eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 طنز جبهه 🔅 زنبور منو رحمت الله با هم تو جبهه جنوب خط یک بعنوان راننده اعزام شدیم. پس از چهل روز قصد اهواز کردیم و با تویوتایی که تحویل من بود اومدیم شهر. رحمت الله زن داشت و می خواست تلفن به اصفهان زنگ بزند و خبر سلامتی بدهد. به مخابرات اهواز رفتیم تا از باجه های عمومی استفاده کنیم. چشمتون روز بد نبینه، آنقدر شلوغ بود که این پا اون پاکردیم و گفتیم برویم یا بمانیم. بالاخره برای ثبت نام در لیست انتظار جلو رفتیم. مسئول مخابرات از رحمت خواست تا فامیلش رو بگه. اونم گفت زنبور مخابراتیه چند بار سئوال کرد آقا فامیلی تون؟ رحمت هم هر با می گفت "زنبور" طرف که فکر می کرد داریم سربسرش میذاریم ترش کرد و با لهجه خودش گفت،(مگه مو مسخره تونوم! چرا اذیت میکنید خو؟) بعد گفت اگه راست میگید کارت شناسایی نشون بده تا قبول کنم. یه دفعه من پریدم جلو و گفتم اگه راستشو گفته بودیم چی؟ طرفم گفت هر دوی شما رو خارج از نوبت راه می ندازم. همه ی رزمنده ها گوش و چشم تیز کرده بودن تا ببینند کی درست میگه. آره "رحمت الله زنبور" باعث خنده بانشاطی توی مخابرات اهواز شد و هرموقع به مخابرات می رفتیم و اون برادر مخابراتی سرکار بود باخنده بعداز دیدنمون توی بلندگو صدا میزد آقای زنبور..... آقای زنبور کابین ......😂 منصوربابایی یادش بخیر الان فامیلشو عوض کرده گذاشته (رحمت الله جمالیفر) بازنشسته آبفا @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻عطر وصال عادل عبدالمهدی نخست وزیر عراق در حال توزیع غذا بین زوار اربعین 🔹 دوره صدام ملعون؛ زیارت امام حسین (ع) و اربعین گاهی تا ۹ ماه حکم زندان داشت و امروز همو که بر آن جایگاه نشسته خود خادم الحسین است. 🍂
🍂 🔻 هندوانه _🍃🌺🍃_ یکی تعریف می کرد که مقرشونو تسخیر کرده بودن. بعد این آقا با دوستش قبل از اینکه عراقیا برسن تصمیم به فرار گرفتن. این آقا اسلحه شو برداشت و شروع کردن تو بیابون دویدن که چشمش به دوستش افتاد دید به جای اسلحه هندونه🍉 ای رو زده زیر بغلش و داره می دوه.😂 از این وضعیت خندش گرفته بود و دوستش عصبانی شد که چرا تو همچین وضعیتی داری منو مسخره می کنی. آنقدر دویدند و بعدا که آروم گرفتن، گفت چرا بهم خندیدی؟ دوستش گفت آخه تواین وضعیت به جای اینکه اسلحه برداری هندونه برداشتی! جوابش جالب بود و دیدم حق با اون بوده. او گفت، شاید تو اون بیابون از دست عراقیا بتونیم فرار کنیم اما از تشنگی نمی تونستیم جون سالم در ببریم. کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 نوشتم تا بماند روزنوشت های آیت الله جمی امام جمعه فقید آبادان •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• 59/8/2 ✨ ساعت 7/5 صبح، فرماندار آبادان، تلفنی تماس گرفت که برادرت تلفن کرده و گفتند به اتفاق آقای کیاوش مشغول کارهایی هستیم در ارتباط با جنگ، (این برادرم ابراهیم است که به اتفاق آقای کیاوش به تهران و فارس و جنوب رفته اند، به منظور گرفتن کمک و وسایل برای رزمندگان). ✨ ساعت نزدیکی های هشت [است] و منتظر شنیدن تفصيل اخبار از رادیو تهران هستیم. آقایان صداقت و ربانی خراسانی هم الان که ساعت حدود ۹ صبح است، آمدند. چند دانه ای انار دارم. به آنها دادم. مشغول خوردن هستند. ........ آقایان موسوی و صداقت و ربانی برای کسب اطلاع بیشتری از اوضاع خرمشهر به طرف هنگ ژاندارمری رفتند و بنده به ستاد فرمانداری رفتم. فرماندار به هنگ ژاندارمری رفته بود. تلفن به هنگ کردم. فرماندار از اوضاع ناراحت [بود]. گفت: الان می آیم ✨ پس از حدود نیم ساعت، ایشان آمدند؛ فوق العاده ناراحت و عصبانی که خرمشهر مجددا در آستانه سقوط است؛ نیروهای دشمن تا نزدیکیهای پل آمده اند و از این لحاظ رفت و آمد به خرمشهر از طریق پل به غایت دشوار و مشکل است. ✨ سری به سرهنگ حسنی سعدی زدم. البته خونسردی خودش را حفظ کرده بود؛ اما جدا اوضاع بحرانی و خطرناک است. چند کلمه ای هم با ایشان صحبت کردم و همگی دست دعا به درگاه پروردگار [بلند کردیم] که خودش ابراز لطف و عنایت فرماید و این جمهوری اسلامی در حال تكون، به دست این عنصر خبیث و کثیف، صدام کافر، این طور دچار خطر شکست نشود. وقت نماز، مثل هر روز به مسجد قدس رفتم. نماز را خواندم. بعد برادرم مرا به منزل آورد و برای آوردن مقداری آب گوشت به مسجد برگشت و الان از مسجد مراجعت کرده. به اتفاق آقایان موسوی، صداقت، مزارعی و فرزندانم محمود و مهدی و برادرم رسول می خواهیم لقمه نان و آب گوشتی بخوریم؛ اما همگی مضطرب و نگران وضع خرمشهر یا خونین شهر هستیم.. ✨ خیلی سعی کردم به [/ با] دفتر امام در تهران تماس حاصل کنم که موفق نشدم. به فرمانداری تلفن کردم. از آقای دکتر شیبانی که آنجا بود، خواهش کردم از طریق تلفن فرمانداری با دفتر امام تماس حاصل کرده، پیام مرا راجع به اوضاع خرمشهر به عرض امام برساند. ایشان هم قبول کرد. 🍂 کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 نوشتم تا بماند روزنوشت های آیت الله جمی امام جمعه فقید آبادان •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• 59/8/2 ✨ از فکر خرمشهر نمی توانم فارغ باشم، تصور سقوط خرمشهر برایم کشنده است. آخر پس از یک ماه مقاومت و دادن این همه شهید، از پاسدار و سرباز و ژاندارم و تکاور و درجه دار و افسر و مردم عادی پیرزن و پیرمرد و اطفال صغير، و آن همه ویرانی اگر این شهر ساقط شود و پرچم صدام کافر جای پرچم جمهوری اسلامی در این شهر بالا رود، عکس امام خمینی - مظهر انسانیت - پایین آید و صورت نحس صدام - مجسمه رذالت و خباثت ۔ جایگزین آن گردد، چقدر جانکاه و روح فرسا خواهد بود. «ربنا افرغ علينا صبر و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين». ✨ آقای موسوی که فرزند خودش در خرمشهر است و امروز تاکنون خبری از او ندارد، فوق العاده به فکر فرو رفته و ناراحت است. حق هم دارد. خلاصه، این تفکرها مجال آسایش و آرامش را گرفته. بعد از گوش دادن به اخبار ساعت ۲ بعد از ظهر، به هنگ ژاندارمری تلفن کردم و قضیه را جویا شدم. فرمانده عملیات اظهار داشت: اوضاع