eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 نوشتم تا بماند روزنوشت های آیت الله جمی ┄┅═══✼🌸✼═══┅┄ دفتر اول ۵۹/۷/۲۶ ✍ بیمارستان نفت خمپاره باران شده که بعضی از پرستاران شهید (آمار دقیق و درست ندارم) و عده ای هم مجروح شده اند. - مراکز فرهنگی: الف- اداره آموزش و پرورش آبادان مورد حمله هوایی قرار گرفته که در اثر این حمله، ساختمان اداره منهدم [و] حدود بیست نفر شهید شدند]، من جمله رئیس آموزش و پرورش، مرحوم شهید صالحی و جمعی از معلمین و کارمندان، و حدود سی نفر مجروح شدند که از جمله مجروحین فرزندم احمد با همسرش بودند که جراحتشان سطحی بود. خوابگاه دانشکده نفت که در اثر حمله هوایی دو نفر دانشجو شهید و جمعی مجروح داد. - خانه های مردم - چند روز قبل که بازدید از خانه های آسیب دیده مردم داشتم، حدود صد خانه منهدم یا نیمه ویران و بیش از دویست خانه طوری آسیب دیده که قابل سکونت نیست؛ اما بعد از این دیدار، باز هم انفجارهای زیادی شده که خانه های فراوانی در هم کوبیده شده و افرادی غیر نظامی شهید شده اند. من جمله دو شب قبل با خمپاره کوی ذوالفقاری - از محله های فقیر نشین آبادان - به وسیله خمپاره گلوله باران شد؛ که خانه هایی ویران و حدود بیست نفر از پیر مرد و پیرزن و اطفال صغير با وضع فجیعی شهید شدند. دست و پای بعضی ها قطع شده بود. بعضی ها سرشان با خمپاره از تن پریده بود. تمام محل های خراب شده در آبادان، همه از این قبیل است؛ یا مراکز فرهنگی و اداری، یا مساجد و یا خانه های افراد عادی غیر نظامی، آن هم اغلب منازل مردم متوسط و فقیر که با خون دل برای خود سرپناهی دست و پا کرده اند. این است انسانیت رژیم کفر صدام، آری از کفر و کافر غیر از این انتظار نمی رود -جمی @defae_moghadas 🍂
@defae_moghadas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 من با تو هستم2⃣2⃣ خاطرات همسر سردار شهید سید جمشید صفویان ❣ "وظیفه ی ماست که برویم" با شروع فصل پاییز طبق معمول رفت و آمد سید جمشید به جبهه بیشتر شد. مقدمات عملیات بعدی را تدارک می دیدند. اول زمستان بود که اعزام نیروها به اوج خود رسید. محل استقرار و تمرینات نظامی نیروها نزدیک دزفول بود؛ منطقه ای کنار رودخانه ی دز، به نام پلاژ. در آنجا تمرین پاروزنی و غواصی می کردند. شنا کردن در سرمای استخوان سوز جنوب، آنهم نیمه های شب یا بعد از اذان صبح برایم غیر قابل تصور بود. سید جمشید می گفت: «بچه ها رو نیمه شب از کنار بخاریها جمع می کنیم و سوار قایق می کنیم و وسط آب اونها رو داخل آب می اندازیم. بعضی ها بار اول بیهوش میشدن یا مثل چوب خشک میشدن و با ماساژ اونها رو احیا می کردیم. با خوردن خرما و عسل و سیر سعی می کردیم توان و تحمل اونها رو بالا ببریم؛ اما کم کم با تمرین و اراده ای که داشتند، براشون عادی شد و دیگه خودشون راحت می پریدن تو آب. بعضی هاشون هم اصلا شنا بلد نبودن و در طول مدتی که در پلاژ بودیم، شنا کردن رو یاد گرفتن.» سید جمشید در اثر تمرینات غواصی، به شدت سرماخورده بود و سرفه می کرد. زمان عملیات نزدیک شده بود. بار آخری که می خواست برود، گفت: «این بار که رفتم، دیگه به این زودی ها نمی تونم بیام.» دم غروب بود که خداحافظی کرد و رفت. چقدر غروب دلگیری بود! دوباره تمام غصه های عالم به سراغم آمدند. با شنیدن قصه ی شنا کردن در سرما. هر کاری کردم نتوانستم خودم را راضی کنم که کنار بخاری بنشینم. می خواستم بخاری را خاموش کنم ولی نگاهی به زهرا می کردم که به شدت سرما خورده بود و می گفتم گناه دارد بچه است. دوباره بیهوش شدن رزمندگان از شدت سرمای آب را به خاطر می آوردم..... بالاخره بلند شدم و تا توانستم لباس کردم تن زهرا و بخاری را خاموش کردم. گوشه ای نشستم و زدم زیر گریه... هم دلم تنگ شده بود