🍂
🔻 اصطلاحات سنگری
👈 خوراک: نیروی دشمن، (برای به درک واصل کردن)، و برای اسیر هم استفاده می شد.
👈 خوشخواب: نیروهای عراقی که غافلگیرانه در خواب اسیر می شدند
👈 خیلی دل است: خیلی شجاع است. معمولا به اشخاص بی باک و نترس می گفتند.
👈 داروخانه: خط مقدم، جایی که درمان همه دردهای بچهها بود.
👈 دانشگاه: جبهه. ميدان واقعی تعلیم و تعلم در دوره عالی
👈 دبستان: پشت جبهه، از حیث سطح کمال یابی
🔸 کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔶 اولین اعزام من 18 و 19
🔶 والفجر 8
🔶 سید مهدی موسوی
⭕️ ⭕️ یکی از نیروهایمان که بچه خرم آباد بود فکر کنم فامیلش بهاروند بود؛ نزدیک به سه راهی بالای سنگر ما درحال پست دادن بود و داشت با صدای بلند لری می خوند که ناگهان گلوله خمپاره ۶۰ درست افتاد وسط جاده و بهاروند که روی لبه سنگر نگهبانی نشسته بود مورد اصابت ترکش قرار گرفت. با کوله کمک های اولیه خودم رو بالای سرش رسوندم.
⭕️ خونریزی شدید بود و هر طور می خواستم جلوی خونریزی رو بگیرم نمی شد. مجبور شدم یکی از باندهایی که معروف به باند شکمی بودن ( این باندها رو از قبل برای پارگی های شکم آماده کرده بودن که بسیار زخیم و دارای بندهای بلندی بود که بتونن اون رو دور شکم و کمر مجروح تاب بدن وجلوی خونریزی و خارج شدن روده ها رو بگیرن) را تا کردم و توی محل جراحت فرو کردم و اون رو با باند محکم بستم وجلوی خونریزی راگرفتم.
به علت شوره زار بودن زمین، تردد فقط با چیفتن صورت می گرفت. بهاروند رو سوار چیفتن کردیم و به عقب انتقال دادیم. وقتی شهید محرابی رسید چیفتن حرکت کرده بود و من وسط جاده داشتم رفتن چیفتن رو نگاه می کردم .
⭕️ حمید پرسید آقاسید کی مجروح شد؟ گفتم بهاروند. گفت ترکش به کجاش خورد؟ من هم بدون مکث گفتم به جای بی تربیتیش که حمید ازخنده غش کرد و هر موقع منو می دید می گفت سید ترکش خورد تو جای بی تربیتیش؟ و بلند می خندید.
پایان
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 خاطرات کوتاه
عليرضا زارعی نوجوانی سيزده يا چهارده ساله بسيجی، اندامی نحيف داشت و به همراه پدرش در جبهههای جنوب اسير شده بودند. در اردوگاه موصل يك وقتی بعثیها آب و غذا را از اسرا دريغ كردند، آثار تشنگی و گرسنگی در چهرهها آشكار شد.
افسر بعثی برای شكنجه روحی اسرا، مقداري آب و نان آورد و به عليرضا تعارف كرد. در ميان بهت و حيرت خود عليرضا را ديد كه از پذيرفتن آب يخ و نان امتناع كرد با وجودی كه به شدت تشنه و گرسنه بود.
او كه دست افسر بعثی را خوانده بود گفت «اگر به همه زندانیها آب و نان بدهی من هم پيشكشت را قبول میكنم». او تشنگی و گرسنگی را تحمل كرد ولی حاضر نشد از صف متحد هموطنانش در برابر دشمن خارج شود.
🔸 کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
صبح
انعکاس لبخند شماست
بخندید تا زمین نفس بکشد...
سلام صبحتون شهدایی 🌸
@defae_moghadas
🍂
🔻 "پلوتیک به دشمن"
🔴 در عمليات رمضان بچه ها نتوانسته بودند موقعيت خود را تثبيت كنند و آتش و پيشروی عراقي ها هم شروع شده بود.
تعداد زيادی از تانكهای عراقی در حال عبور از پل بودند و با عبور آنها اتفاقات بدتری رخ مي داد.
در اين گير و دار متوجه تانكی شدم كه نزديك ما بود و به نظر مي رسيد كه به ساير تانك ها گرا مي دهد و فرماندهی می کند. احساس كردم احتمالا بايد تانك فرماندهی باشد.
به نحوي خود را به آن نزديك كردم و نارنجكي داخل كابينش انداختم.
خدمه ها به درك واصل شد. وارد كابين تانك شدم، از بيسيم تانك به مكالمات عراقی ها گوش كردم و متوجه وضعيت بد نيروهای خودی شدم.
باید از همین بیسیم که سالم هم مانده بود باید کاری می کردم. زبانم عربی بود و می توانستم
خوب صحبت کنم.
گوشی را گرفته و شاسی را فشردم و با اقتدار فرماندهی گفتم:
📞از فرماندهي به كليه واحدها.....
....... از فرماندهي به كليه واحدها📞
ايراني ها ما را دور زدند. هر چه سريعتر عقب نشينی كنيد😄.
لحظاتی نگذشت که ديدم تانك هايی كه از پل عبور كرده بودند، به سرعت در حال باز گشتند و حتی بعضی هاشان از تانك ها خارج شدند و پا به فرار گذاشتند.
وقتي مطمئن شدم وضعيت كمي آرام شده از تانك خارج شدم و برگشتم.
مروج
گردان كربلا
كانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
روستای خضر آبادان - سال 64 - نیروهای گردان جعفر طیار ، قبل از عملیات والفجر 8 و فتح فاو - خانه های روستایی و نخلستان منطقه
@defae_moghadas
🍂
🔻 غروب کربلای4 1⃣
حسن بسی خاسته
...عراقی ها تقریبا به نزدیک خط رسیده بودند و بچه ها به دنباله لاوژاکتی بودند تا به آب بزنند و برگردند.
نیروهای بازمانده دو گردان کربلا و جعفر با هم قاطی شده بودند و تقریباً نظمی برای عقب نشینی نداشتند. لاوژاکتی پیدا کرده و با چندتن از بچه ها از جمله شهید ناصر سلطانی از گردان جعفر و قاسم ابراهیمی با پای برهنه راه افتادیم. ولی چه راه افتادنی...😔
عراقی ها با حرص و ولع خاصی تمامی سطح معبر را زیر آتش تیربار و آر پی جی گرفته بودند و صدای زوزه گلوله ها فضای اطراف معبر را می شکافت. مسافتی را در گل و لای طی کردیم که ناگهان سوزشی در کفِ پایم احساس کردم.
پایم با اصابت به سیم خاردار زخمی و خونین شده بود. یک لحظه ❣شهید عدنان فریدی فر که از شدت سرما به خود میلرزید و روی زمین نشسته بود نظرم را جلب کرد. بنده خدا حتی لاوژاکت نداشت. کمی با او صحبت کردم و لاوژاکتی از میان گل و لای بیرون کشیده و تنش کردم. دستش را گرفتم و پا به پای هم معبر را آمدیم تا به جریان آب رسیدیم.🚶♀🚶
ادامه داره
@defae_moghadas
🍂