eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🌹 کربلا، کربلا، ما داریم می آییم 3⃣ عبدالکریم اسدپور یکی از شبهای سرد دی ماه بود و ما منتظر شنیدن رمزعملیات. نوزدهم دی ماه بود که فرمان حمله صادر شد و ما با شنیدن رمزِ "یا زهرا(س)"، درحوالی شهر بصره وارد عملیات شدیم. مرحله اول عملیات که باموفقیت انجام شد، قرار شد در مرحله دوم، گردان جعفرطیار(ع)، پاسگاه عراق را به تصرف خود درآورد. درمیان نخلستان مستقرشده بودیم و از آنجا که سنگری نداشتیم، درنهرهای آبیاری نخلستان که عمق کمی داشتند، پناه گرفتیم. دیدن تن بی سر او در آن لحظات، و تداعی نوحه خوانی او از رفتن به کربلا چقدر صداقت داشت. و او حسین گونه و بدون سر به مقتدایش اقتدا کرد. @defae_moghadas 🍂
جنگی ناشناخته و جنگجویانی ناشناخته تر شما از جنس دیگری هستید، و همین شما را برای دشمن پیچیده کرده، و برای مردم جهان، عزیز و امیدبخش #جنگ_خشونت_عطوفت!!! @defae_moghadas
🍂 🔻 مصطفی بختیاری گاهی برای رفع یک مشکل فقط دعا و دکتر های محلی چاره ساز نیستند و باید از دانش دیگر کشورها بهره برد. دیشب همین بحث را با بچه های محل توی مسجد بیست متری شهرداری داشتیم. همان موقع یاد مصطفی افتادم. قرار بود یکی از آشنا یان برای ادامه درمان دستش ، با بیمارستانی در کشور آلمان تماس گرفته و برنامه اعزامش را هماهنگی کند. از ماها کسی اطلاعی از این موضوع نداشت و برای همین دسته جمعی به خانه شان رفتیم. بخاطر ترکشی که به بازویش خورده بود ،عصب دستش در حال قطع شدن بود. وقتی در زدم ، مادرش در را باز کرد.ما را می شناخت. راه را باز کرد وگفت - خوش اومدین ..بیاین تو .. از توی راهرو گفت - ننه دوستات اومدن مصطفی.. اتاقش مرتب بود. اول من رفتم تو. به زور از جایش بلند شد و با ما روبوسی کرد. معنی مصطفی برایم این بود، فرمانده ای است که هیچ نیرویی در کنارش حرفی از عقب نشینی نمی زد...اما ته نگاهش ،درد بازویش پیدا بود. یکی از خوبی های مصطفی لبخندش بود که همیشه به همه ارزانی می داد. - به به بچه های حزب اللهی!...چه عجب یاد ما کردین.. بعد از خوش و بش جریان پی گیری درمان بازویش را پرسیدم نگاهی به دستش که باندپیچی شده بود کرد و گفت - مجبوره خوب بشه...اما کمی زمان می بره.. - جریان خارج رفتن چی شد..شنیدم یکی از.. نگذاشت حرفم تمام شود - آخه حزب الله!... اگه قراره هر کی ترکش بخوره بره آلمان پس این جنگ رو کی باید اداره کنه..هان..؟ - اگه اینجا خوب نشه چی برادر جان..؟ مصطفی کمی جابجا شد و حالتی جدی به خودش گرفت . مثل وقت هایی که ما را برای عملیات توجیه می کرد. - من که مرتب تو در عملیات ها هستم و بالا خره می دونم که در عملیات های بعدی باز هم مجروح ویا در نهایت شهید خواهم شد، پس چرا چنین هزینه ای را با اعزام به خارج ،برای درمان خود م به بیت المال تحمیل کنم؟ خدا راضی میشه..؟ برای یک لحظه به همدیگر خیره شدیم..ازاو انتظار چنین حرکت هایی را داشتم..چیزی که ذهن مرا به خود مشغول کرد امید مصطفی به درمان عصب دستش نبود.. او به رهایی تمام روح و جسمش فکر می کرد.. و او مزد اخلاصش را پس از کربلای پنج گرفت و به دوستان شهیدش پیوست @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🔻 من با تو هستم 6⃣2⃣ خاطرات همسر سردار شهید سید جمشید صفویان از طرف دیگر وقتی که پدر یا مادرش او را مورد خطاب قرار می دادند؛ مانند بچه ی کوچکی که بترسد مبادا کتکش بزنند، آرام می نشست و سرش را پایین می انداخت و تمام حرف هایشان را می شنید، بعد با منطق و ادب خاصی برایشان توضیح می‌داد این متانت و درایت سید جمشید، سبب شده بود که در خانواده و در محل مقبولیت خاصی پیدا کند. بعضی مواقع که مادر شوهرم با بچه ها در مورد مسئله ای از پدرشان کسب تکلیف می کردند، او می گفت: ببینید سید جمشید چه می گوید. وقتی که سومین برادر سید جمشید هم می خواست به جبهه برود. پدرش گفت که ببینید سید جمشید چه می گوید، هر چه او گفت، قبول است. وقتی با سید جمشید قضیه را مطرح کردند او