eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 من با تو هستم 9⃣1⃣ خاطرات همسر سردار شهید سید جمشید صفویان ❣ "نگذاشتم مراد و محبوبش را ببیند" اوایل سال ۶۳ بود. دو، سه ماهی مانده بود که فرزندمان متولد شود. یک روز آمد خانه و با هیجان خاصی گفت اسممان در آمده که برویم ملاقات امام. قبلا به من قول داده بود که یک بار مرا به ملاقات امام برد. با این وضعیتی که من داشتم بعید می دانستم که بشود به مسافرت رفت ولی باز هم رفتیم و با دکتر مشورت کردیم. دکتر اجازه نداد و گفت که مسافرت برایت خطرناک است. من هم به سید جمشید گفتم: «حالا که نمیشه من بیام، پس شما هم نباید بری.» و هرچه اصرار کرد راضی نشدم که او تنهایی برود. سید جمشید با علاقه ی وصف ناپذیری بی تاب بود که به ملاقات امام برود و من هم متاسفانه حسابی روی دنده ی لج افتاده بودم و می گفتم که اگر شما بروی من هم می آیم. یا باهم برویم یا هیچکدام... نمیدانم شاید از غصه ی اینکه نمی شد که من هم بروم یا اینکه میخواستم امتیازش محفوظ بماند که بار دیگر باهم برویم.. خلاصه مانع رفتنش شدم. بچگی کردم. اشتباه کردم. آن روز نگذاشتم مراد و محبوبش را ببیند و دیگر هیچ وقت ندید و این عذاب وجدان برای همیشه برایم ماند... آن شب سید جمشید خیلی ناراحت شد. ناراحتی و غصه را در تمام وجودش میدیدم اما چون من رضایت ندادم، نرفت. شاید با خودش فکر می کرد که این همه به جبهه می رود و من تنها میمانم، دیگر درست نیست که بدون رضایت من برای ملاقات امام برود و دوباره من تنها بمانم. خیلی ناراحت شد، ولی طبق معمول سکوت کرد. هیچ حرفی نزد و خوابید. روز بعد و روزهای بعد هم هیچ وقت این مسئله را مطرح نکرد و به رخم نکشید. انگار نه انگار که چنین مسئله ای بوده. همراه باشید با قسمت بعد 👋 @defae_moghadas 🍂
🍂 🔹نواهای ماندگار ❣ کاروان شهید، می گذرد کاروان ( استاد شهرام ناظری ) حماسه جنوب، خاطرات 👇 @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گفتند که تا ، صبح فقط یک راہ ست با عشق فقط، فاصله ها کوتاہ است هرچند که ، رفتند ولی بعد از آن هر قطعه ی ، این خاک زیارتگاہ است _صبحتون_منوربه_نگاه_شهدا @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃 @Hemasehjonob1 💠 گلشن حسینی 🍃 از خاطرات طنز حاج صادق آهنگران 🔻 برای انجام کاری به دزفول رفته بودم بعد از انجام کارم برای تفریح به همراه تعدادی از دوستان مداح به کنار رودخانه دزفول رفتیم. در بین این دوستان یکی از مداحان قدیمی دزفول به نام ملا عبدالرضا هم همراهمان بود که حالا به رحمت خدا رفته است. 🔻 ملا عبدالرضا فردی بسیار شوخ و بذله گو و در عین حال از مداحان پیشکسوت و با صفای دزفول بود. با دوستان کنار رودخانه نشسته بودیم و صحبت می کردیم که ملا عبدالرضا به من گفت: راستی حاج صادق یه چیزی درباره ت شنیدم. پرسیدم چی شنیدی؟ گفت چیز خوبی نشنیدم بگم؟ گفتم دوست دارم بدونم چی شنیدی بگو تا یادت نرفته. 🔻 گفت: شنیدم آقای حسینی که برنامه ی اخلاق در خانواده رو توی تلویزیون اجرا می کنه یه دختری داره به نام گلشن. گفتم خب مبارکش باشه.گفت: اون که هست. اما شنیدم که تو خاطرخواه دخترش شدی. 🔻 یک لحظه آمپر تعجبم چسبید و گفتم: والله من چیزی نمی دونم. این حرف رو الان دارم از تو می شنوم. اصلاً تو جریان چیزی که می گی نیستم. ادامه داد چطور خبر نداری؟ حالا که خبر نداری بشنو تا خبردار بشی از لحنش فهمیدم می خواهد شوخی کند. 🔻 خیالم راحت شد و با توجه گوش کردم ببینم چه می گوید. ملا عبدالرضا گفت: داستان از این قرار بوده که تو عاشق دختر آقای حسینی شدی اما چیزی به خانمت نگفتی. 🔻 وقتی خانمت فهمیده که تو. خاطرخواه شدی شری به پا شده و دعوا بالا گرفته خانمت کوتاه نیومده و بالاخره بزرگترهای خونواده یعنی پدر خانمت و پدر خودت و خود آقای حسینی جمع شدن و تصمیم گرفتن که برن خدمت امام و هر چیزی رو که امام گفتن گوش کنن و همون کار رو انجام بدن. 🔻 وقتی رفتین پیش امام و قضیه رو برای ایشون گفتین ایشون قاطعانه گفتن که آقای آهنگران باید گلشن رو بگیره و اونو به  عنوان همسر دوم انتخاب کنه. 🔻 تو هم حسابی خوشحال شدی و وقتی از جماران به خونه می اومدی این رو می خوندی: به سوی گلشن حسینی می روم به فرمان امام  خمینی  می روم 🔻 در عجب بودم از استعداد این ملا عبدالرضا که چطور این داستان رو سر هم کرده و بدون دست زدن به اصل نوحه برای آن طنز درست کرده بود. 🔻 بعدها که آقای حسینی را دیدم به ایشان گفتم آقای حسینی راضی باش این دوستان یه هم چین جوکی درست کردن. ایشان هم خندید و گفت: واله من گلشن ندارم. اگه داشتم تقدیم می کردم. کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
