🏴🏴
دستی به سرم کشید و گفت " پسر جان ما هر دو برادر هستیم و آمده ایم اینجا تا چند سوال بپرسیم و برویم.... آخر چکار به عباس داری؟"
بعد از لحظاتی با همان لحن مهربانانه سوالات قبلی را تکرار کرد و من هم پاسخ های بی سر و ته قبلی را تکرار کردم. چیزی نگذشت که عصبانیتش بالا گرفت و دوباره فحاشی و کتک کاری را شروع کرد و سربازان را برای شکنجه صدا کرد.
با شدت شکنجه و کتک ها، و تنگ شدن عرصه باز از حضرت ابوالفضل استمداد می گرفتم و صحنه قبلی بارها و بارها تکرار می شد...... و من مانده بودم فلسفه این ترس یا احترام در کجا ریشه دارد.
چند سالی گذشت و به سال 67 رسیدیم. سالی که اسرا را دسته دسته به نجف و کربلا می بردند تا زیارتی بکنند.
در قطاری که من نشسته بودم، سربازی وارد شد و سوالی پرسید که جواب دادم و دیدم کنارم نشست و مقداری از راه را همکلامم شد. از او پرسیدم که چرا شماها اینقدر از حضرت قمربنی هاشم حساب می برید؟
او می گفت، ما داستانها و حکایات و مشاهدات زیادی از حضرت عباس دیده و شنیده ایم و این حکایات سینه به سینه نقل شده و ما باور زیادی به وساطت ایشان در امور داریم و آخرین قسم همین "بالعباس" است.....
ابتدا به مرقد حضرت امیر علیه السلام رفتیم. برای زیارت فقط 20 دقیقه فرصت داده بودند.
هم اینکه بیست دقیقه تمام می شد، با کفش وارد محوطه ضریح می شدند و از یقه ما را می گرفتند و به بیرون هدایت می کردند.
👇👇
در حرم امام حسین علیه السلام هم همین کار را کردند و به زیارت حضرت ابوالفضل رفتیم.
بیست دقیقه ای آنجا بودیم و زیارت کردیم. وقت که تمام شد خود را عقب کشیدم تا عکس العمل عراقی ها را ببینم.
ابتدا فرمانده عراقی یکی از سربازان را صدا کرد و با لحن تندی گفت که همه را به بیرون هدایت کنند. سرباز با احترام جلو آمد و گفت سیدی! من چگونه این ها را از ضریح جدا کنم؟ این کار من نیست. فرمانده در حالت ناچاری کفش ها را درآورد و وضو گرفت و آرام و با احترام کنار بچهها می آمد و التماس گونه می گفت وقت ما تنگ است و هفت ساعت راه تا اردوگاه داریم و نباید به شب بخوریم. اگر زیارتت تمام شده بروید و سوار شوید......
السلام علیک یا باب الحوائج یا ابوالفضل العباس👋 😭😭😭 نمیدانم آنهایی که راه بر تو بستند و جسارت کردند، چه قومی بودند و چه دینی داشتند ولی میدانم شما به دست شقی ترین افراد تاریخ به شهادت رسیدید و اگر نبود امید شما به رساندن مشک آب به بچه ها، عمرا کسی جرأت رویارویی با شما را نداشت..... 😭😭😭😭😭
@defae_moghadas
🏴🏴
🏴
🏴 فضلیت گریه
امام موسی کاظم (علیه السّلام) فرمودند:
اگر
گریه کنندگان بر آن مظلوم (امام حسین (علیه السّلام)) می دانستند چه
اجرهایی به آنها داده می شود هر آینه آرزو می کردند که تا نفس آخر عمر در
گریه و ناله برای آن بزرگوار باشند.
