eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 طنز جبهه 🔅 پای چپ یا راست... توی سنگر هر کس مسئول کاری بود . یک بار خمپاره ای آمد و خورد کنار سنگر 😮 به خودمان که آمدیم ، دیدیم رسول پای راستش را با چفیه بسته است. نمیتوانست درست راه برود . از آن به بعد کارهای رسول را هم بقیه بچه ها انجام دادند .. کم کم بچه ها به رسول شک کردند ، 😕 یک شب چفیه را از پای راستش باز کردند و بستند به پای چپش .😆 صبح بلند شد ، راه افتاد ، پای چپش لنگید !😨😲 سنگر از خنده بچه ها رفت روی هوا !!😄😃😂 تا میخورد زدنش و مجبورش کردن تا یه هفته کارای سنگر رو انجام بده . خیلی شوخ بود ، همیشه به بچه ها روحیه می داد ، اصلا بدون رسول خوش نمی گذشت .. ↙شهید رسول خالقی شوخ طبعی از سیره ی شهدا بود... روحشون شاد 🌹 . 👈شادی روح تمامی شهدا و همه گذشتگانمون صلوات @defae_moghadas 🍂
روزگارے آرزوے من شہادت بود و بس.. دیدی آخر حُب دنیا دست و پایم را گرفت @defae_moghadas 🍂
@defae_moghadas
@defae_moghadas
@defae_moghadas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 من با تو هستم 9⃣1⃣ خاطرات همسر سردار شهید سید جمشید صفویان ❣ "نگذاشتم مراد و محبوبش را ببیند" اوایل سال ۶۳ بود. دو، سه ماهی مانده بود که فرزندمان متولد شود. یک روز آمد خانه و با هیجان خاصی گفت اسممان در آمده که برویم ملاقات امام. قبلا به من قول داده بود که یک بار مرا به ملاقات امام برد. با این وضعیتی که من داشتم بعید می دانستم که بشود به مسافرت رفت ولی باز هم رفتیم و با دکتر مشورت کردیم. دکتر اجازه نداد و گفت که مسافرت برایت خطرناک است. من هم به سید جمشید گفتم: «حالا که نمیشه من بیام، پس شما هم نباید بری.» و هرچه اصرار کرد راضی نشدم که او تنهایی برود. سید جمشید با علاقه ی وصف ناپذیری بی تاب بود که به ملاقات امام برود و من هم متاسفانه حسابی روی دنده ی لج افتاده بودم و می گفتم که اگر شما بروی من هم می آیم. یا باهم برویم یا هیچکدام... نمیدانم شاید از غصه ی اینکه نمی شد که من هم بروم یا اینکه میخواستم امتیازش محفوظ بماند که بار دیگر باهم برویم.. خلاصه مانع رفتنش شدم. بچگی کردم. اشتباه کردم. آن روز نگذاشتم مراد و محبوبش را ببیند و دیگر هیچ وقت ندید و این عذاب وجدان برای همیشه برایم ماند... آن شب سید جمشید خیلی ناراحت شد. ناراحتی و غصه را در تمام وجودش میدیدم اما چون من رضایت ندادم، نرفت. شاید با خودش فکر می کرد که این همه به جبهه می رود و من تنها میمانم، دیگر درست نیست که بدون رضایت من برای ملاقات امام برود و دوباره من تنها بمانم. خیلی ناراحت شد، ولی طبق معمول سکوت کرد. هیچ حرفی نزد و خوابید. روز بعد و روزهای بعد هم هیچ وقت این مسئله را مطرح نکرد و به رخم نکشید. انگار نه انگار که چنین مسئله ای بوده. همراه باشید با قسمت بعد 👋 @defae_moghadas 🍂
🍂 🔹نواهای ماندگار ❣ کاروان شهید، می گذرد کاروان ( استاد شهرام ناظری ) حماسه جنوب، خاطرات 👇 @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا