🍂
🔻 من با تو هستم 5⃣1⃣
خاطرات همسر سردار شهید
سید جمشید صفویان
ولیعهد خمینی!
دو، سه ماهی از ازدواجمان می گذشت که رفت و آمدش به جبهه بیشتر شد، معلوم بود قرار است عملیاتی انجام شود. بهمن ماه ۶۲ بود که خداحافظی کرد و رفت. نزدیک عملیات بود و نمی توانست بر گردد. با رفتنش، احساس بی کسی عجیبی به من دست داد. گویی که با رفتنش تمام دنیا را با خودش می برد. از وقتی که باردار شده بودم وابستگی ام به او بیشتر شده بود.
با اینکه خانواده ی خودم و شوهرم، همه دور و برم بودند؛ اما احساس می کردم با رفتن سید جمشید، انگار همه ی فک و فامیلم و همه ی دنیا را از من گرفته اند و در این دنیا هیچ کس را ندارم! تمام دنیا روی قلبم سنگینی می کرد. دیگر خانه را هم جارو نمی کردم... او که رفت تا دو روز غذا نخوردم. وقتی شنیدم که در آب سرد شنا می کنند، من هم دیگر بخاری اتاق را روشن نکردم.
بالاخره عملیات شروع شد. عملیات خیبر بود. با شنیدن مارش عملیات تپش قلب پیدا کردم. هرلحظه منتظر صدای زنگ با صدای ماشینی بودم که بیاید دم در و خدای نکرده به ما خبری بدهد.
این بار سفرش خیلی طولانی شده بود. بعضی وقت ها که دلم می گرفت، می رفتم کنار باغچه ی حیاط می نشستم و فکر می کردم و غصه میخوردم. به یاد یکی از دوستانم افتادم که طلبه بود. او بایک معلم ازدواج کرده بود و در قم زندگی می کردند. می گفتم خوش به حالش؛ الآن با خیال راحت در کنار شوهرش زندگی می کند. نه دلتنگی شوهرش را دارد و نه خبری از موشک و بمباران است. من هم با کسی ازدواج کرده ام که هیچ وقت خانه نیست و باید این همه سختی بکشم.
دو روز مانده بود به عید ولی خبری از سید جمشید نبود. این اولین عید بعد از ازدواجمان بود. خانواده ام هم منتظر بودند تا سید جمشید از جبهه برگردد و طبق رسم و رسوم، اولین عیدی را بیاورند. خیلی چشم انتظار بودم که بیاید ولی با پیام امام مبنی بر اینکه به خاطر عيد جبهه ها را خالی نکنید، دیگر از آمدنش ناامید شدم. روز عید در خانه ی سید جمشید بودم. من و پدر و مادرش و یکی از برادرهایش پای تلویزیون، منتظر تحویل سال نو بودیم. ساعت حدود دو بعدازظهر بود که سال تحویل شد. عید را به همدیگر تبریک گفتیم. طبق معمول، تلویزیون ابتدا سخنرانی و پیام امام و بعد هم پیام رئیس جمهور ورئيس مجلس را پخش کرد. بعد از تمام شدن پیام ها، این جمله آمد: تبریک یک رزمنده به ملت ایران... من بلافاصله گفتم: «چقدر خوب میشد اگه اون رزمنده، سید جمشید باشه..."
برادر شوهرم خندید و گفت: «الآن هر کی پای تلویزیونه می گه خوبه بچه ی من یا شوهر من باشه.»
تا این حرف را زد دیدیم تصویر سید جمشید روی صفحه ی تلویزیون ظاهر شد. سوار یک جیپ بود و می خواست پیام نوروزی بدهد.
همراه باشید با قسمت بعد 👋
@defae_moghadas
🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،شهدا🚩
ahvazi:
#فردااستادیومآزادی
#دیداربارهبرانقلاب ♥️
مآهَمہ سربـآز توإیم
ائ همہ ئ جان و تن
هم بہ فداےِ تو و هم
جــان بہ فداےِ وطن 🍃😍
#اجتماعدشمنشکن 👊
🍂
❣ گفتگو با رحیم قمیشی،
❣هیچکس نمیدانست که زنده هستم.
