🍂
🔻 زندان ابوغریب - ۱۷
خاطرات آزاده
محمدحسن حسن شاهی
༺◍⃟჻ᭂ༅༺◍⃟჻ᭂ࿐
¤ بازجوییهای بیثمر
عراقیها هر از گاهی میآمدند و چند نفر از بچهها را برای بازجویی به بعقوبه میبردند. سؤالاتشان تکراری بود و پس از مدتی، افراد را بازمیگرداندند. پس از حدود یک سال و نیم، هجده نفر از ما را به اردوگاهها منتقل کردند؛ یعنی بهطور رسمی اسیر شدند و از حالت مخفی خارج شدند. از جمله این افراد، سرهنگ دانشور و ناصر عراقی بودند که در اردوگاه، فرمانده خود را در جریان فعالیتهای ما قرار دادند.
فرمانده اردوگاه از آنها خواسته بود تا با استفاده از روشهای خاص، در نامههایشان خبری از اسرای مفقود بدهند تا شاید خانوادهها از نگرانی رها شوند. سروان اسفندیاری، اهل مرودشت، در نامهای به خانوادهاش بهصورت رمزی از من خبر داده بود:
✍ «خدمت خانواده حسنشاهی سلام خاص میرسانم...»
با این روشها، سعی میکردند خبری از ما منتقل کنند، اما این تلاشها چندان مؤثر نبود. خانوادهها میپرسیدند: «اگر زنده و اسیر است، چرا عکس نمیفرستد؟ چرا خودش نامه نمیدهد؟» و چون صلیب سرخ هم از ما خبری نداشت، تحقیقات بینتیجه میماند. پس از انتقال آن گروه به اردوگاه، به ما نیز وعده دادند که بهزودی منتقل خواهیم شد.
دوستان تازهوارد
وقتی بچههای بالا را بردند، دوازده نفر دیگر را از بعقوبه جایگزین کردند. در میان آنها دکتر پاکزاد، دکتر خالقی، یک پاسدار و یک مهندس نساجی حضور داشتند. از طریق کانال هوا، ارتباط سریع برقرار شد. دکتر خالقی که پزشک بود، قرآن را ترجمه میکرد و کتابهایی برای ما میفرستاد. او کتابهای مذهبی مانند نهجالبلاغه، آیات قرآن و سوره مؤمنون را مینوشت و برای ما میفرستاد.
روزی همه ما را سوار مینیبوس کردند. تصور کردیم قرار است به اردوگاه منتقل شویم و خوشحال شدیم، اما این شادی دوام نداشت؛ چرا که پس از یک سال و نیم، ما را به زندان الرشید بردند.
همراه با خلبان اف-۵
جمشید، یکی از خلبانان اف-۵، نیز با ما بود. در همان نگاه اول شناختمش. پیش از اسارت، برای یک عملیات هوایی وارد خاک عراق شده بود و هواپیمایش مورد اصابت قرار گرفته بود. او خود را به ایران رساند و در نزدیکی نقده سقوط کرد. وقتی خبر سقوط به ما رسید، مأمور نجات شدیم. ما مسئول گشت بودیم و سریع خود را به محل سقوط در کنار رودخانهای در پسوه رساندیم. هواپیما در میان زمینهای درو شده گندم افتاده بود و کردها نیز به سمت آن میدویدند. هواپیما در حال سوختن بود. جمشید را سوار چیپ کردیم و سریع از منطقه دور شدیم. سپس با هلیکوپتر او را به تبریز فرستادیم. همان شب در تلویزیون تبریز برای مردم صحبت کرد. اما پس از چند مأموریت دیگر، در خاک عراق سقوط کرد و به اسارت درآمد.
جانشین فرماندهی در ابوغریب
پس از رفتن سرهنگ دانشور، سرهنگ محمودی جانشین او شد. افسر مؤمن، متدین و لایقی بود که فرماندهیاش طعم تلخ اسارت را کمی قابل تحملتر میکرد. از زندان تاریک و بدبوی ابوغریب خلاص شده بودیم، اما آیندهمان نامعلوم بود.
در ابوغریب، کارهای مختلفی انجام میدادیم: گلدوزی، تبدیل شورت به پیراهن، پیراهن به جوراب، و حتی دوخت دستکش. پارچههای رنگی را نخنخ کرده، روی میخ آویزان میکردیم و با آنها سوزن میساختیم. همه بچهها سجاده درست کرده بودند و با نوشتن «یا الله» و طراحی گنبد و بارگاه آنها را تزئین میکردند.
