eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌤☀️ صبح #لبخند توست بخند تا لهجه ی آفتاب☀️ هم عوض شود ... #صبحتون_شهدایی 🌹🍃🌹🍃
هدایت شده از حماسه جنوب،شهدا🚩
٧ مهـر ١٣٦٠؛ سالروز شهـادت سرداران و فـرماندهـان ارتش و سپـاه جمهــورى اسـلامى ايـران بر اثـر سانحه سقوط هـواپيماست یادشان سبز و خاطره شان گرامـى...
🍂 🔻 طنز جبهه ... گاهی که جبهه ها راکد بود .. شیطنت بچه ها شروع میشد .. و گاهی هم با خلاقیت همراه بود .. مثلا بچه ها طرح دادند .. عکس شهادتی بگیریم ..که اگر شهید شدیم و نتوانستند بیارنمون پشت جبهه حداقل این عکس برای حجله و خالی نبودن عریضه باشه ... اینم شهید یاسر ....!!!! همه هیچ! فقط اون گوجه سهمیه سنگر که له کردیم و مالیدیم به سر و صورتمون شاهکار خلاقیت بود .. 😂😂 @defae_moghadas 🍂
خستگان راه را آبی دهید بر حضور عشق ماوایی دهید دل پر است از سر غوغای درون بر سر پیمان نو جامی دهید @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 محرم در مشهد در سفری که در ماه محرم🏴 با گردان کربلا و به وسیله اتوبوس به حرم رضوی مشرف شدیم، ابتدا در مسیر خدمت خواهر آقا، بی بی فاطمه معصومه سلام الله علیها🕌 در شهر مقدس قم رفتیم . پس از زیارت و عرض ارادت خدمت ایشان، جهت مراسم عزاداری محرم به یکی از حسینیه های قدیمی قم رفتیم و ضمن اجازه از متولیان آنجا مراسم سینه زنی بوشهری به راه انداختیم. آنها هم استقبال کردند و تا پاسی از شب مراسم پرشور سینه‌زنی ادامه داشت و بعد از آن به مشهد مقدس رفتیم. در آنجا هم ضمن زیارت و عرض ارادت خدمت آقا ثامن الحجج علیه السلام، شب ها در مراسم عزاداری که در صحن سقاخانه اسماعیل طلایی برپا می شد و تمامی دستجات عزاداری از همه شهرها در آن صحن و سرای مقدس عزاداری می کردند حاضر شدیم. یک شب به پیشنهاد تعدادی از بچه‌های گروهان نجف اشرف منجمله محمد بهزادی و شهید یوسف سرلک دور هم حلقه زدیم و شروع کردیم به خواندن سر نوحه وای غریبم حسین. دایره ها یکی یکی بیشتر می شد و این برای مردم تازگی داشت. همین طور جمعیت عزادار حسینی اضافه می شدند. بعضی هم که این سبک سینه زنی را ندیده بودند با چشمانی متعجب نگاه می کردند. وقتی این مراسم به اوج رسید که یک نفر که چفیه سبز رنگ بوشهری دور صورتش بسته بود جلو آمد و به لهجه آبادانی گفت:"کا می شه مونوم بخوونوم؟" من هم از اینکه محفل ما به یک نوحه خوان حرفه ای مزین شده بود خوشحال گفتم خواهش می کنم و او هم شروع به خواندن نوحه بوشهری کرد و یک ساعتی خواند و با یک یا حسین مراسم را تمام کرد و همانطور که ناشناس آمد، ناشناس هم رفت. علی اصغر مولوی حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 انفجار در مسجد جوادالائمه 💠 حسین محمدیان ساعت حدود هشت ، هشت و نيم بود. حاج اسماعيل فرجوانی با لباس نظامي و كفش هاي گت كرده ، و با همون محبت و شوخ طبعي، بچه ها را دور خودش جمع كرده و آموزش نظامي را كنار ديوار بخشي از كتاب خانه كه انبار اسلحه هم بود، شروع كرد. كمي آنطرف تر پشت پرده دخترها به بخش خانم ها مراجعه داشتند. من رفتم توي اطاق اسلحه خونه و دو تا صندلي رو چسبوندم به هم و دراز كشيدم. توي فكر بودم كه صداي انفجار و موج بلند شد. دويدم بيرون شيشه و خاك و فرياد بچه ها بلند بود. چشممان چيزي رو نمي ديد. وحشتم گرفته بود. هر طرف كسي افتاده بود. حياط مسجد مملو از شيشه هاي شكسته بود. توپ درست افتاده بود روي سقف روي و ستون ديوار. همان جايي كه بچه ها تعليم مي ديدند. شريف پور رو ديدم ،حاج اسماعيل هم سالم بود.