قدری بهتر است و آقایان نگران نباشند، ان شاء الله پیروز می شویم؛ که همگی گفتیم: الهی آمین. ساعت حدود ۵ بعد از ظهر است. به اتفاق برادرم رسول به ستاد هماهنگی فرمانداری رفتیم. آنجا آقایان رشیدیان، صفاتی و نصراللهی نمایندگان مردم آبادان در مجلس شورای اسلامی هم بودند و همچنین آقای دکتر شیبانی قدری نشسته، و گفت و گویی به عمل آمد؛ که آقای رشیدیان کوشش داشت با تهران، آقای هاشمی رفسنجانی، تماس بگیرد که هر جا تلفن کرد، آقای رفسنجانی را نیافت. آقای فرماندار با لشکر ۹۲ زرهی اهواز تماس گرفت، وخامت اوضاع خرمشهر را تفصيلا بیان داشت، و همچنین با ستاد مشترک، و به تفصيل قضایا را شرح داد که آنها هم وعده مساعدت دادند. ✨ دیگر غروب است و وقت نماز مغرب و عشاء نزدیک. برای ادای نماز به مسجد رفتم. بعد از نماز که به منزل آمدم، دیدم آقایان حاج شیخ عبدالله محمدی و نوری و چند نفر دیگر هم منزل هستند. آقایان موسوی و صداقت هم بودند؛ همچنین آقای مزارعی. ✨ شامی که از کمیته ارزاق تهیه دیده بودیم، صرف کردیم. راستی فراموش کردم که آقای ربانی خراسانی هم بودند. بعد از شام و شنیدن خبر رادیو تهران، آقایان نوری و محمدی و سه نفر دیگر که همراهشان بودند، از منزل ما رفتند. حدود ساعت ده خوابیدیم که صدای توپهای دورزن و خمپاره اندازهای عراق بلند شد؛ با شدتی کم سابقه. از شدت انفجار، عمارت منزل بقلی [= بغلی] در حال حرکت و تکان خوردن بود. خلاصه، تا صبح، هر لحظه شدتش بیشتر است؛ اما کجا خراب شده و تلفات و ضایعات چه اندازه است، تا حالا نمی دانم. بالاخره شب گذشت و روز آمد؛ اما چه شبی خوابی که نبود، چون که غرش توپ و این رعد و برقها، مجال خواب از همه ربود. تاکنون شب و روزی چون دیشب و امروز نبود. ✨ خوب حالا باید نماز را خواند. بالاخره سر و پا شکسته دو رکعتی به جا آمد. در حال نماز نیز چندین بار غرش توپ و موج انفجار، خانه را تکان داد. نماز را خواندیم و حالا صبحانه، نان و پنیری. کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
🔴 سلام و عرض عصر بخیر این روزها دست نوشته های آیت الله جمی، امام جمعه آبادان حسابی به دل ما نشسته، ان شاالله برای شما هم همینطور بوده باشه. در این نوشته ها می توان از حال و هوای روزها و ماه های نخست جنگ و جریانات لحظه ای جبهه‌ها و نیز استرس و اضطراب ها و نگرانی های شخصیت ها بخوبی آگاه شد و شرایط را درک کرد. حالا گذشته از ارزش تاریخی این نوشتار، کار آیت الله که در آن شدت روزگار و رفت و آمدها و خستگی، چقدر برای تاریخ و آیندگان وقت می گذاشته و چند صفحه ای روزانه می نوشته واقعاً از توجه فوق‌العاده ای برخوردار بوده و این همت قابل تقدیر و ارزش گذاری است. وقتی به ایشان فکر می کنم، به یاد سرداران و عزیزانی می افتم که بعد از گذشت سی و چند سال از جنگ، هنوز به درک و ارزش ثبت تاریخی این جریان نرسیده اند و کماکان برای دعوت آنها به گفتن، باید وقت گذاشت و توجیه کرد و آخرش.... به یاد این مرد بزرگ، و در این غروب روزهای اربعینی فاتحه‌ای نثارش کنیم. 🍂