- در چه عملیاتهایی شرکت کردید؟
❣من در عملیات فتحالمبین، رمضان، والفجر مقدماتی، والفجر یک، خیبر، بدر و در نهایت کربلای 4 شرکت کردم که در همان عملیات هم به اسارت نیروهای عراقی در آمدم. البته این را هم بگویم که در 6 ماه نخست جنگ جزو نیروهای بسیجی به شمار میآمدم و مرتب به جبهههای نبرد میرفتم و برمیگشتم، اما بعد از مدتی به عنوان نیروی رسمی سپاه پاسداران در جبهههای نبرد حضور یافتم و در عملیاتهای متعدد شرکت کردم، چرا که مدام با کمبود نیرو مواجه بودیم و به همین دلیل در بیشتر عملیاتها شرکت میکردیم.
- درباره روند عملیات کربلای 4 و اینکه چگونه به اسارت نیروهای عراقی درآمدید هم برایمان توضیح دهید.
❣ما اعضای تیپ یک از لشکر 7 ولیعصر(عج) بودیم و فرمانده ما حاج اسماعیل فرجوانی بود. درباره ایشان بخواهم بیشتر توضیح دهم، در عملیات رمضان از ناحیه پا مجروح شده و در عملیات بدر نیز دست راستش را از دست داده بود. فرجوانی همیشه مصمم بود که در آینده دکتر میشود، به طوری که وقتی دستش در عملیات قطع شد باز هم میگفت من در آینده دکتر میشوم، اما دکتر جراح نمیشوم. فرجوانی در ابتدای عملیات کربلای 4 به شهادت رسید.
❣در آن عملیات ما به همراه یک گردان دیگر در حال عملیات بودیم، اما عملیات قطع شده بود و ما بیخبر از این موضوع همچنان میجنگیدیم. شب بود و متوجه بودیم از سمت چپ نیروهای کمکی به سوی ما میآیند، وقتی نزدیکتر شدند فهمیدیم بعضی از آنان پیشانیبند دارند و غریو شادی در میان گردان پیچید. وقتی نزدیک شدند رگبار را به روی ما باز کردند و با تلفات بالا خودمان را به نزدیکی اروند رود رساندیم. اما آنقدر تلفات بالا بود که من به همراه چند نفر تصمیم گرفتم بایستیم و جلوی عراقیها را بگیریم، تا بقیه به عقب برگردند.
ادامه دارد ⏪
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
❣❣❣❣
📣 رهبر انقلاب در اجتماع دهها هزار نفری بسیجیان در ورزشگاه آزادی:
👈 جلسه بزرگ امروز در موقعیت بسیار حساسی تشکیل شده است.
🔻 این اجتماع عظیم امروز و این جمعیت جوان و پرشور و بسیجی، یادآور اجتماع در همین عرصه و ورزشگاه در #دهه۶۰ است که آن جوانها رفتند و به پیروزی رسیدند و انشاءالله شما هم در عرصههایی که در پیش رو دارید به پیروزی کامل خواهید رسید.
🍂
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📲 هماکنون؛ تصویری از لحظه ورود رهبر انقلاب اسلامی به اجتماع جهادگران بسیجی در ورزشگاه آزادی. ۹۷/۷/۱۲
💻 پخش مستقیم سخنرانی👇
FARSI.KHAMENEI.IR
🍂
❣ گفتگو با رحیم قمیشی،
❣هیچکس نمیدانست که زنده هستم
❣ما یک ربع مقاومت کردیم و گلولههایمان تمام شد، همان زمان ما را دستگیر کردند. ما واقعا منتظر بودیم به رگبار بسته و شهید شویم، ما را کنار دیوار گذاشتند تا رگبار را شروع کنند، من به خاطر آوردم که باید اشهد بگویم، اما از شدت سنگینی و فشار آن لحظهها به جای اشهد، شروع کردم به اذان گفتن و چند باری تکرار کردم. بعد ناگهان به خودم آمدم و گفتم: «چهکار میکنم؟ مگر میخواهم نماز بخوانم؟» داشتم با خودم فکر میکردم و در همان حال به بغل دستیام گفتم: «شهادتین را چگونه میگفتیم؟» او هم که از شدت سنگینی و فشار آن لحظهها در حال خود بود گفت: «من چه میدانم شهادتین کدام بود، ولم کن، الان شهید میشویم... .»
