🍂
🔻 #خاطرات_یک_گشت 3⃣1⃣
📝 خاطرات ارسالی
رزمندگان
بعد از اینکه محدوده خودمان را حسابی از دیدگاه نگاه کردیم، برای رفتن به گشت فردا شب، شروع به آماده کردن تجهیزات انفرادی و تیم مان شدیم. شب مسئول تیم مان برایمان صحبت کرد. در این شناسایی ۷ نفر بودیم و مسئولیت ها هم مشخّص بود. فردا ساعت های ۵ بعد ظهر از کنار رودخانه چنگوله که عمق کمی داشت و از دید دشمن هم دور بود، گذشتیم. آنجا منطقه ای رملی بود با داشتن درصد کمی از رطوبت باران، در آخرین روزهای بهمن ماه. امّا بچّه ها در آمادگی کامل بودند، با کفش های کتانی، و استتار شده با لباس بومی منطقه ایلام. ساعت حدودا ۱۰شب بود که به تپه گرگی رسیدیم. مسافت از آنجا تا سنگرهای دشمن که بر روی تپّه هایی که ارتفاع آنها به ۷۰۰ -۸۰۰ متر میرسید کم بود. جای خوبی برای دیدگاه تاکتیکی بود و حسّابی میشد سنگرهای دشمن را که بر روی ارتفاعات بود را دید زد.
شب اوّل تا گرگی رفتیم و برای نماز و غذا و استراحت آنجا ماندیم. علّت جلو نرفتن تیم این بود که، شب از نیمه گذشته بود و زمان برای جلو رفتن و برگشتن نداشتیم. بعد از گرگی به سمت دشمن تمام مسیر صاف بود، ولی موانع برای ما نا آشنا و عبور از شیار فصلی که در اختیار دشمن بود، که در زمستان آب حاصل از بارشهای ارتفاعات از آنجا می گذشت، زمان بر بود. تازه بعد از آن هم چند ردیفی سیم خاردار حلقوی بود که باید آن را هم رد می کردیم. و بعد از آن هم به میدان مینی میرسیدیم که تأسیس آن به زمان طاغوت برمیگشت. پس اگر در روز آنجا به هر دلیلی می ماندیم، هیچ راهی را برای فرار از دید دشمن نداشتیم.
ادامه دارد....
@defar_moghadas
🍂
🍂
🔻 نوشتم تا بماند
روزنوشت های آیت الله جمی
امام جمعه فقید آبادان
•┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈•
59 /8/1
[امروز] آقایان مهندس یحیوی و حدادی آمدند و با آنها به گفت و گو مشغول و از خبرهای ساعت هفت محروم شدم. قریب یک ساعتی آقایان یحیوی و حدادی بودند که در ارتباط با مشکلات موجود صحبت کردیم. آقایان رفتند. حالا ساعت یک ربع به هشت است. ساعت هشت، خبرهای رادیو تهران را گوش دادم. اعلامیه ستاد مشترک، مسرت بخش بود. .
نزدیکی های ساعت ۹، یکی از خواهران تلفن کرد؛ خوابی دیده، تعبیرش را میخواست؛ که این روزها کار این حقیر تماشایی است. یکی تلفن می زند، استخاره می خواهد و اغلب استخاره را با فال اشتباه می گیرند. مثلا می خواهند با استخاره بفهمند ما در این جنگ پیروز می شویم یا خیر؛ که باید برایشان توضیح دهم که این جا مورد استخاره نیست، و فال هم چه از نوع؟ فال نخودی یا سنگریزه و یا اقسام دیگرش، چندان حقیقت و واقعیتی ندارد. پیروزی، با مقاومت و پایمردی حاصل می شود؛ ربطی به استخاره و فال هم ندارد.
خلاصه، دیگری اجازه خروج از شهر از نظر شرعی می خواهد.....؟ که نظر امام را برایشان شرح می دهم. دیگری با تلفن، نان یا آب یا سایر نیازمندیهای ضروری را می خواهد که خودم هم اغلب دچار این کمبودها و نبودها هستم.