البکاء للحسین ص ۸۰
@defae_moghadas
🏴
🏴🏴
🏴 روضه شبانه کانال
حماسه جنوب
صحنه اول
هلال می گفت، شب عاشورا دیدم امام حسین علیه السلام با خواهر حرف میزنه، یه وقت
خواهر گفت داداش اصحاب رو امتحان کردی؟ 😭😭 هلال می گه گریه کردم و اومدم پیش
اصحاب و مطلب رو نقل کردم. بلند شدیم رفتیم مقابل خیمه زنها و گفتیم، یا بنات رسول الله بابی انت و امی 😭😭
همه گریه کنان اطمینان دادند که تا ما هستیم اجازه نمیدهیم کسی از بنی هاشم به میدان برود. 😭😭😭
زینب کمی آرام شد و آنها را دعا کرد و.....
🏴 صحنه دوم
هلال نقل می کرد که به دنبال امام راه افتادم و دیدم در اطراف خیمه ها رفته و می
شینه و پا میشه، وقتی متوجه من شد، فرمود که هستی؟ گفتم غلام شما هلالم. آقا جان چه می کنی؟ فرمود
خارهای بیابان را در می اورم، فردا شب بچه هام تو ای بیابان میدوند😭😭😭
یا بن شبیب درد حسین
درد بی کسی است
یعنی عزیز فاطمه
شب گرد بی کسی است
یابن شبیب عمه ما را کتک زدند
آتش هزار بار به باغ فدک زدند
یابن شبیب کوچه به دل غم نشانده است
یعنی هنوز دست علی بسته مانده است
صحنه سوم
امام در روز عاشورا به
غلام سیاهش فرمود: برو به زندگیت برس،
گفت در خوشی کنار شما بودم، کجا برم؟😭 بدنم بوی بد میده ،سیاهم و می خوام
فدای شما کنم، از امام اجازه گرفت و به میدان رفت ، مقابل لشکر صدا می زد، امیری حسین و نعم الامیر،
روی خاک افتاد، چشم وا کرد و دید سرش در دامن حسینه، جان داد، امام دعایش کرد
خدایا بوی بد بدنش را به بوی خوش، مبدل کن و رنگش را روشن کن، دعایش مستجاب شد و......😭😭
🏴 صحنه چهارم
یک عده حسین را نشانه گرفتن، می رفت روی بلندی و صدا می زد الله اکبر،
زینب آروم
می شد که حسین هنوز زنده است 😭، به قلب لشگر می زد و....،
آنقدر تیر زدن که.... نیزه ای به پهلویش نشست.
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
خیمه ها محاصره شد ، تیر به گلوی حسین زدند، شمشیر به کتف چپ،
از رو اسب با گونه
بر زمین افتاد، 😭😭😭 سنان از پشت سر نیزه دیگری به سینه حضرت زد، تیر به گلو.....
شمر گفت: کار رو تموم کن ، خولی اومد، سنان
اومد ، نتونستن ، اخنس هم دید نمی تونه، شمر خودش رفت و.... 😭😭
🏴 او می دوید و من می دویدم
او سوی مقتل من سوی قاتل
خودم دیدم که صحرا لاله گون شد
پر از انا الیه راجعون شد
خودم دیدم سرش را می بریدند
بمیرم برای آن لحظه ای که زینب آمد بالای بلندی ، دید یک عده دارند با شمشیر حسینش را می زنند😭😭😭
یک
عده دارند با نیزه می زنند ، کماندار با تیر می زند ، آنهایی که حربه ای
ندارند دامن هایشان را پر از سنگ کردند بر عزیز فاطمه می زنند .😱😱😭😭
زینب دستهایش را روی سر گذاشت صدا زد : وامحمدا 😭،😱 واعلیا، 😭 😱وااُماه ،😭😱 واحسینا ،😭😭😭😱😱😱
از تلِّ زینبیه ،
زینب صدا می زد حسین
با قامتی خمیده
زینب صدا می زد حسین
هر جا به هر بهانه ،
زینب صدا می زد حسین
در زیر تازیانه ،
زینب صدا می زد حسین
😭😭😭😭😭
🏴🏴