برای خنده ها و محبت هایش، هم دلم می سوخت برای سختی هایی که می کشند و هم نگران بودم و دلشوره داشتم برای عملیاتی که در پیش بود. حدود ساعت هشت يانه شب بود که دیدم سید جمشید دوباره برگشت. وقتی چشم های پف کرده ام را دید گفت: «خدا خیرت بده، بازهم شروع کردی؟! آخه این که بار اول من نیست، من که همیشه میرم و بر می گردم.» نگاهش به بخاری خاموش افتاد. وقتی برایش توضیح دادم گفت: «ای بابا! این دیگه چه کاریه که کردی؟! حالا ما مجبوریم، شما دیگه چرا خودت رو عذاب میدی؟» پرسیدم: «حالا چی شد که برگشتی؟» گفت: «سینه ام خیلی درد می کنه. باید برم دکتر. این جوری نمی تونستم برم.» همان شب زهرا را با خودمان بردیم و با ماشین جیپ رفتیم بیمارستان. آن شب عراق به شدت تهدید کرده بود که دزفول را موشک باران می کند. هر کس در خیابانها نبود. شهر واقعا وحشتناک شده بود. داروهای زهرا و سید جمشید را گرفتیم و برگشتیم خانه.نیمه های شب شانزدهم اسفند ۱۳۶۳ بود که با صدای مهیب موشک از خواب پریدیم. شبی به یادماندنی که هیچ وقت از خاطرم نمی رود... این بار ورزش زمین و صدای انفجارها تمام شدنی نبود. پشت سر هم صدای انفجارآمد. دستهایم را گرفته بودم روی گوش هایم و تمام بدنم داشت لرزید. می گفتم خدایا یعنی این انفجارها، کی تمام می شوند؟!..... همراه باشید با قسمت بعد 👋 @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 عملیات والفجر 8 چرا و چگونه؟ طراحان عملیات در نتیجه ابتکارات و تدابیری، با جایگزین کردن پارامترهایی چون: 👈 ارزش نظامی سیاسی زمین منطقه، 👈 عدم وجود سابقه عملیات در عبور از رودخانه عریض با جزر و مد بالا، و 👈 عدم هوشیاری دشمن و امکان پدافند و نگهدرای منطقه، منطقه فاو را در مقایسه با سایر مناطق عملیاتی ترجیح دادند تا ضمن انتخاب نوع زمین در جهت محدود ساختن قدرت دشمن و استفاده صحیح از اصول غافلگیری در رعایت اصول حفاظت و انحراف ذهنی دشمن، انجام تحرکات فریب دهنده و عوامل دیگر بر مشکلات و کمبودها فائق آمده و سرانجام پیروزی عظیمی را با حداقل امکانات در برابر ارتش به مراتب قوی تر و مجهزتر به ارمغان آورد. جغرافیای عملیات های دفاع مقدس @defae_moghadas 🍂
@defae_moghadas
👈 ‌‌حمید فرخ نژاد: ۸۰میلیون ایرانی برام مهم نیستن اگر خم به ابروی بچه‌ام بیاد 👈 مادر شهید عبدالصالح زارع: اگر ۱۰پسر هم داشتم فدای دین و قرآن و ولایت می کردم. #تصویر_پربازدید_مجازی @defae_moghadas 🍂
@defae_moghadas
🍂 🔻 آقا عباس در عمليات طريق القدس، دم صبح در جاده شنی قبل از رسيدن به روستای مگاصيص، دو تانك در حال سوختن بودند... يكي آن دست جاده، يكی اين طرف! ناخواسته چشممان به جنازه ای خورد كه دو زانو و به پشت افتاده و چه زيبا آرميده بود، جانانه! روي صورتش چفيه گذاشته بودند من بودم و آقاعباس خادمی، عباس گفت بذار ببينيم كيه!؟ چفيه اش را كنار زديم فريادی زد و گفت: ای وای فريدون كريم زاده است!!! چهره اش را خیلی زيبا و خندان ديديم گويا تازه خونی بسيار خوشرنگ از بينی اش خارج ميشد و خدا میداند كه نور از چهره اش می تابيد! بعداز عمليات خدمه اش (شهيدنورالله موسوی) تعريف مي كرد كه ٤ تا تانك محاصره مان كردند... فريدون آر.پي.جي زن بود اول تانك آنطرف جاده را زد بعد موشك خواست، بهش دادم و دومی را هم با موشك زد و ناگهان تركش تانك دوم به قلبش خورد و همان دو زانو بشهادت رسيد روحش شاد @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@defae_moghadas.mp3
زمان: حجم: 1.89M
🍂 🔴 نواهای ماندگار 💢 حاج صادق آهنگران 🔰 در شهادت صادق محمد پور ⏪ صادق ای پاسدار دلاور 🔻 زمان اجرا: سال ابتدایی جنگ 🔻 حجم : 🔻 مدت آهنگ: 08:47 دقیقه 🔻شاعر: حاج حبیب الله معلمی کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