🔴 سلام، عصر همراهان عزیز بخیر
داستان سید جمشید صفویان، فرزند دزفول را مرور می کردم و فکرم در ایام روزهای جنگ به پرواز آمد و گفتم چیزی بنویسم.
همین چند روز پیش بود که تصاویر و کلیپ های رنج آور حمله تروریستی اهواز در فضای مجازی به دستمان رسید. تصاویری که از وحشت بسیار زیاد مردم و پناه بردن به کانالهای آب حکایت داشت.
صحنه هایی که با صدای تیراندازی محدودی همه را به تلاطم انداخت و...
این صداها و استرس ها فقط از لوله چند اسلحه کلاش بیرون آمده بود و آنچنان کرد. دوستان جبهه رفته می دانند که صدای غرش خمپاره قابل قیاس با صدای کلاش نیست، خصوصا اینکه خمپاره 120 باشد،
البته صدا و استرس توپ و یا خمپاره 120 هم در برابر راکت هواپیما قابل مقایسه نیست. حالا حساب موشک های دوربرد جای خود دارد و تا در آن موقعیت قرار نگیریم، نمیدانیم.
می خواهم از آن روزهای عجیب و غریب جنگ و تجهیزات جنگی بنویسم،
و مقاومت و ایستادگی مردم و رزمندگان در سخت ترین شرایط
می خواهم از دزفول یاد کنم......دزفولی که برخلاف مقاومت مصطلح، به تمام معنا مقاومت کرد و ایستاد و خیلی از مردم عادی حتی برای یک روز شهر را ترک نکردند.
آنقدر ایستادند که به "الف - دزفول" معروف شدند!
میدانید "الف - دزفول" یعنی چه؟
زمانی که رادیو بغداد می خواست در جنگ روانی و حمله واقعی، خبر از شهرهای هدف بدهد، پیش از هر شهری دزفول در سرلیست او قرار می گرفت. خواه این شهرها در جنوب باشند، یا در غرب، و یا در دل کشور.
دزفول همیشه اول لیست بود.
مردمش بارها و بارها قدرت تخریب و صدای مهیب موشک های 12 متری را تجربه کرده بودند و بارها خسارت دیده بودند،
بارها و بارها اجساد شهدا را از زیر آوار خارج کرده بودند و....... ولی باز هم فردای آنروز، روزی دیگری بود و رفت آمد خانمها در بازار شهر و مردان سر زمینها و مغازه های خود.
انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است.
چنان عرصه بر صدام تنگ شده بود که مانده بود با این شهر و مردمش چه کند!
تازه این حکایت زن و بچه های شهر بود.... حکایت جوان ها و پیرانش در جنگ دیدن داشت و شنیدن
*~*~*
و این روحیه ها در جنگ باید کالبدشکافی شود و باید بازخوانی گردد.
بواقع این چه قدرتی و چه مقامی است که از مردم کوچه و بازار می تواند مردان و زنان بزرگی بسازد که دشمن را کلافه کند تا جایی که در کار خود بماند........... و این روحیه باید تجزیه شود و تحلیل گردد.
نه تحلیلی که این روزها مدیران و مسئولان بی روحیه و درمانده در مادیات می کنند و به دنبال دلشاد کردن دشمن هستند، بلکه همان مقاومتی که در کلام ولی فقیه مان موج می زند و فرمان به مقاومت انقلابی می دهد.
همان چیزی که در هشت سال تجربه کردیم و نتیجه گرفتیم.
خواه این مقاومت از نوع جنگی باشد.....خواه اقتصادی.
👋
🍂
🔻 بچه های تخس
❣گردان جهت آمادگی به پلاژ دزفول اعزام شده بود. در دیماه دیم و هوای سرد و آب سرد دز که واقعا برای هر کسی طاقت فرسا بود. روزهای اول مربی آموزش آبی خاکی برادر عظیمی ما را به زور وارد آب جهت شنا و پارو زنی می کرد ولی با گذشت زمان به سرمای هوا و آب غلبه کردیم.
چند شب بود که پس از آموزش ساعت دو و سه شب که برمی گشتیم. چند نفری، از جمله محمد بهزادی. علی حسامی و من و تعدادی دیگر لباس هایمان را در می آوردیم و باز می پریدیم توی آب. یک شب آقای عظیمی گفت
"عزیه نگراتون .شمون چه هسه؟ آدمه؟"
(ذلیل نشده ها شما دیگه کی هستید؟ آدمید؟)
گفتیم به گفته شما، نه! 😃😃 آخر چند شب قبل از آن کنار آب که رفتیم برادر عظیمی گفت "اگر الان مادیون بره توی این آب، یخ می زند ولی شما باید بروید"😘😘😂
خب ما هم نمی خواستیم کم بیاوریم و می رفتیم........هرچند از سرما می لرزیدم
علی اصغر مولوی
حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
صـبح اسـت دلم
هواییِ کرب وبلاست
ازجـانـب قلبِ من
بر آن خاک سـلام
السلام علی الحسین
و علی علی بن الحسین
و علی اولاد الحسین
و علی اصحاب الحسین
سلام ارباب خوبم
🍂
🔻 طنز و جبهه 😂😂
آخ جون گيلاس
حسينیه گردان خصوصاً در زمستان و با سرد شدن هوا، حكم صحرای عرفات را داشت. خلوتی برای بيتوته كردن. در تمامي ساعتهای شبانهروز هر وقت به آنجا میرفتی در گوشه و كنار آن اوركت يا پتويی به سر كشيده در حال راز و نياز با خدای خود بود.
همواره با دو نفر از دوستان (البته از سرما) به حسينيه پناه برديم. در آنجا کسی نبود جز يك نفر كه در گوشهای چمباتمه زده و پشت به در ورودی مشغول ذكر و فكر بود.
تازه چشممان داشت گرم می شد كه يك مرتبه آن اخوی عابد و زاهد از جا جست و با صدای بلند و بیخبر از حضور ما گفت: «آخ جون گيلاس!😍 اين يكے ديگر سيب نبود.»
بله، كاشف به عمل آمد كه رفيق ما از شر وسواس خناس به حسينيه گريخته و سرگرم كارشناسی كمپوتهای اهدايی بوده است.😂😂
@defae_moghadas
🍂