eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 "پاداش عاشقی" شهید حسین حمید در عملیات رمضان به علت شدت آتش دشمن بعثی بسیاری از عزیزان مجروح یا شهید می شدند بعد از اینکه چند فرمانده مجروح گردید فرماندهی دسته به عهده حسین حمید که بچه رامشیر بود سپرده شد ایشان هم پس از چند ساعت در اثر انفجار خمپاره 60 که در نزدیک منفجر شد از یک طرف بدن مجروح شد که تماما ترکش های ریز بودند حسین به اورژانس منتقل گردید . حوالی عصر حسین را در خط دیدم با یک وضعیت بسیار خنده آور گفتم حسین این چه وضعیتی است گفت به اورژانس و از آنجا به بیمارستان دراهواز انتقال داده شدم ولی از بیمارستان فرار کردم وبا زحمت خودم را به خط رساندم ایشان با یک جفت دمپائی پاره لنگه به لنگه و با یک زیر پوش خاکی رنگ بسیار گشاد و در حالی که آثار خون مردگی و زخم در بدنش بود مجددا به منطقه و خط آمده بود اما سه سال بعد مزد زخم هایش را که با آنها راز و نیاز می کرد گرفت و به خیل کاروان شهدا ملحق شد. @defae_moghadas 🍂
🔴 سلام و عرض ادب و صبح بخیر یکی از چهره های معروف جنگ و محبوب رزمندگان که سالهای جنگ را در بدترین شرایط ممکن در آبادان ماند و قوت قلب مردم و مسئولان و رزمندگان شد، آیت الله جمی، امام جمعه آبادان بود. آیت الله جمی با توجه به مشغله کاری و برنامه هایی که در دوران مقاومت در آبادان داشت، وظیفه خود را نسبت به تاریخ جنگ هیچگاه فراموش نکرد و در فرصت هایی که به دست می آورد، یادداشت های روزانه‌ای می نوشت و اوضاع آنروزها را بخوبی روایت می کرد. اینک کتاب "نوشتم تا بماند" به اهتمام آقای محسن کاظمی در دسترس ماست و می توان از لابلای اوراق آن، تاریخ آبادان را ورق زد و جریانات شنیدنی آن را در روزهای سخت مقاومت مرور کرد. تلاش خدمتگذاران کانال حماسه، انتخاب گزیده هایی از این روایات برای همراهان عزیز کانال می باشد. نظرات دوستان مشوق دست اندرکاران خواهد بود. 🍂
@defae_moghadas
🍂 🔻 نوشتم تا بماند ┄┅═══✼🌸✼═══┅┄ دفتر اول ۵۹/۷/۲۶ ✍ امروز حدود یک ماه است که ارتش بعث عراق به کشور ما تجاوز کرده؛ اول، تجاوز هوایی به فرودگاه های ما در تهران، بوشهر و خیلی جاهای دیگر؛ [بعد همزمان از راه زمین و دریا هم به ما حمله ور شد.... ✍ متأسفانه در اثر گرفتاری فوق العاده در جریان جنگ، موفق به یادداشت روزانه تا این تاریخ نشده ام. اما آنچه از حدود ۳۰ روز گذشته که در ذهن مانده: بعد از این حمله ناجوانمردانه و ناگهانی صدام، آقای بنی صدر، رئیس جمهور، پیام رادیو تلویزیونی داد و اعلام کرد که ما ملت مسلمان ایران، زندگی را در صحنه نبرد آموخته ایم و در این معرکه درسی به صدام و اربابانش خواهیم داد که فراموششان نشود...... ✍ رژیم صدام با فشار شدید از راه مرز شلمچه وارد شد؛ اما تلفاتش چنان سنگین بود که فرصت بردن اجساد خود را هم نکرد و خیلی از اجساد در بیابان خوزستان طعمه حیوانات درنده گردید. او که با دادن تلفات فراوان پس از حدود ده روز خود را نزدیک خرمشهر رسانده بود، فشار شدیدی برای اشغال خرمشهر داشت که با مقاومت وصف ناپذیر نیروهای مسلح و مردم قهرمان خرمشهر و آبادان مواجه گردید. -جمی @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 معرفی اماکن جنگ 👈 شرهانی ............................ در کیلومتر ۴۵ جاده دهلران - اندیمشک در منتهی الیه جاده عین خوش - چم سری (جاده شهید خرازی) و در نزدیکی پاسگاه چم سری، منطقه شرهانی و یادمان عملیات محرم قرار دارد. این یادمان در واقع مقر گروه تفحص لشگر ۱۴ امام حسین (ع) اصفهان بود که در این منطقه و محدوده فکه شمالی و زبیدات عراق به تفحص شهدا می پرداختند و شهدای تفحص شده را در معراج شهدی آن نگهداری کرده و سپس به معراج شهدای اهواز منتقل می کردند. در سال ۱۳۸۸ پیکر مطهر یک شهید گمنام در این محل به خاک سپرده شد که امروز زیارتگاه زائران و کاروان های بازدید کننده از این منطقه است. عملیات محرم در تاریخ 8/ 10 / 61 توسط سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با رمز یا زینب(س)» در این منطقه انجام گرفت، همچنین ارتش عراق در عملیات 21/ 4/ 67 در این منطقه تعدادی از عزیزان ارتش جمهوری اسلامی ایران به شهادت رسیده و عده ای مفقود شدند. پل دویرج در مسیر جاده عین خوش به پاسگاه چم سری پلی به روی رود خانه دویریج قرار دارد که در شب عملیات محرم بر اثر بارندگی شدید و جاری شدن سیلابی سهمگین، رودخانه دویرج به طور غیر منتظره ای طغیان کرد و ۳۰ تن از رزمندگان لشگر ۱۴ امام حسین (ع) را که در کنار دویرج آماده عملیات شده بودند با خود برد. این پل اکنون به نام شهدای عملیات محرم نام گرفته است. حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
@defae_moghadas
یادمان شرهانی @defae_moghadas
خود را مسـافر افق های بی نهایت ڪردند ! تا گذرگاه بودن دنـیا را اثبات ڪنند... و چه باشکوه اثبات کردند و گذشتند @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 من با تو هستم 1⃣2⃣ خاطرات همسر سردار شهید سید جمشید صفویان سید جمشید را صدا کردم و آمد داخل. وقتی که صدای قلب بچه را شنید آنقدر کيف کرد و لذت برد که مرتب می گفت: «حیف... حیف که یک ضبط همراهمون نیست که صداش رو ضبط کنیم.» کم کم زمان تولد بچه رسیده بود؛ اما خبری از وضع حمل نبود. طبق چیزی که دکتر گفته بود از زمان تولد بچه چند روزی گذشت اما هیچ آثاری از درد و وضع حمل نبود. رفتم دکتر. گفت که طبیعی است و مشکلی وجود ندارد. یک هفته بعد، یعنی دقیقا شب تولد امام رضا (ع) بود که درد به سراغم آمد. مادر سید جمشید پرسید: «ناراحتی؟! وقتش شده؟!» گفتم: «نمیدونم.» خب، بچه ی اولم بود و تجربه ای نداشتم. فرستادند دنبال سید جمشید. از مسجد آمد خانه و پرسید: «خبری شده؟» گفتم: «بله مثل این که بچه میخواد به دنیا بیاد. یواش برو ماشین رو روشن کن بریم دنبال مادرم بعد بریم بیمارستان.» با لبخندی که روی لبش گل انداخته بود به جای ماشین رفت توی آشپزخانه. حالا من به او گفته بودم یواش که کسی متوجه نشود ولی او با یک قابلمه و یک کفگیر از آشپز خانه بیرون آمد. هی میزد به قابلمه و بلند بلند می خواند: «ايها الناس! بچه ام داره به دنیا