتناع كرد با وجودی كه به شدت تشنه و گرسنه بود. او كه دست افسر بعثی را خوانده بود گفت «اگر به همه زندانی‌ها آب و نان بدهی من هم پيشكشت را قبول می‌كنم». او تشنگی و گرسنگی را تحمل كرد ولی حاضر نشد از صف متحد هموطنانش در برابر دشمن خارج شود. 🔸 کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
صبح انعکاس لبخند شماست بخندید تا زمین نفس بکشد... سلام صبحتون شهدایی 🌸 @defae_moghadas
🍂 🔻 "پلوتیک به دشمن" 🔴 در عمليات رمضان بچه ها نتوانسته بودند موقعيت خود را تثبيت كنند و آتش و پيشروی عراقي ها هم شروع شده بود. تعداد زيادی از تانكهای عراقی در حال عبور از پل بودند و با عبور آنها اتفاقات بدتری رخ مي داد. در اين گير و دار متوجه تانكی شدم كه نزديك ما بود و به نظر مي رسيد كه به ساير تانك ها گرا مي دهد و فرماندهی می کند. احساس كردم احتمالا بايد تانك فرماندهی باشد. به نحوي خود را به آن نزديك كردم و نارنجكي داخل كابينش انداختم. خدمه ها به درك واصل شد. وارد كابين تانك شدم، از بيسيم تانك به مكالمات عراقی ها گوش كردم و متوجه وضعيت بد نيروهای خودی شدم. باید از همین بیسیم که سالم هم مانده بود باید کاری می کردم. زبانم عربی بود و می توانستم خوب صحبت کنم. گوشی را گرفته و شاسی را فشردم و با اقتدار فرماندهی گفتم: 📞از فرماندهي به كليه واحدها..... ....... از فرماندهي به كليه واحدها📞 ايراني ها ما را دور زدند. هر چه سريعتر عقب نشينی كنيد😄. لحظاتی نگذشت که ديدم تانك هايی كه از پل عبور كرده بودند، به سرعت در حال باز گشتند و حتی بعضی هاشان از تانك ها خارج شدند و پا به فرار گذاشتند. وقتي مطمئن شدم وضعيت كمي آرام شده از تانك خارج شدم و برگشتم. مروج گردان كربلا كانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
روستای خضر آبادان - سال 64 - نیروهای گردان جعفر طیار ، قبل از عملیات والفجر 8 و فتح فاو - خانه های روستایی و نخلستان منطقه @defae_moghadas