❣
🔻 من با تو هستم 6⃣2⃣
خاطرات همسر سردار شهید
سید جمشید صفویان
از طرف دیگر وقتی که پدر یا مادرش او را مورد خطاب قرار می دادند؛ مانند بچه ی کوچکی که بترسد مبادا کتکش بزنند، آرام می نشست و سرش را پایین می انداخت و تمام حرف هایشان را می شنید، بعد با منطق و ادب خاصی برایشان توضیح میداد این متانت و درایت سید جمشید، سبب شده بود که در خانواده و در محل مقبولیت خاصی پیدا کند. بعضی مواقع که مادر شوهرم با بچه ها در مورد مسئله ای از پدرشان کسب تکلیف می کردند، او می گفت: ببینید سید جمشید چه می گوید.
وقتی که سومین برادر سید جمشید هم می خواست به جبهه برود. پدرش گفت که ببینید سید جمشید چه می گوید، هر چه او گفت، قبول است. وقتی با سید جمشید قضیه را مطرح کردند او در جواب گفت: «هر چی خودت میدونی! من نه می گم برو و نه می گم نرو! خودت باید ببینی که تکلیفت چیه!»
با این حرف سید جمشید، پدرش گفت: «بله بابا.... اگه به خاطر مادرتون نبود، من هم می اومدم جبهه...»
سید جمشید خندید و با شوخی به پدرش گفت: «بله... شما زوج جوان نمیشه از هم جدا بشین! بنده خدا مادر گناه داره! شما نیاین بهتره!» در عین حال که احترام آنها را داشت باهم خیلی شوخی می کردند.
سید جمشید در مسجد و محل هم موقعیت خاصی داشت. همه او را قبول داشتند. حتی در هیئت بزرگ محله ی سیاه پوشان دزفول که افراد صاحب نفوذی در هدایت آن دخالت داشتند، وقتی ایشان اظهارنظر می کرد همه تبعیت می کردند و با دخالت ایشان، بعضی از مشکلات و اختلافات قدیمی هیئت حل و فصل گردید.
بعضی مواقع که امام جماعت مسجد غیبت داشت، با وجود اینکه افراد زیادی در مسجد بودند که ادعا داشتند و سنشان هم بالا بود؛ اما همه با اصرار زیاد سید جمشید را که بیست و یکی، دو سال بیشتر نداشت برای امامت جماعت انتخاب می کردند.
مدتی امام جماعت مسجد به مسافرت رفته بود و چند روزی حضور نداشت. طبق معمول سید جمشید امام جماعت شده بود. وقتی که حاج آقا برگشت، جوانهای مسجد که شیفته ی سید جمشید بودند و او را خیلی قبول داشتند و از طرفی در بعضی مسائل سیاسی با حاج آقا اختلاف نظر داشتند، گفتند که از این به بعد ما می خواهیم سید جمشید امام جماعت مسجد باشد. این حرف به گوش حاج آقا رسید و ایشان هم گفتند: «باشه! هر چه سید جمشید صلاح میدونه، من حرفی ندارم.» اما سید جمشید به هیچ وجه راضی نشد و با اصرار او حاج آقا نماز را اقامه کرد و او هم بلافاصله پشت سرش ایستاد و نماز خواند. با این کار سید جمشید بقیه هم به حاج آقا اقتدا کردند. سید جمشید بعدا با کسانی که این حرفها را زده بودند صحبت کرد و از آنها گلایه کرد.
سید اولین کسی بود که در مسجد امام حسین (ع) مداحان را جمع کرد و برایشان جلسه ی هماهنگی و توجیهی گذاشت. یک شب در مسجد مراسم عزاداری داشتند و اتفاقا از صداوسیما هم برای ضبط برنامه آمده بودند. من هم در طبقه ی بالای مسجد بودم. میکروفون دست سید جمشید بود که نوحه بخواند. یکی از آقایان جلو آمد و میکروفون را از دستش گرفت و داد به یکی دیگر از مداحان. این برخوردش خیلی توهین آمیز بود.
همراه باشید با قسمت بعد 👋
@defae_moghadas
❣
🍂
🔻 غفلت خاکستری
این پلاکو استخوان از من به صف جا مانده است
نقطه پرواز سرخى بود، آنجا مانده است
من خودم از شوق میرفتم تنم افتاده بود
در مقام وصل فهمیدم که سرجا مانده است
بى نشانى را خود من خواستم باور کنید
نام گمنامى اگر دیدید تنها مانده است
من رفیقى داشتم همسنگرم جانباز شد
دستهایش یادگارى پیش مولا مانده است
آن بسیجى هم که معبر را برایم باز کرد
دیدمش آن روز در تشییع بى پا مانده است
یادتان باشد سلاح و کوله و فانسقه ام
زیر نور ماه سرخ ، از بهر فردا مانده است
پاسداریدش مبادا غفلتى خاکسترى
گیرد عزمى را که آن از راز زهرا(س) مانده است
🔸 کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 نواهای ماندگار
🔴 حاج صادق آهنگران
این اربعین دارم پیامی از شهیدان
از کشته های غرق خون درخاک بستان
درخون تپیدند خوش آرمیدند
👈 این نوای گرم نوحه حاج صادق آهنگران بود در مراسم گرامیداشت شهدای طریق القدس
9/9/1360 عملیات طریق القدس
( فتح بستان )
عملیاتی که سر سلسله عملیات های پیروزمند دفاع مقدس ، با حضور انبوه نیروهای بسیجی و تشکیل یگان های رزم سپاه شد .
این آوای ماندگار حاج صادق بود که وقتی نوار آن پخش شد ، دل خیلی از رزمندگان را لرزاند و بی تاب حضورشان در جبهه ها کرد .
عملیات طریق القدس با این نوحه آهنگران معنا پیدا کرد و مظلومیت شهدای این عملیات با همین نوحه و مریثه اش جاودانه شد .
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 خاطراتی از
مقام معظم رهبری در جبهه
👈 لباس نظامی
هر وقت كه از منطقه بر ميگشتم، ميرفتم خدمت حضرت امام(ره). يکي از همين دفعات، در سال 59 از منطقه جنگي آمدم و وارد حياط منزل حضرت امام(ره) شدم. در تمامی مدتی که من در حال باز کردن بند پوتينهايم بودم، حضرت امام(ره) از پشت پنجره اتاقشان به اين شكل و قيافه من - که لباس نظامی را زير قبا پوشيده بودم - نگاه می كردند.
وقتي رسيدم داخل اتاقشان دست مبارکشان را بوسيدم و بعد از احوالپرسي فرمودند: «يک وقت پوشيدن لباس جندی (نظامی) برای اهل علم خلاف مروت بود ولی حالا بحمدالله وضع به اينجا رسيده است.»
من احساس ميکردم که ايشان خوشحالند.
🔸 کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
#خاطرات_رهبری