🍂
🔻 #خاطرات_یک_گشت 9⃣
📝 خاطرات ارسالی
رزمندگان
کانال حماسه
غار هفتی در عقبه دشمن، قسمت تیغه پرتگاه ارتفاع ۱۰۶۵قرار داشت. قسمتی از جادّه سرپل ذهاب به جوانرود، از ارتفاعات ما بین ۱۰۶۵ و قراویز زیر دید دشمن بود که واحد مهندسی چند کیلومتر را با خاکریز از دید خارج کرده بود. سمت چپ باغ کوه یک راه فرعی از انتهای همان خاکریز باز میشد که بطرف تپّه ای که در نقشه توجیهی، تپّه طوطیان نام داشت، ادامه پیدا میکرد. یک امام زاده هم روی همان تپّه قرار داشت. تا آن قسمت زیر دید دشمن نبود و میشد در طول روز آنجا تردد کرد. بعد از امام زاده سر یک پیچ دیگر در دید بود و باید شب در آنجا تردّد میکردیم. مسئول تیم ما این قسمت را برای نفوذ به خاک دشمن انتخاب کرد.
بعد از اینکه راهکار ما توسّط فرمانده واحد تأئید شد، اوّلین گشت را زودتر شروع کردیم تا نماز مغرب را آنجا باشیم و غذا را همان جا بخوریم و در تاریکی هوا حرکت کنیم. تقریباً ۱۵۰۰متری که جلو رفتیم به جادّه زیر باغ کوه رسیدیم. از آنجا هم ۱۰۰۰متری جلوتر به جادّه شوسه ای، زیر تپّه ماهورهایی که ابتداء آن از تنگه بشگان شروع میشد تا انتهای تپه ماهورهایی که دشمن برای تدارک واحدهای خودش که در آنجا مستقر بود رسیدیم. راهکار تیم ما تا انتهای جادّه تدارکاتی و تپّه ماهورها که دشمن هیچ سنگری نداشت ادامه پیدا میکرد. از آنجا دیگر در شیب ارتفاع ۱۰۶۵ می افتادیم، که باشیب ۵۰ شروع میشد و تا غار هفتی که کمی درسمت راست کشیده میشد و به شیب ۷۰ درجه و۲۰۰۰ قدم میرسید.
درست در گرگ و میش هوا بود که به غار هفتی رسیدیم. از آنجا که در غار نه سنگری بود و نه تله گذاری ای؟ پس معلوم بود که عراقیها از آن غار خبر نداشتند!😃 نزدیکهای طلوع خورشید تا غروب و برگشت بخوبی عقبه دشمن پشت تپّه ماهورای که از سه راهی بشگان تا خاکریزی که جادّه خودی (سرپل به جوانرود) را از دید خارج میکرد، زاویه دید داشتیم. حتّی قسمتی هم از دشت ذهاب در دیدمان بود. برای رصد عکس العمل احتمالی دشمن، هر چند شب یک بار تا نزدیکی غار می رفتیم و سریع برمی گشتیم.
بعد از اینکه استعداد نظامی دشمن را از تنگه بشگان وهوان تا انتهای سنگرهای ایذایی دشمن که تقریباَ گردانی مهندسی پشت تپّه ماهورها بود را رصد کردیم، دیگر راهکار هفتی را با گذاشتن چند تله برای جلوگیری از لو رفتن راهکار، قفل کردیم و همه توجیهات (گزارش کار،کالک، نقشه و ماکت) آن را تحویل فرماندهی دادیم. دیگر کار تیم در راهکار غار هفتی و طوطیان تمام شد و تیم ما در راهکار دیگر تیم ها به آنان کمک میکرد.
ادامه دارد...
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 خاطراتی از
مقام معظم رهبری در جبهه
🔅 من تضمين میدهم!
فروردين ماه سال 60 بود. در مسير بازگشت از دهلران، از مقر لشکر با ماشين فرمانده لشکر به سمت ايلام به راه افتاديم. جاسوسان محلی به عراقیها خبر داده بودند که ماشين ما وارد شهر شده است. آن موقع رفت و آمد سپاهيها به داخل شهر مشکلي نداشت. خبر داده بودند که نماينده امام به دهلران آمده است. يک لحظه ديدم نفربرهاي عراقی از فراز ارتفاعات با سرعت تمام به سمت ما حرکت ميکنند. راننده هول شده بود. او پشت فرمان بود و آقا کنار دستش نشسته بودند. من و فرمانده سپاه هم پشت ماشين نشسته بوديم. راننده با سرعت عجيبی ميرفت. آقا دستی بر روی شانهاش زد و فرمودند: «يک لحظه صبر کن!»
گفت: «آقا، دارن ميان!»
آقا فرمودند: «يک لحظه من کارت دارم.» اين بنده خدا به آقا تندی کرد و دستش را عقب کشيد آقا بار ديگر به او گفت: «نگاه کن! اگر مقدر باشد که ما کشته شويم، کشته ميشويم. شما با حوصله و يواش برو، ما ميرسيم. شما يقين داشته باش اينها به ما نميرسند»
او چند لحظهاي را آرام کرد، اما وقتي گرد و خاک نفربرهای عراقی را ديد، دوباره پايش را روی پدال گاز گذاشت و به سرعت حرکت کرد. آقا مثل پدری که با بچهاش صحبت ميکرد، رو کرد به راننده (البته ايشان پيرمرد بود) و گفت: «شما يواش برو. من تضمين ميدهم که اينها به ما نخواهند رسيد.»