عراقیها بسیار سختگیر بودند؛ هنگام تفتیش اگر میخی روی دیوار میدیدند که لباس روی آن آویزان بود، آن را میکندند و میرفتند.
برای نماز، فرمانده رو به قبله «خبردار» میداد؛ این قانون بود. صبحگاه و شامگاه باید اجرا میشد. پس از خبردار، سرود میخواندیم. تا پیش از داشتن رادیو، سرود جمهوری اسلامی را نمیدانستیم و بهجای آن، «ای ایران، ای مرز پرگهر» را میخواندیم. بعدها بچههای بالا سرود رسمی را از رادیو شنیدند، نوشتند و از طریق کانال هوا برای ما فرستادند.
قبلاً در ابوغریب قرار گذاشته بودیم که اگر گروهها جدا شدند، در گروهی بمانیم که ابراهیم باباجانی حضور دارد؛ چون در استفاده از رادیو تخصص داشت. باباجانی، خلبان هلیکوپتر بود و تمام تلاشش گرفتن خبرها و گزارش دادن به بچهها بود. در تندنویسی نیز بیرقیب بود.
ادامه دارد
┄┅••༅✦༅••┅┄
#زندان_ابوغریب #خاطرات_آزادگان
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas
࿐✧•حماسه جنوب•✧࿐
ولادت رئیس مذهب شیعه، امام جعفرصادق علیه السلام را به شما و همه عاشقان اهل بیت، و به امام زمان (عج) تبریک و تهنیت عرض میکنم.
باشد که در پرتو نور هدایت ایشان، دلهایمان روشن و راهمان استوار گردد.
@defae_moghadas
🍂
🍂 سلام، روز عیدتون بخیر باشه
👋
میگفت تو پادگان که بودیم، همیشــه خدا موقع نماز جماعت، یــه مشكل بــزرگ داشـتيم.
در ركعت اول، بعضی ها بـه موقـع نمی رسـيدند و بـا گفتن يـا االله ترمز امـام جماعـت را تـوی ركـوع میکشیدند.
رفیقی داشتیم که کمی تا قسمتی عصبی بود و کم طاقت،
يك روز دير رسید و امام جماعت توی ركوع اول بود كـه تا خواست بگويد يا الله، امام جماعت از ركوع بلند شد و ركعت اول را از دسـت داد.
توی ركعت دوم بوديم كه صدای عصبیش را میشنيديم،
می گفـت: عجـب آدميه! حالا اگه يه ثانيه صبر مـی كـردی تـا برسم، زمین به آسمون می رسيد يـا آسمون به زمین؟
آره جون خودتون، بـا ايـن نمـازتون بـرين بهشت! به همین خيال باشید.
تا امام جماعت سلام نـماز را داد، همـه شـروع كردن به خنديدن...😂😂
┄┅••༅✦༅••┅┄
#شوخی_با_جوونهای_قدیم
#یادش_بخیر #طنز_جبهه
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas
࿐✧•حماسه جنوب•✧࿐
🍂 جنگ عراق و ایران از دیدگاه
فرماندهان صدام ۲۱
● سرلشکر علوان العبوسی
ترجمه: عبدالمجید حیدری
✾࿐༅◉༅࿐✾
عبوسی: در جریان جنگ شهرها، عراق تا مدتها خویشتنداری نشان داد. هیچ نقطهای از شهر بصره نبود که از حملات در امان مانده باشد؛ این شهر بهطور کامل ویران شده بود. بسیاری از ساکنان استان بصره تا سال ۱۹۸۲م (۱۳۶۱ش) آن را ترک کردند. با وجود این، عراق تا سال ۱۹۸۷م (۱۳۶۶ش) که ایران با موشک به بغداد حمله کرد، همچنان از واکنش مستقیم خودداری میکرد. پس از آن حمله، صدام تهدید کرد که تمامی شهرهای ایران را هدف قرار خواهد داد و ما نیز شهرهای کوچک و بزرگ ایران را بمباران کردیم. هدف این حملات هوایی آن بود که به مردم ایران نشان دهیم جنگ، آنگونه که رهبری سیاسیشان تصویر میکند، نیست.