❣ در همان لحظه رگبار شروع شد و یک نفر از ما مجروح سطحی شد. منتظر بودیم تا دوباره از اول شلیک کند که ناگهان فرمانده نیروهای عراقی اعلام کرد تیراندازی را قطع کنند، چرا که دستور آمده بود ایرانیهای دستگیر شده باید به اسارت دربیایند.
❣ ما حتی تصور اسارت هم نداشتیم، مطمئن بودیم در بدترین حالت به شهادت میرسیم.
- تا چه زمانی در اسارت ماندید؟
من در سال 1365 اسیر شدم و تا سال 1369 در اسارت نیروهای عراقی ماندم. در تمام آن چهار سال جزو مفقودان به شمار میآمدیم و نیروهای عراقی نمیخواستند ما را آزاد کنند، اما بالاخره در سال 1369 با دردسرهای زیاد توانستیم از اسارت آنها رها شویم.
- چرا شما را رها نمیکردند؟ شما هم جزو آن 160 نفر مخالف معروف بودید؟
بله ما جزو افرادی بودیم که به دلیل مواردی از جمله شورش و موارد مشابه به محکومیتهای 99 تا 400 ساله محکوم شده بودیم، اما هنوز حکم نهایی برای ما صادر نشده بود. وقتی خبر آزادی اسرا رسید، قرار شد ما هم همراه بقیه اسرا آزاد شویم. همه با هم بر هشت اتوبوس سوار شدیم و به سوی مرز رفتیم. از این تعداد دو اتوبوس را که از شورش کردهها بودیم، به عراق برگرداندند و اعلام کردند که تبادل تمام شده! ما هنوز در عراق مانده بودیم، اما بالاخره چند ماه بعد ما را هم مبادله کردند و به ایران بازگشتیم.
- لحظه ورود به ایران چه احساسی داشتید؟
غریبی دشوار است، اما وقتی بدانی در جایی غریب افتادهای که حتی نزدیکترین افراد زندگیات از زنده بودن تو بیخبر هستند، اوضاع دشوارتر میشود. وقتی بعد از 4 سال به ایران بازگشتم هیچکس نمیدانست که من زنده هستم و من هم هیچ اطلاعی از زنده بودن اعضای خانوادهام نداشتم و تازه پس از بازگشت متوجه شدم پدرم 5 ماه پس از اسارت من فوت کرده است.
پایان
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
❣❣❣❣
🔴 سلام، وقت بخیر
زمانیکه برای شب خاطره هفته دفاع مقدس خدمت مقام معظم رهبری رسیدیم، در لابلای برنامه کلیپی از رزمنده ای پخش شد که از روی پل کابلی خطرناکی عبور می کرد و..... (کلیپ 👇) خبرنگار پرسید: خوشحالی اخوی، عملیات دیشب چطور بود؟
- خیلی خوب شد
- حالت چطوره؟
- خیلی خوبه، اول شب دستم قطع شده از مچ ولی با این 👋 دستم جنگیدم و... همزمان شروع به خواندن شعری نمود....
مجری برنامه رو به جمعیت کرد و گفت. این رزمنده عزیز اکنون در بین ماست و همان شعر را خواهد خواند.
میکروفون را به او رساندند و با همان یک دست سالم و با همان روحیه شروع به خواندن همان شعر کرد و مورد تحسین رهبری و جمع حاضر قرار گرفت.
🍂