🍂
🔻 نوشتم تا بماند
روزنوشت های آیت الله جمی
امام جمعه آبادان
•┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈•
59/7/30
✨ به دنبال قطعی آب منزل آقای جمی 👇
...... یکی از افراد مستضعف بیکار که به من علاقه ای دارد، هر روز صبح می آید و از این طرف و آن طرف مقداری آب برای ما می آورد. امروز هم آمده، چند سطل آبی برایمان دست و پا کرده است که ممنون او هستیم. تفحص که کردیم، معلوم شد که همسایگان آب دارند. پس چه شده که ما در این بین سرمان بی کلاه مانده. فرزندم مهدی آمد. بنا کرد لوله آب را مک زدن. با مکیدن زیاد، لوله آب آورد که بالاخره (من جد وجد) و
آب کم جو، تشنگی آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست
خیلی مایۂ مسرت و خوشحالی مهدی و فرزند دیگرم محمود [شد] و حالا هم خود با جدیت دارند آب می گیرند و مخزنی که در منزل برای ذخیره آب تهیه دیده ایم و حالا مدتی است خالی مانده است، با همین آب اندکی که می آید، با ظرف در او می ریزند که ذخیره ای باشد. خدا یارشان باد. فرزندم محمود و مهدی از بدو درگیری و جنگ با من هستند و لحظه ای از پدرشان غفلت نکردند، خداوند آنها را سلامت داشته و توفیق خدمت در راه اسلام به آنها مرحمت کند. حالا که از دو فرزندم محمود و مهدی سخن به میان آمد خوب است از فرزند بزرگم احمد هم سخنی من باب جمله معترضه به میان
آورم.
آری احمد فرزند بزرگ من است و از او و اخلاقش تا این لحظه رضایت دارم اما الان در کنار من نیست. چرا؟ حدود یک ماهی بود که از عروسیش می گذشت، [او] با دختر خواهرم ازدواج کرده است، و در شیراز یک ماه قبل از درگیری با عراق مراسم عروسیش [را] خیلی ساده برقرار کرد؛ و سپس به اتفاق همسرش به مشهد مقدس و زیارت حضرت رضا علیه السلام مشرف گردید. همسرش معلم است، و او را از بوشهر به آبادان انتقال داده اند. کمی قبل از درگیری از بوشهر آمدند که درگیری شروع شد. ظاهرا یک روز پس از درگیری بود که برای انجام مراسم اداری به اتفاق همسرش به اداره آموزش و پرورش رفتند، که مصادف شد با بمباران اداره آموزش و پرورش، که همان حادثه که منجر به شهادت بیش از ۲۰ نفر و مجروح شدن حدود ۳۰ نفر گردید.
این طفلک، هم خودش و هم همسرش مجروح شد. از ناحيه چشم آسیب دید، و همسرش گذشته از مجروح شدن شوکه شده بود، و از صدای انفجارهای پی در پی بقدری حالش رو به وخامت می گذاشت، که بنا به توصیه طبيب معالج هر دو را به شیراز فرستادم، که خود را معالجه کنند و الان حالشان قدری بهتر و در.... اهرم نزد برادرانم هستند. این هم جمله معترضه ای بود راجع به فرزندم احمد که خدا او را حفظ و حراست کند و در راه حق و اسلام ثابت قدمش بدارد الهی آمين
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 نوشتم تا بماند
روزنوشت های آیت الله جمی
امام جمعه آبادان
•┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈•
59/7/30 ادامه
✨ ساعت نزدیکی های نه می باشد. سراغ قرآن رفتم که چند آیه ای را تلاوت کنم. از بدو درگیری و آغاز جنگ، از شدت گرفتاری و مشاغل غیر منظم موفق به قرائت قرآن نشده ام و از این جهت خود را مستحق هر نوع سرزنش و توبیخ دانسته و جدا احساس شرمندگی می کنم. .
واقعا شرمندگی دارد و خجلت مسلمانی که بتواند قرآن را از رو بخواند و اقلا” شبانه روزی چند آیه از این کانون نور و فيض تلاوت نکند و خود را به این روح الهی متصل نسازد.
