🍂
🔻 نوشتم تا بماند
روزنوشت های آیت الله جمی
امام جمعه فقید آبادان
•┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈•
59 /8/1
[امروز] آقایان مهندس یحیوی و حدادی آمدند و با آنها به گفت و گو مشغول و از خبرهای ساعت هفت محروم شدم. قریب یک ساعتی آقایان یحیوی و حدادی بودند که در ارتباط با مشکلات موجود صحبت کردیم. آقایان رفتند. حالا ساعت یک ربع به هشت است. ساعت هشت، خبرهای رادیو تهران را گوش دادم. اعلامیه ستاد مشترک، مسرت بخش بود. .
نزدیکی های ساعت ۹، یکی از خواهران تلفن کرد؛ خوابی دیده، تعبیرش را میخواست؛ که این روزها کار این حقیر تماشایی است. یکی تلفن می زند، استخاره می خواهد و اغلب استخاره را با فال اشتباه می گیرند. مثلا می خواهند با استخاره بفهمند ما در این جنگ پیروز می شویم یا خیر؛ که باید برایشان توضیح دهم که این جا مورد استخاره نیست، و فال هم چه از نوع؟ فال نخودی یا سنگریزه و یا اقسام دیگرش، چندان حقیقت و واقعیتی ندارد. پیروزی، با مقاومت و پایمردی حاصل می شود؛ ربطی به استخاره و فال هم ندارد.
خلاصه، دیگری اجازه خروج از شهر از نظر شرعی می خواهد.....؟ که نظر امام را برایشان شرح می دهم. دیگری با تلفن، نان یا آب یا سایر نیازمندیهای ضروری را می خواهد که خودم هم اغلب دچار این کمبودها و نبودها هستم.
بالاخره جنگ است و مسائل مربوط به جنگ؛ آن هم جنگ با یک حیوان وحشی و هیچی نفهم که معلوم است مشکلات فراوانی در پی دارد و باید ملت آماده تحمل همه مشکلات بشود تا سربلند بیرون آید.
خلاصه، چیزهایی که به نظرم آمد، برای تعبیر خواب این خواهر گفتم؛ گرچه معتقدم که این نوع خواب ها تعبیر درستی ندارد؛ چه این که آدم تا بیدار است، صدای توپ و خمپاره و غرش هواپیما و آتش بمباران است و این حال و وضع در خواب هم از او دست بردار نیست، و خوابها هم از این قبیل و آشفته است.۱
بعد از تعبیر خواب این خواهر، به درخواست آقای موسوی (امام جماعت محترم مسجد جامع خرمشهر) با قم تماس گرفتم، به منزل آقای دشتی که خبر سلامتی آقای موسوی را به خانواده اش که در قم هستند، بدهم.
پیرزنی با دخترش گریه کنان آمدند که فرزند پیرزن مورد اتهامی بوده و دستگیر شده. از من چاره جویی می خواست که تا حدی که بلد بودم، او را راهنمایی کردم.
👇👇
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 خاطره مرتبط
1. در این زمینه معصومه رامهرمزی در کتاب خاطراتش به خاطره جالبی اشاره کرده است:
مرتب به منزل آقای جمی زنگ می زدیم تا آقا خوابهایمان را تعبیر کند، یکبار من خواب دیدم که در شط [رودخانه افتاده ام و دست و پا میزنم و تقاضای کمک می کنم. یک نفر آمد و قرآنی به دستم داد. سوره اسراء آیه جاء الحق را دیدم و آن را به دست گرفتم و از شط نجات پیدا کردم. وقتی خواب را برای آقای جمی تعریف کردم او با صدای آرامی گفت: «خواهر خیر است. قرآن هادی و نجات دهنده همه ماست. قرآن بخوان و به آن عمل کن. ممکن است در آینده ای نزدیک به مشکلی برخورد کنی یا لازم باشد در زندگی تصمیم مهمی بگیری. در آن زمان حتما به معنای آیه ای که در خواب دیدی توجه کن...
آقای جمی نسبت به تلفن بچه ها شرطی شده بود. یک روز که با او تماس گرفتیم، قبل از گفتن هر حرفی گفت: «خواهر باز هم خواب!؟ خواهر مگر شما چقدر میخوابید که این همه خواب می بینید. هر خوابی که دیدید بگویید إن شاء الله که خیر است و اگر اضطراب داشتید صدقه بدهيد. إن شاء الله دفع بلا میشود. . از اینکه آن روز امام جمعه شهر جنگی را خسته کرده بودیم و به جای اینکه به او فرصت رسیدگی به مسائل مهم را بدهیم، از او تعبير خواب می خواستیم، با بچه ها تا ساعتها خندیدیم. قرار شد دیگر مزاحم آقای جمی نشویم و در صورت دیدن رؤیای صادقه با خوابهای خیلی مهم به او زنگ بزنیم.
(خاطرات معصومه رامهرمزی، ۲۱۶)
@defae_moghadas
🍂
❣ #سلام_امام_زمانم❣
آبها نام تو را #زمزمه میكنند
درختها به احترام تو #سبز میشوند
نسیم، #دعای_عهد را
درگوش سروها میخواند
دیدن گل رویت بهترین
#هدیه برای منتظران است
🌺 #اللهم_عجل_لولیکـ_الفرج🌺
🍃🌹🍃🌹
شهید محمدرضا حقیقی (شهیدی که لبخند زد)سمت چپ پیراهن مشکی، درکناربرادر عبداله کیانی برسر مزارسردار شهید کاظم دلیر شهیدی که بدست منافقین کوردل در برابر دختر خردسالش بشهادت رسید
@defae_moghadas
🍂
🔻 طنز جبهه
🔅 زنبور
منو رحمت الله با هم تو جبهه جنوب خط یک بعنوان راننده اعزام شدیم. پس از چهل روز قصد اهواز کردیم و با تویوتایی که تحویل من بود اومدیم شهر.
رحمت الله زن داشت و می خواست تلفن به اصفهان زنگ بزند و خبر سلامتی بدهد. به مخابرات اهواز رفتیم تا از باجه های عمومی استفاده کنیم. چشمتون روز بد نبینه، آنقدر شلوغ بود که این پا اون پاکردیم و گفتیم برویم یا بمانیم. بالاخره برای ثبت نام در لیست انتظار جلو رفتیم.
مسئول مخابرات از رحمت خواست تا فامیلش رو بگه. اونم گفت زنبور مخابراتیه چند بار سئوال کرد آقا فامیلی تون؟ رحمت هم هر با می گفت "زنبور" طرف که فکر می کرد داریم سربسرش میذاریم ترش کرد و با لهجه خودش گفت،(مگه مو مسخره تونوم! چرا اذیت میکنید خو؟)
بعد گفت اگه راست میگید کارت شناسایی نشون بده تا قبول کنم. یه دفعه من پریدم جلو و گفتم اگه راستشو گفته بودیم چی؟ طرفم گفت هر دوی شما رو خارج از نوبت راه می ندازم. همه ی رزمنده ها گوش و چشم تیز کرده بودن تا ببینند کی درست میگه.
آره "رحمت الله زنبور" باعث خنده بانشاطی توی مخابرات اهواز شد و هرموقع به مخابرات می رفتیم و اون برادر مخابراتی سرکار بود باخنده بعداز دیدنمون توی بلندگو صدا میزد آقای زنبور..... آقای زنبور کابین ......😂
منصوربابایی
یادش بخیر الان فامیلشو عوض کرده گذاشته (رحمت الله جمالیفر) بازنشسته آبفا
@defae_moghadas
🍂