میاد..." اخلاقش طوری بود که بعضی مواقع عین بچه ها شوخ و بازیگوش میشد و بعضی مواقع هم چنان پخته و سنگین حرف می زد و رفتار می کرد که احساس می کردی پیرمردی ۶۰- ۷۰ ساله است. من که از خجالت خیس عرق شده بودم گفتم: «عجب آدمی هستی! اگه میخوای برو توی بلندگوی مسجد اعلام کن! حالا خوبه بهت گفتم کسی نفهمه!» اما چنان از خود بی خود شده بود که گوشش بدهکار این حرفها نبود. سوار ماشین شدیم و به طرف بیمارستان حرکت کردیم. در بین راه هم نطقش باز شده بود و مرتب حرف می زد. می گفت: «این تویوتاها عجب ماشینی هستن! یکی را میبرن دیگه برنمی گردونن! یکی رو هم میبرن و دو تا بر می گردونن! " با شور و شوقی که داشت گفت که فردا می خواهم با لباس نظامی بیام دنبالتان. گفتم: «نه بابا! این کار رو نکنی.» در بیمارستان بستری شدم. هفدهم مرداد ۶۳، یعنی دقیقا روز تولد امام رضا (ع) دخترمان متولد شد. سید جمشید، صبح با یک دسته گل بزرگ و یک دوربین به بیمارستان آمد. آنقدر عکس گرفت و اظهار شادی کرد که انگار سال هاست که بچه دار نشده ایم. در فضای آن زمان و بخصوص با وضعیت موشک باران دزفول این کارها معمول نبود. یکی از پرستارها گفت: «به سن و قیافه تون نمیخوره که مدت زیادی باشه که ازدواج کرده باشید! چند ساله که بچه دار نشدید؟!» گفتم: «نه بابا! ما تازه ازدواج کردیم ولی خب بچه ی اولمونه... خوشحاله دیگه!» از اینکه برخلاف پیش بینی دکتر، بچه مان دیرتر و دقیقا روز تولد امام رضا(ع) متولد شده بود خیلی خوشحال بود. می گفت: «حالا درسته که نشد بریم مشهد و اونجا به دنیا بیاد ولی ببین! الحمدالله دقیقا روز تولد امام رضا (ع) به دنیا اومد." روز بعد، از بیمارستان مرخص شدم. مرا به خانه بردند و سید جمشید هم بیرون رفت و ساعتی بعد با شناسنامه برگشت. نامش را زهرا گذاشته بود. " برخلاف ما که این قدر خوشحال بودیم بعضی ها که می آمدند منزلمان طور دیگری حرف می زدند و به شکلی اظهار تأسف می کردند که بچه، دختر است. وقتی که سید جمشید آمد، من داشتم گریه می کردم. پرسید: «چی شده؟! چته؟ گفتم: «فلانی و فلانی اومدن پیشم. می گفتن غصه نخوری که دختر آوردی!» با حالت تعجب پرسید: «چرا؟! مگه دختر آوردن غصه داره؟!» از این برخوردها خیلی ناراحت شد و گفت: «خداوند رحمتی به ما داده. تو که خودت میدونی برای من دختر و پسر هیچ فرقی نمی کنه. تازه من خیلی هم خوشحالم. بعضی ها هنوز در جاهلیت هستند. کوته فکرند. شما به این حرفا توجه نکن.» خیلی به این دختر علاقه داشت. از تمام مراحل زندگی اش مدام عکس می گرفت. هر وقت که بیرون می رفتیم زهرا توی بغل او بود. بعضی وقتها که پدرشوهرم همراهمان بود، به سید جمشید تذکر می داد که بچه را بده به مادرش. این را بد می دانست که بچه بغل مرد باشد. شب ها که بیدار میشدم تا به بچه شیر بدهم یا کارهایش را انجام بدهم او هم بیدار میشد و می نشست کنارم. می گفتم: «خب، تو برو بخواب. تو برای چی بیدار میشی؟» می گفت: «نه! بالاخره کنار شما می مونم که اذیت نشی!» و تازهرا بیدار بود او هم نمی خوابید. همراه باشید با قسمت بعد 👋 @defae_moghadas 🍂