دو نفر از برادران رادیو تلویزیون برای مصاحبه آمدند. پیشنهاد کردند برای مصاحبه به سنگرهای رزمندگان برویم. رفتیم. پشت پل بهمنشیر ایستگاه هفت، به زحمت خود را به سنگرها رساندیم. همان موقعی که در سنگر بودیم، از طرف دشمن شلیک می شد. با توپ و خمپاره در سنگر مصاحبه ای به عمل آمد
با برادران رزمنده گفت و گو کردیم، چند سنگر دیگر را هم دیدیم و در همه جا باذن الله وعده ظفر و پیروزی دادیم.
قبل از این که به سنگرها برسیم، اول ایستگاه هفت، در مدخل پل، جمعی را دیدیم که قصد ترک شهر را دارند که با داد و قال، آنها را قدری به غیرت آورده که بر گردند. ظاهرا سر و صدا بی اثر نبود.
حدود ساعت یازده برگشتم منزل؛ که یکی از خویشانم به دیدارم آمد و اکنون نشسته و مشغول صحبت در اوضاع و احوال جنگ هستیم.
ساعت حدود دوازده، طبق معمول همیشگی به مسجد قدس برای نماز و گرفتن ناهار رفتیم. نماز ظهر و عصر را به جا آوردیم. برادرم رسول چون نبود، غذا آماده نشده بود. مرا به منزل رساند و خودش برای گرفتن غذا برگشت.
در منزل فعلا خودم تنها هستم. برادرم رسول، غذا را آورد. غذا آب گوشت است. خود و برادرم رسول و فرزندانم مهدی و محمود نشسته و به غذا خوردن مشغول شدیم......
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 عطر وصال
درجاده نجف به كربلا در حال پياده روی بوديم كه چندنفر از بچه ها خسته شدند...هوا تاريك بود و موكب ها پرشده بودند....كنار عمودی ايستاديم تا نفس تازه كنيم ناگهان ماشينى توقف كرد....هله بزوار هله بزوار...من كه عربی بلد بودم بااوخوش و بشي كردم....صاحب ماشين گفت كه بايد به خانه من بياييد....بااصرار او به خانه اش رفتيم...جمعيتمان دوازده نفر ميشد...بعد از استقبال گرم و صرف شام ناگهان صدای دعوا و دادوبيدادی از درب خانه بلند شد....به جلو در آمديم ديديم صاحبخانه باهمسايه اش دعواگرفته اند....
از بحثشان فهميدم كه صاحب اين خانه پسری دارد كه قاتل پسر همسايه بوده....پدر مقتول امشب را درخانه اش بدون زائر به سر مي كرده و وقتی متوجه آمدن ما به اين خانه شده آمده تا ما را به خانه خود ببرد و صاحب خانه هم ممانعت كرده....پدر مقتول حرفی زد كه كمتر كسی ميتواند به زبان آورد😔
- زائر هايت را بده از خون پسرم گذشت خواهم كرد و پسرت را مي بخشم
شوخی نيست...ازخون فرزند گذشتن...پدر قاتل با بيرون كردن ما از خانه اش مي توانست دوباره پسرش را ببيند و برای هميشه در كنار خودش داشته باشدش
اما جوابی داد كه همه ما گريه كرديم
زائرها را نميدهم...قصاصش كن😭
و اينجا بود كه فهميدم كه چقدر زائر حسين بودن مقام و منزلت دارد
اربعین سال 94 پیاده روی مسیر نجف _ کربلا
🍂
4.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 اعزام رزمندگان گردان کربلا به منطقه عملیاتی والفجر۸ با همراهی استاد احمد عابدی
@defae_moghadas
🍂
الان ساعت شش و ده دقیقه صبح روز سه شنبه عمود۱۱۰۰ کمی برای استراحت در یکی از موکبهای برادران عراقی توقف کرده ایم.از این جا به بعد عشق و دلدادگی محبان آقا اباعبدالله به عینه قابل مشاهده است .بعضی با پای برهنه و باندپیچی شده،بعضی با زانوهای بسته شده، بعضی پاهای تاول زده، بعضی لنگ لنگان،بعضی عصا بدست شده، بدنهای عرق سوز شده . واقعا فقط عشق عشق و باز هم عشق 🌹