اين نفربرها طوری حمله کرده بودند که من خودم ترسيده بودم. پيش خودمان ميگفتيم چرا آقا نميگذارد اين راننده تند برود. الان است که نفربرها به ما تنها ايشان را به عنوان يار امام ميشناختيم. صحنه بسيار عجيبی بود تانکها و نفربرهاي عراقی از سه طرف به ما نزديک ميشدند. داشتند ما را قیچی ميکردند. اما آقا با آرامش و طمانينه نشسته بودند و ما توانستيم از دهلران بيرون بياييم.
پس از پيمودن مسافتی، آقا فرمودند که يکجا نگه داريم. بعد رو کردند به راننده و پرسيدند: «آقا، شما سيگاري هستيد؟»
گفت: «آره آقا!»
گفتند: «سیگاری بکشيد»
آقا از ماشين پياده شدند و چند جملهای براي ما صحبت کردند. ابتدا آيهاي از قرآن را تلاوت کردند و گفتند: «ما اعتقاد داريم که اگر قرار باشد بميريم، ميميريم. حالا يا اين جا تصادف ميکنيم، يا به دست عراقيها کشته ميشويم. اما اگر قرار نباشد بميريم، اگر عراقيها جلو راه را هم ببندند، ما نميميريم.»
🔸 کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
9.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂
🔴 نواهای ماندگار
❣ حاج صادق آهنگران
🎤 کلیپ بازماندگان از شهادت
🔴 به ما بپیوندید ⏪
هر شب با یک نوحه خاطره انگیز
از دوران نورانی دفاع مقدس 🔴
در کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #خاطرات_یک_گشت 0⃣1⃣
📝 خاطرات ارسالی
رزمندگان
کانال حماسه
عملیات ولفجر ۵ ( چنگوله سال ۶۳) نزدیک بود و لشگر ما جزو لشگرهای عمل کننده ی در برنامه قرارگاه بود. کلّ کار را در سر پل رها و واحد بعد از برگشتن نیروها از مرخصی به سمت چنگوله عزیمت کرد.
چنگوله، روستایی در حاشیه رودخانه، که اکثر خانه هایش بوسیله توپخانه دشمن تخریب شده بود. فقط یکی...دوتا خانه در کنار رودخانه، 70 درصدی سالم بودند و همان ها بعد از تعمیر توسط خودمان، مقر واحد اطلاعات شدند. کمی بالاتر از رودخانه، قسمتی از تدارکات وآشپز خانه لشگر برای چند واحدی که آنجا بودند، اتراق کرده بودند.🏕 تیم ها کم کم شکل گرفتند. مسئول تیم ها توسط فرماندهی، و بعد اعضا توسط مسئول تیم ها توجیه می شدند.
کلّه قندی تنها ارتفاع بلندی بود، که دیدگاه برادران ارتش در آن مستقر بود. منطقه فوق که عملیات رزمنده گان اسلام در آن طرح ریزی میشد. از زمان طاغوت و شروع جنگ، هیچ تحّرک نظامی در آن نشده بود و تمامی موانع مرزی به سالهای ۴۲ متعلّق بودند. این برای ما خیلی خوب بود، چون موانع به روز نبودند امّا میدانهای مینی داشت که اکثراً با مین های چهل تکّه که ازسطح زمین ۱۵ سانتی فاصله داشتند، تله گذاری شده بودند. بقول بچّه های تخریب مین گوش کوبی بودند که تغیّیرات فصلی آنها را حسّاس کرده بود.
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #خاطرات_یک_گشت 1⃣1⃣
📝 خاطرات ارسالی
رزمندگان
کانال حماسه
لشگر ما سمت چپ رودخانه چنگوله که از چند تپه ماهور به نامهای پیزولی و تقی مرده که در عرض حدود ۳۰۰۰ متری بود، تشکیل شده بود که چندین تپّه ماهور و شیارهایی متعدّد داشت. تیمها وقتی گشت می رفتند از نقطه رهایی تا خط اوّل دشمن که میل مرزی و مرز بین المللی بود، 18 الی 19 کیلومتر فاصله بود، که با برنامه ریزی فنّی و موانع گاهی مواقع، نیمه های راه به روز میخوردیم.
بعد از چند بار دیدگاه رفتن تیمها که در چنگوله بخاطر مسافت زیاد، راهکارها هم پٌرجمعیت تر شده بود، کار با یک تیم ۸نفره شروع شد. حدود تقی مَردهِ به تیم ما داده شد. لشگرهای عمل کننده دیگری هم بودند که بچّه های اطلاعاتش با ما دست میدادند و مسئول تیم ما، آن قسمت را به اتّفاق شهید فضل الهی و جانباز عزیزمان جناب رفیعی شناسایی میکردند. بنده هم به اتّفاق شهید منصور احمدی پور که از بچّه های ملایر بود، سمت دیگر شیار تقی مَردِه را می رفتیم. و برادر مالمیر (جانباز عزیز) که ایشان هم ملایری بودند، وسط شیاری که هر دو تپّه ماهور را به هم وصل میکرد برای اینکه دشمن برای ما کمین نگذارد، کمین میکردند.
@defae_moghadas
🍂