@defae_moghadas
محل استقرار گردان در دشت رقابيه - قبل از عمليات والفجر مقدماتي - شهيد اسماعيل فرجواني ، عبدا... محمديان ، حميد دست نشان و آزاده دلاور نادر دشتي پور @defae_moghadas
🍂 🔻 شهید نادر مهدوی و داستان انهدام بزرگترین اسکورت دریایی تاریخ در سال ۶۶ و پایانی جنگ، خلیج فارس برای ایران بسیار ناامن شده بود؛ عراق خیلی راحت کشتی ها و سکوهای نفتی ایران را می زد. . کویت بخشی از سرزمین، و عربستان، آسمانش را در اختیار صدّام قرار داده بودند. فرماندهان عالی رتبه سپاه، جریان عبور آزاد و متکبّرانه ناوهای جنگی آمریکا و نیز سایر کشتی ها و شناورهای تحت حمایت این کشور را به عرض امام (ره) رسانده بودند. حضرت امام (رض) فرموده بود: «اگر من بودم، می زدم.» . همین حرف امام، برای سردار شهید مهدوی و جانشینش سردار شهید بیژن گرد و نیز همرزمان آنها کافی بود تا خود را برای انجام یک عملیات مقابله به مثل و اثبات این موضوع که با همّت و رشادت دلیرمردان ایران اسلامی، خلیج فارس، چندان هم برای آمریکایی ها و نوکرانشان امن نیست، آماده سازند. . اولین کاروان از نفتکش های کویتی آن هم با پرچم آمریکا و اسکورت کامل نظامی توسّط ناوگان جنگی این کشور در تیرماه سال ۱۳۶۶ به راه افتادند. در این بین، دولت آمریکا عملیات سنگینی را در ابعاد روانی، تبلیغی، سیاسی، نظامی و اطّلاعاتی جهت انجام موفّقیت آمیز این اقدام انجام داده بود. در این کاروان، نفتکش کویتی «اَلرَّخاء» با نام مبدّل «بریجتون» حضور داشت که در بین یک ستون نظامی، به طور کامل، اسکورت می شد. . این نفتکش، در فاصله ۱۳ مایلی غرب جزیره فارسی، در اثر برخورد با مین های کار گذاشته شده توسّط سردار شهید مهدوی و یارانش، منفجر شد به طوریکه حفره ای به بزرگی ۴۳ متر مربّع در بدنه آن ایجاد گردید و در درگیری با نیروهای دریایی آمریکا پیروز شدند در پی این حماسه مرحوم حاج سید احمد خمینی به شهید مهدوی می گوید که دل امام را شاد کردید شهید نادر مهدوی جوانی برومند از بوشهر بود که به همراه گروه هفت نفره خود کابوسی در خلیج فارس برای آمریکایی ها بود و نهایت بد از درگيري مجدد در خلیج فارس او به همراه اندک یارانش توسط آمریکایی ها به شهادت رسیدند.
🔴 سلام و عرض ارادت سال گذشته بود که یکی از همرزمان ما بخاطر مشکل ریوی و عوارض شیمیایی در بیمارستان بقایی اهواز بستری شد. دو سه روزی از بستری او نگذشته بود که تماس گرفت و خبر داد که "چه نشستی که یک سوژه ناب برات پیدا کردم". از هم اتاقی خود می گفت. کسی که جزو تیم هفت نفره شهید مهدوی در برخورد با نفتکش کویتی و آمریکایی هایی که اسکرتش می کردند بوده. وقت را غنیمت شمردم و ضبط به دست سراغش رفتم و شروع به پرسش و پاسخ کردم. پرسش نیاز نداشت و خود داستان آن روزها را تعریف می کرد و از شهید مهدوی و ارادتش نسبت به او می گفت. از اسارت یک ماهه شان در ناو آمریکایی و شکنجه‌هایی که متحمل می شدند. از وان پر از وایتکس و خوابیدن در آن، از لگد پرانی ها و میخ کوبیدن در دست وپایشان و زندانی کردن در یک دستشویی و خوردن یک قرص کوچک بجای آب و غذا و.... جالب اینکه هر جایی از بدن را که شکنجه شده بود مستند می کرد و نشان میداد. یک فرو رفتگی در پهلو، یک جای میخ در پا و سرفه هایی که بدلیل ضایعه بزرگ ریوی او را از نفس انداخته بود. نامش علی لویمی بود و هر چند چیزی بروز نمیداد ولی از اوضاع بد مالی و پایین بودن درصد جانبازی و عدم حقوق کافی بازنشستگی رنج می برد و خدا را شاکر بود...