6.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂
🔻 کلیپ زیبای "عاشق کشون"
@defae_moghadas
🍂
🔴 کلیپ شهید بهنام محمدی در مقاومت خرمشهر بزودی در کانال به اشتراک گذاشته می شود.
🍂
🍂
🔻 من با تو هستم 5⃣
خاطرات همسر سردار شهید
سید جمشید صفویان
بالاخره ماشین عروس آمد و به منزل داماد رفتیم. بعد از پایان مراسم وارد اتاق خودمان شدیم. چند بار آمدند دم در و می پرسیدند که غذا بیاوریم؟ و هر بار سید جمشید جواب میداد: «نه! ممنون» و من تازه فهمیدم که آقا داماد شامش را خورده است. دلم حسابی ضعف می کرد ولی خجالت می کشیدم چیزی بگویم. آنها هم شام را برگرداندند و رفتند تا ما تنها باشیم.
بعد از اینکه باهم نماز مغرب و عشا را خواندیم، سید جمشید گفت: «دیگه نمی خوای چادرت رو برداری؟!» و من برای اولین بار چادرم را برداشتم اما هنوز خجالت می کشیدم و ساکت بودم. سید جمشید گفت: «منتظر چیزی هستی ؟ »
گفتم: «نه!» می خواست صحبت کند که برای اولین بار خودم را به پررویی زدم و گفتم: «در این مواقع یه رسمی هست!» پرسید: «چه رسمی؟» گفتم: «داماد باید شب عروسی به عروس هدیه ای بده.) گفت: «اه، راست میگی؟! من اصلا نمی دونستم... کسی هم به من چیزی نگفته بود.» بعد دستش را در جیبش کرد و یک اسکناس هزارتومانی در آورد و گفت: «این کافيه؟»
گفتم: «نه بابا! این چیه!» خلاصه همان هزار تومان را هم دوباره گذاشت توی جیبش.
بعدها مادرش برایم تعریف کرد که: «وقتی شنیدم سید جمشید با مهمان ها شامش رو خورده و شما گرسنه مانده ای و هادیه شب عروسی رو هم به شما نداده با پدرش دعوا کردم و بهش گفتم بعد از دوتا زن نمی تونستی با پسرت حرف بزنی و بهش بگی که شب عروسی اش چی کار بکنه، چی کار نکنه؟
هیچی بلد نیست....
البته سید جمشید فردای عروسی برایم یک ساعت به عنوان هدیه خرید.
همراه باشید با قسمت بعد 👋
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 من با تو هستم 6⃣
خاطرات همسر سردار شهید
سید جمشید صفویان
❣ لحظه شماری می کردم که برگردم.
دو روز بعد از ازدواج، سید جمشید به جبهه رفت؛ یعنی وقتی فامیل برای مراسم پاتختی می آمدند داماد نبود. من هنوز به خود سید جمشید هم درست و حسابی عادت نکرده بودم؛ حالا باید با خانواده اش زندگی می کردم و با آنها سر یک سفره غذا می خوردم. سید جمشید سه برادر و یک خواهر داشت و خیلی برایم سخت بود که بدون هیچ شناخت قبلی کنار آنها زندگی کنم و سر یک سفره بنشینم. از طرفی تازه عروس بودم و دلم می خواست شوهرم کنارم باشد.
در طول روز معمولا از اتاق خارج نمیشدم. تلویزیون هم نداشتیم که لااقل با آن مشغول شوم. سه روز گذشت اما سید جمشید از جبهه برنگشت. این نه روز برای من شاید به اندازه ی نه سال طول کشید. چند کیلو از وزنم کم شد. حضورش در جبهه برای خانواده اش خیلی عادی بود و می گفتند: ممکنه به این زودی ها برنگرده. گاهی تا یکی، دو ماه در جبهه می مونه.»
روز نهم دیگر صبر و تحملم تمام شد. از دستش حسابی ناراحت بودم. دم اتاق نشسته بودم و فکر می کردم. از غصه داشتم دیوانه میشدم که ناگهان صدای زنگ در بلند شد؛ سه بار پی در پی با صدای زنگ، پدر و مادر و دو برادرش که خانه بودند یک دفعه گفتند: «اه... سید جمشید اومد.» و به طرف در دویدند. من هم از جایم بلند شدم و با تعجب نگاه می کردم. بعدا متوجه شدم که این مدل زنگ زدن سید جمشید است که سه بار پشت سرهم و بریده بریده زنگ می زند و همه مدل زنگ زدن او را می شناختند.
همراه باشید با قسمت بعد 👋
@defae_moghadas
🍂
912.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یادی کنیم از شهید بهنام محمدی، دانش آموزی که بجای رفتن روز اول مهر بر سر کلاس، لباس رزم پوشید و درس خود را یکجا فرا گرفت و پا به پای مردان بزرگ از کشورش دفاع کرد. مردان کوچک این دیار همچنان ایستاده اند @defae_moghadas
🍂
🔻 یادش بخیر
ایستگاه های صلواتی
وقتی خسته و خاک گرفته از عمق جبهه به عقب می آمدیم
و یا زمانی که از شهر به جبهه می رفتیم،
دلمان خوش بود به لختی استراحت در چادرهای محقر ایستگاههای صلواتی بین راه تا با شربتی، سیب پخته ای، نان خشکی و یا در بهترین حالتش،آشی، نیرویی بگیریم و صورتی از آب صفا دهیم.
..و کل مادیات ما همین بود و بس
و دوستانی که با هیچ چیز عوض نمی کردیم.
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 روز اول جنگ
⚡️دوران جنگ مثل الان نبود که هرسال تحصیلی دو ترم باشد.
⚡️هر سالی از سه ثلث تشکیل میشد.
امتحانات ثلث سوم شروع شده بودند
وما مشغول درس خواندن بودیم
⚡️شبی که فرداش امتحان داشتیم آژیر خطر رو زدن
⚡️دوران جنگ بیشتر خونه ها شبستان داشتن و موقعه ای ک آژیر به صدا در می آمد.
⚡️ مردم به شبستان ها می رفتن
بعضی از خانه ها که شبستان نداشتن به خانه های همسایه ها میرفتن
⚡️آژیر به صدا در آمد و من هم کتاب به دست با بقیه اعضای خانواده وهمسایگانی که به خانه ی ما آمده بودند به شبستان رفتم
⚡️همه جاراتاريکي فراگرفته بودودرحاليکه نورشمع تاريکي رابرهم ميزد،
⚡️به سختي بانورشمع مشغول درس خواندن شدم.
⚡️ فرداصبح که برای امتحان رفتیم متوجه شدیم موشک به مدرسه اصابت کرده ومدرسه تخریب شده و درس و مشق موقتاً تعطیل شود.
✨راوی:خانم طاهری✨
@defae_moghadas
🍂
@defae_moghadas.mp3Gholam Koveytipour [AbanMusic.Org]
زمان:
حجم:
364.9K
🏴🏴
🔴 نواهای ماندگار جنگ
❣ غلام کویتی پور
اجرای زیبای 👌
❣ آنقدر در میزنم تا در برویم واکنی
رخصت دیدار رویت را به من افشا کنی
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