در ادامه، نیروهای ایرانی و کردهای تحت فرمان جلال طالبانی، شهر حلبچه را اشغال کردند. نبرد حلبچه از ژانویه ۱۹۸۸م (دی ۱۳۶۶ش) آغاز شد و تا ۱۴ مارس همان سال (۲۴ اسفند ۱۳۶۶ش) ادامه یافت. ما تحرکات غیرعادی ایرانیان را در منطقه زیر نظر داشتیم. آنها ۷۰٪ از نیروهای جبهه میانی و ۶۰٪ از نیروهای مستقر در شمال فاو را برای اشغال منطقه نفتخیز کرکوک اعزام کرده بودند. در این میان، ژنرال خیرالله با طراحی یک عملیات فریب هوشمندانه، صحنهای ساخت که در آن عدنان در تلویزیون ظاهر شد و وانمود کرد که نیروهای عراق به سمت کرکوک در حال حرکتاند؛ در حالی که در واقع، نیروهای ما به سوی فاو اعزام شده بودند.
وودز: نقش نیروی هوایی عراق در این عملیات فریب چه بود؟
عبوسی: ما واحدهای نظامی کوچک را از سایر مناطق عملیاتی عقب کشیدیم. ایرانیها انتظار داشتند که از منطقه حلبچه به آنها حمله کنیم، حتی نیروهای خودی نیز تصور میکردند که عملیات از همانجا آغاز خواهد شد؛ چرا که آنها نیز تحت تأثیر فریب قرار گرفته بودند. فرماندهی عراق هرگونه تحرک در مناطق مجاور فاو را ممنوع کرده بود و گارد ریاست جمهوری از پیش در آن منطقه مستقر شده بود.
پس از نمایش ظاهری بسیج نیروها در حلبچه، در روز ۱۷ آوریل (۲۸ فروردین ۱۳۶۸ش) به فاو حمله کردیم. نیروی هوایی عراق تمامی پایگاههای خود را برای بازپسگیری فاو آماده کرده بود و در این عملیات حتی یک نفر از نیروهایش را از دست نداد. بازپسگیری فاو نبردی آسان بود و نیروهای ایرانی به سرعت عقبنشینی کردند. برای آنها دشوار بود که نیروهایشان را از حلبچه به موقع بازگردانند.
در ادامه، عملیاتهای دوم، سوم و چهارم «توکلنا على الله» را در همین منطقه آغاز کردیم. همکاری میان نیروهای زمینی و هوایی عراق در این عملیاتها بسیار مؤثر بود و نیروی هوایی پشتیبانی دقیقی از عملیاتهای زمینی به عمل آورد. هزاران تن از نیروهای ایرانی که قصد اشغال بصره را داشتند، در اثر حملات بمبافکنهای ما کشته شدند. صدام که از عملکرد خلبانان عراقی رضایت کامل داشت، با تقدیر از آنها، این عملیات را «نبرد روز بزرگ» (معركة اليوم العظيم) نامید. این عملیات که در دسامبر ۱۹۸۷م (آذر ۱۳۶۶ش) انجام شد، نخستین عملیات موفق بمبافکنهای عراق تا آن زمان بود.
---
پاورقی مترجم:
در طول جنگ، هرگاه عراق در جبههها تحت فشار قرار میگرفت، با حملات موشکی و بمبارانهای هوایی بیرحمانه به شهرها و غیرنظامیان ایرانی واکنش نشان میداد. در واقع، آغازگر جنگ شهرها در هر مرحله، عراق بود. ایران تنها از اسفند ۱۳۶۳، آن هم بهصورت محدود و با هدف قرار دادن مراکز اقتصادی و نظامی، اقدام به مقابلهبهمثل کرد.
پایان
┄┅••༅✦༅••┅┄
#فرماندهان_صدام
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas
࿐✧•حماسه جنوب•✧࿐
کتاب "جنگ ایران و عراق از دیدگاه فرماندهان صدام" به آخر رسید.
کتابی بالغ بر ۴۰۰ صفحه از نگاه چهار نفر از فرماندهان نیروهای زمینی، دریایی و هوایی عراق در دوران صدام که خوانندهای پیگیر را از جبهههای مقابل در سطح فرماندهان آشنا کرد و اطلاعاتی را داد. امید است مورد توجه قرار گرفته باشد.
