🍂
او سبکی جنوبی دارد و هرجا هم برود با سبک منحصر به فردش ابتدا پرچم سبز محمد و آل محمد علیهم السلام و سپس پرچم زادگاه خویش را بالا می برد ، در حالی که امروزه هر مداحی اهل هر جای کشور که باشد تهرانی می خواند ، چون مقلد سبک های تهرانی ست .
از بحث های تخصصی که بگذریم حاج صادق آهنگران اسوه ی فروتنی و معلم اخلاق است و به عقیده ی من ایشان مجسمه ای زنده ست که مصالحش عبارتند از ؛ اخلاق اسلامی ، عشق اهل بیت ، تواضع ، ادب ، ولایت مداری و مردم داری .
⏬⏬
🍂
خداوند حاج صادق آهنگران را در پناه خودش محافظت فرماید تا ان شاءالله در جنگ هایی که با فرماندهی مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف اتفاق می افتد بخواند؛
ای لشکـــر صاحــب زمــــان
آماده بــــاش، آمـــاده بــــاش
و السلام علیکم و رحمة الله
ابراهیم سنائی - اهواز
@defae_moghadas
🍂
10.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حاج صادق آهنگران در محفل رزمندگان - قبل از اعزام
@defae_moghadas
🍂
🔻 خاطرات اسرای عراقی
❣روز پنجم محاصره بود که دو تانک به طرف ما حمله کردند . بلافاصله گروهی برای مقابله آماده شدند و در یک درگیری که تقریبا یک ساعت طول کشید ، نفرات ما توانستند آن دو تانک را متوقف کنند . در این حمله 6یا 7نفر از نیروهای شما زخمی شده و در همان نقطه ماندند .
فرمانده ما دستور داد که برای آوردن آن زخمی ها به نقطه درگیری برویم . چون احتمال می داد که بتواند اطلاعات مفیدی از زخمی های شما به دست بیاورد . شاید بتواند ما را از این محاصره کشنده نجات دهد.
این اتفاق در منطقه " کله قندی " روی داد. ما ده روز تمام در این منطقه حساس در محاصره بودیم که روز دهم با حمله قوی نیروهای شما ما نتوانستیم مقاومت کنیم و به اسارت در آمدیم . این ده روز واقعا از سخت ترین روز های زندگیم بود .
آنچه در این ده روز برایم عجیب بود ، اطلاعات نیروهای شما از وضعیت ما بود . در این منطقه نیروهای شما فوق العاده به خطوط ما نزدیک شده بودند ، طوری که حرف های ما را می شنیدند . می خواهم بگویم که این هم تعجب نداشت ، عجیب تر آن بود که نیروهای شما با صدای بلند به ما می گفتند :"به فلانی که می خواهد برود مرخصی بگویید که سلام ما را به کربلا برساند " و ما انگشت به دهان می ماندیم که بااین وضعیت چه باید کرد .
همانطور که می دانید حساسیت نظامی " کله قندی " باعث شده بود که هم نیروهای شما و هم نیروهای ما برای درهم شکستن مقاومت یک دیگر پافشاری کنند
حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 من با تو هستم 9⃣
خاطرات همسر سردار شهید
سید جمشید صفویان
احساس می کنم بچه های خودم هستند؟
چند روز بعد پیشنهاد داد که برای ماه عسل برویم مشهد. گفت: «سر راه هم بریم تهران، دکتر دستم رو معاینه کنه.» به یکی از دوستانش که تیر به شکمش خورده بود و تهران بستری بود سپرد که برایش نوبت دکتر بگیرد.
آبان ۶۲ بود که رفتیم تهران. ابتدا به ملاقات دوستش رفتیم بعد روانه ی درمانگاه شدیم تا دکتر دستش را معاینه کند. مدت زیادی منتظر ماندیم تا نوبتش شد. منشی دکتر اسمش را خواند و رفت داخل اما طولی نکشید که دوباره در مطب باز شد و سید جمشید در حالی که صورتش به طرف دکتر بود و می خندید بیرون آمد. پرسیدم: «چی شد؟ چرا این قدر زود اومدی؟!»
گفت: «اصلا این متخصص ارتوپد نبود... نوبت دکتر رو اشتباه گرفته؛ به جای دکتر یزدانبخش برای دکتر یزدانی نوبت گرفته.» یک راست رفتیم پیش دوستش. تادیدش به او گفت: «این ترکش به جای شکمت باید می خورد توی سرت! مثلا برام نوبت گرفتی..) کلی باهم شوخی کردند و خندیدند و بعد هم کلا معاینه ی دستش را فراموش کرد و گفت: «بریم ملاقات بچه های مجروح» باهم رفتیم بیمارستان فیروزگر. دو نفر از نیروهای گردانشان یا به قول خودش بچه هایش در آن بیمارستان بستری بودند. پیش هر کدام از آنها که میرفتیم کلی باهم خوش و بش و شوخی می کردند. بچه ها با دیدن سید جمشید، عجیب خوشحال و سرحال می شدند. آنها خبر نداشتند که سید جمشید ازدواج کرده. مرا به آنها معرفی می کرد و می گفت: «ببینید چقدر برام عزیز بوده اید که برای عیادت شما خانمم رو همراهم آوردم.» بعد برای ملاقات دوستان دیگرش رفتیم بیمارستان نجمیه و بخش اول ماه عسلمان را با ملاقات بچه های رزمنده گذراندیم که البته بد هم نبود. بعد هم با قطار راهی مشهد شديم.
همراه باشید با قسمت بعد 👋
@defae_moghadas
🍂