بعضي زخمي ها را گذاشتيم توي ماشين شورلتي كه شريف پور راننده اش بود.بقيه هم توي ماشين هاي ديگه و برديم بيمارستان پارس در آخر آسفالت. همزمان وقتي از مسجد بيرون مي آمديم يكي از خلق عربها سوار موتور شروع به رگبار كلاشينكف هوايي كرد و رفت. بچه هاي مسجد يادشون هست.، بخاطر جلوگيري از اين گرا دادنها، سيم كيلومتر موتور ها را شبها قطع مي كرديم. ياد شهداي مسجد گرامي باد. غفرالله لنا و لهم کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 من با تو هستم 2⃣1⃣ خاطرات همسر سردار شهید سید جمشید صفویان آن شب آنقدر بحث بچه ادامه پیدا کرد که خوابم گرفت ولی کار به اینجا هم ختم نشد و از فردای آن روز شروع کرد به مطالعه و تحقیق که چه چیزهایی برای زن باردار مفید است و چه نکاتی را باید رعایت کنیم. مرتب برایم دستورالعمل جدید می آورد؛ مثلا می گفت که باید سیب بخوری. پیامبر(ص) فرموده خوردن سیب بچه را صبور و زیبا می کند و با اینکه می گفت اگر حنا بزنی بچه خوش خلق می شود. این حنا زدن هم برای ما داستانی شده بود. مرتب حنا می خرید و یک روز در میان یا دو، سه روزی یک بار می گفت حنابزن. بهش گفتم: «بابا این چه وضعیه؟! تا کی باید این کار رو انجام بدم... دیگه بسه!" گفت:" نه حناهم بچه رو زیبا می کنه، هم خوش خلق؛ ولی حالا که اعتراض داری از این به بعد هر دو با هم می زنیم.» بار بعد که حنا را آورد، گفتم: «خب حالا دیگه نوبت شماست. باورم نمیشد که واقعا حنا بزند ولی نشست جلویم و گفت بزن. من هم تمام سر و ریشش را حنا زدم. بعد از آن بارها می نشست و همراه من حنا می زد. یک شب که سرش را حنا زدم یکی از دوستانش آمد دم در. سید جمشید تاشنيد هول شد و گفت: «اه.. اه.. حالا چی کار کنم؟!» یک پلاستیک کشیدم روی سرش و چفیه اش را گذاشت روی آن. رفت پشت در و از لای در، سرش را بیرون برد و به دوستش گفت: «بیا بیا داخل دوستش با تعجب پرسید: «چی شده سید؟! سید بهش گفت: «حالا بیا تو !" دوستش آمد داخل خانه. همین که چشمش به پلاستیک و آثار حنای روی سر و صورت سید افتاد دوتایی باهم زدند زیر خنده. این اولین بار بود که حنا زدنش لو می رفت. مادرش هم متوجه شد که او چندمین بار است که حنا می زند. با گلایه به او گفت:" من این همه آرزو داشتم شب حنابندانت رو ببینم ولی هر چه اصرار کردم قبول نکردی.... حالا چی شده که هر بار شیرجه می ری تو حنا؟!" سید جمشید نشست و مفصل با مادرش صحبت کرد و برایش توضیح داد و گفت: «مراسم حنابندان، رسم جالبیه و نوعی شادمانی است، من هم حرفی نداشتم که انجام بدم حتی دوست هم داشتم ولی راستش از نگاه مادران شهدا ترسیدم؛ از اینکه ما رو ببینن و به یاد بچه هاشون بیفتن و دلشون بشکنه یا غصه بخورن.»... همراه باشید با قسمت بعد 👋 @defae_moghadas 🍂
دزفول - موشک باران @defae_moghadas