در جواب گفت: «هر چی خودت میدونی! من نه می گم برو و نه می گم نرو! خودت باید ببینی که تکلیفت چیه!» با این حرف سید جمشید، پدرش گفت: «بله بابا.... اگه به خاطر مادرتون نبود، من هم می اومدم جبهه...» سید جمشید خندید و با شوخی به پدرش گفت: «بله... شما زوج جوان نمیشه از هم جدا بشین! بنده خدا مادر گناه داره! شما نیاین بهتره!» در عین حال که احترام آنها را داشت باهم خیلی شوخی می کردند. سید جمشید در مسجد و محل هم موقعیت خاصی داشت. همه او را قبول داشتند. حتی در هیئت بزرگ محله ی سیاه پوشان دزفول که افراد صاحب نفوذی در هدایت آن دخالت داشتند، وقتی ایشان اظهارنظر می کرد همه تبعیت می کردند و با دخالت ایشان، بعضی از مشکلات و اختلافات قدیمی هیئت حل و فصل گردید. بعضی مواقع که امام جماعت مسجد غیبت داشت، با وجود اینکه افراد زیادی در مسجد بودند که ادعا داشتند و سنشان هم بالا بود؛ اما همه با اصرار زیاد سید جمشید را که بیست و یکی، دو سال بیشتر نداشت برای امامت جماعت انتخاب می کردند. مدتی امام جماعت مسجد به مسافرت رفته بود و چند روزی حضور نداشت. طبق معمول سید جمشید امام جماعت شده بود. وقتی که حاج آقا برگشت، جوانهای مسجد که شیفته ی سید جمشید بودند و او را خیلی قبول داشتند و از طرفی در بعضی مسائل سیاسی با حاج آقا اختلاف نظر داشتند، گفتند که از این به بعد ما می خواهیم سید جمشید امام جماعت مسجد باشد. این حرف به گوش حاج آقا رسید و ایشان هم گفتند: «باشه! هر چه سید جمشید صلاح میدونه، من حرفی ندارم.» اما سید جمشید به هیچ وجه راضی نشد و با اصرار او حاج آقا نماز را اقامه کرد و او هم بلافاصله پشت سرش ایستاد و نماز خواند. با این کار سید جمشید بقیه هم به حاج آقا اقتدا کردند. سید جمشید بعدا با کسانی که این حرفها را زده بودند صحبت کرد و از آنها گلایه کرد. سید اولین کسی بود که در مسجد امام حسین (ع) مداحان را جمع کرد و برایشان جلسه ی هماهنگی و توجیهی گذاشت. یک شب در مسجد مراسم عزاداری داشتند و اتفاقا از صداوسیما هم برای ضبط برنامه آمده بودند. من هم در طبقه ی بالای مسجد بودم. میکروفون دست سید جمشید بود که نوحه بخواند. یکی از آقایان جلو آمد و میکروفون را از دستش گرفت و داد به یکی دیگر از مداحان. این برخوردش خیلی توهین آمیز بود. همراه باشید با قسمت بعد 👋 @defae_moghadas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 غفلت خاکستری این پلاکو استخوان از من به صف جا مانده است  نقطه پرواز سرخى بود، آنجا مانده است  من خودم از شوق میرفتم تنم افتاده بود  در مقام وصل فهمیدم که سرجا مانده است  بى نشانى را خود من خواستم باور کنید  نام گمنامى اگر دیدید تنها مانده است  من رفیقى داشتم همسنگرم جانباز شد  دستهایش یادگارى پیش مولا مانده است  آن بسیجى هم که معبر را برایم باز کرد  دیدمش آن روز در تشییع بى پا مانده است  یادتان باشد سلاح و کوله و فانسقه ام  زیر نور ماه سرخ ، از بهر فردا مانده است  پاسداریدش مبادا غفلتى خاکسترى  گیرد عزمى را که آن از راز زهرا(س) مانده است 🔸 کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 نواهای ماندگار 🔴 حاج صادق آهنگران این اربعین دارم پیامی از شهیدان از کشته های غرق خون درخاک بستان درخون تپیدند    خوش آرمیدند 👈 این نوای گرم نوحه حاج صادق آهنگران بود در مراسم گرامیداشت شهدای طریق القدس 9/9/1360 عملیات طریق القدس ( فتح بستان ) عملیاتی که سر سلسله عملیات های پیروزمند دفاع مقدس ، با حضور انبوه نیروهای بسیجی و تشکیل یگان های رزم سپاه شد . این آوای ماندگار حاج صادق بود که وقتی نوار آن پخش شد ، دل خیلی از رزمندگان را لرزاند و بی تاب حضورشان در جبهه ها کرد . عملیات طریق القدس با این نوحه آهنگران معنا پیدا کرد و مظلومیت شهدای این عملیات با همین نوحه و مریثه اش جاودانه شد . @defae_moghadas 🍂
┈••🌺 🌺••┈ صبح 🌞امروز کسی گفت به من چقدر تنهایی!😞 گفتمش در پاسخ تن من گر تنهاست دل❤️من با دلهاست😊... #روزتون_مملو_از_عشق_شهدا🌷