جایگزین این کتاب، در آینده ای نزدیک، بخش هایی از کتاب مهم و معروف "جنگ ایران و عراق" حاصل اهتمام عبدالحلیم ابوغزاله، وزیر دفاع سابق مصر خواهد بود که بی شک مورد توجه شما عزیزان خواهد بود.
🍂 #نظرات شما
نظرات همراهان کانال
در خصوص "فرماندهان صدام"
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
◍ احمدی
سلام وخسته نباشید
هرشب بی صبرانه منتظر رسیدن قسمتهای دیکرخاطرات دفاع مقدس هستیم
شیوا وشیرین ورویایی
مثل همیشه دست مریزاد👏👏👏
همه خاطرات زیبا ودلنشین هستند اما خاطرات اسرای عراقی وفرمانده هان ارشدعراقی شیرینتر.
سپاس اززحماتتان
منتظر شروع ترجمه کتاب جدید هستیم🙏🙏🙏
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
◍ رحیمی:
سلام، لطفا کتاب بابا نظر و شهید ابراهیم هادی و دیگر فرماندهان و رزمندگان سپاه اسلام منتشر کنید که هم بار معنوی دارند و هم مملو از رشادت و شجاعت است و هم حسن وطن دوستی دارند ؛ نه فرماندهان بعثی حکومت دژخیم بعث عراق که همچنان به جنایات خود علیه مردم و رزمندگان ایرانی افتخار میکنند و رشادت سپاه اسلام در این گیرودار از نظر جوانان امروزی زیر سئوال میرود
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
◍ سید:
سلام، مصاحبه با فرماندهان عراقی بسیار جالب و جدید بود . البته آنها برای مشروعیت دادن به جنگشون دروغهایی را سرهم کردند و پی نوشت شما هم خوب بود اما کافی نبود . نسل جوان نباید فریب این دروغها را بخورد . نیروی هوایی ما با اینکه امکانات کمتری داشت اما موفقیتش بیشتر از طرف عراقی بود . یا قضیه موشکباران شهرها ، فقط دزفول در برابر تمام عراق چندین برابر بیشتر موشکباران شد .
در هرحال دست شما درد نکنه انشاءالله که شهدا دستتون رو بگیره
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
◍ محمدی
با سلام، لازم است در ابتدا بابت همه ارسالها که در کمتر کانالی دیده ام از ادمین های عزیز تشکر کنم.
آشنا شدن با نظرات و جریانات جبهه مقابل همیشه برایم جالب و شنیدنی بوده ، شاید علتش سوالاتی بوده که از دوران جنگ در ذهن ما موج میزده و پاسخی دریافت نمی کردیم و روزمرگی های بعد از جنگ هم فرصت مطالعه را گرفته بود. بشخصه مطالب ارسالیتون رو چه از جبهه دشمن (با همه بی انصافیهای فرماندهان صدام) ، چه اسرای ایرانی در عراق، چه خاطرات رزمندگان و... همه و همه به نوعی برایم غنیمت است و سعی کرده ام در حد توان مطلبی از دست ندهم.
با آرزوی سربلندی و موفقیت برای شما
🍂 توسل به امام زمان
در عملیات رمضان
✾࿐༅◉༅࿐✾
در عملیات رمضان روی دژ ایران بودیم و بر نیروهای عراقی مسلط. فرمانده شان با هلی کوپتر آمد و از مواضع ما و کمی نیروهای مان اطلاع پیدا کرد. اندکی بعد، با ستون تانک ها به ما حمله کردند و در مدت ۲۰ دقیقه تمام خاکریز ما را کوبیدند. هر چه خمپاره داشتیم، استفاده کردیم و تیرهای اسلحه های انفرادی دیگر کارگر نبود.
چاره ای جز توسل نداشتیم.
به امام زمان (عج) توسل کردیم. بچه ها پیراهن های شان را در آورده بودند و سینه می زندند: مهدی بیا مهدی بیا.
اسرای عراقی هم با ما سینه می زدند. نمی دانم این توسل با دشمن چه کرد که از همانجا پیشروی را متوقف کردند و همه عقب نشینی کردند و رفتند.
¤ از کتاب "رندان جرعه نوش" خاطرات حمید شفیعی، نویسنده و راوی: حمید شفیعی
تدوین: محمد دانشی
┄┅••༅✦༅••┅┄
#خاطرات_کوتاه #کتاب
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas
࿐✧•حماسه جنوب•✧࿐