بالاخره جنگ است و مسائل مربوط به جنگ؛ آن هم جنگ با یک حیوان وحشی و هیچی نفهم که معلوم است مشکلات فراوانی در پی دارد و باید ملت آماده تحمل همه مشکلات بشود تا سربلند بیرون آید.
خلاصه، چیزهایی که به نظرم آمد، برای تعبیر خواب این خواهر گفتم؛ گرچه معتقدم که این نوع خواب ها تعبیر درستی ندارد؛ چه این که آدم تا بیدار است، صدای توپ و خمپاره و غرش هواپیما و آتش بمباران است و این حال و وضع در خواب هم از او دست بردار نیست، و خوابها هم از این قبیل و آشفته است.۱
بعد از تعبیر خواب این خواهر، به درخواست آقای موسوی (امام جماعت محترم مسجد جامع خرمشهر) با قم تماس گرفتم، به منزل آقای دشتی که خبر سلامتی آقای موسوی را به خانواده اش که در قم هستند، بدهم.
پیرزنی با دخترش گریه کنان آمدند که فرزند پیرزن مورد اتهامی بوده و دستگیر شده. از من چاره جویی می خواست که تا حدی که بلد بودم، او را راهنمایی کردم.
👇👇
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 خاطره مرتبط
1. در این زمینه معصومه رامهرمزی در کتاب خاطراتش به خاطره جالبی اشاره کرده است:
مرتب به منزل آقای جمی زنگ می زدیم تا آقا خوابهایمان را تعبیر کند، یکبار من خواب دیدم که در شط [رودخانه افتاده ام و دست و پا میزنم و تقاضای کمک می کنم. یک نفر آمد و قرآنی به دستم داد. سوره اسراء آیه جاء الحق را دیدم و آن را به دست گرفتم و از شط نجات پیدا کردم. وقتی خواب را برای آقای جمی تعریف کردم او با صدای آرامی گفت: «خواهر خیر است. قرآن هادی و نجات دهنده همه ماست. قرآن بخوان و به آن عمل کن. ممکن است در آینده ای نزدیک به مشکلی برخورد کنی یا لازم باشد در زندگی تصمیم مهمی بگیری. در آن زمان حتما به معنای آیه ای که در خواب دیدی توجه کن...
آقای جمی نسبت به تلفن بچه ها شرطی شده بود. یک روز که با او تماس گرفتیم، قبل از گفتن هر حرفی گفت: «خواهر باز هم خواب!؟ خواهر مگر شما چقدر میخوابید که این همه خواب می بینید. هر خوابی که دیدید بگویید إن شاء الله که خیر است و اگر اضطراب داشتید صدقه بدهيد. إن شاء الله دفع بلا میشود. . از اینکه آن روز امام جمعه شهر جنگی را خسته کرده بودیم و به جای اینکه به او فرصت رسیدگی به مسائل مهم را بدهیم، از او تعبير خواب می خواستیم، با بچه ها تا ساعتها خندیدیم. قرار شد دیگر مزاحم آقای جمی نشویم و در صورت دیدن رؤیای صادقه با خوابهای خیلی مهم به او زنگ بزنیم.
(خاطرات معصومه رامهرمزی، ۲۱۶)
@defae_moghadas
🍂
❣ #سلام_امام_زمانم❣
آبها نام تو را #زمزمه میكنند
درختها به احترام تو #سبز میشوند
نسیم، #دعای_عهد را
درگوش سروها میخواند
دیدن گل رویت بهترین
#هدیه برای منتظران است
🌺 #اللهم_عجل_لولیکـ_الفرج🌺
🍃🌹🍃🌹
شهید محمدرضا حقیقی (شهیدی که لبخند زد)سمت چپ پیراهن مشکی، درکناربرادر عبداله کیانی برسر مزارسردار شهید کاظم دلیر شهیدی که بدست منافقین کوردل در برابر دختر خردسالش بشهادت رسید
@defae_moghadas