🍂
🔻 نوشتم تا بماند
روزنوشت های آیت الله جمی
امام جمعه فقید آبادان
•┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈•
59/8/2
✨ از فکر خرمشهر نمی توانم فارغ باشم، تصور سقوط خرمشهر برایم کشنده است. آخر پس از یک ماه مقاومت و دادن این همه شهید، از پاسدار و سرباز و ژاندارم و تکاور و درجه دار و افسر و مردم عادی پیرزن و پیرمرد و اطفال صغير، و آن همه ویرانی اگر این شهر ساقط شود و پرچم صدام کافر جای پرچم جمهوری اسلامی در این شهر بالا رود، عکس امام خمینی - مظهر انسانیت - پایین آید و صورت نحس صدام - مجسمه رذالت و خباثت ۔ جایگزین آن گردد، چقدر جانکاه و روح فرسا خواهد بود. «ربنا افرغ علينا صبر و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين».
✨ آقای موسوی که فرزند خودش در خرمشهر است و امروز تاکنون خبری از او ندارد، فوق العاده به فکر فرو رفته و ناراحت است. حق هم دارد. خلاصه، این تفکرها مجال آسایش و آرامش را گرفته.
بعد از گوش دادن به اخبار ساعت ۲ بعد از ظهر، به هنگ ژاندارمری تلفن کردم و قضیه را جویا شدم. فرمانده عملیات اظهار داشت: اوضاع قدری بهتر است و آقایان نگران نباشند، ان شاء الله پیروز می شویم؛ که همگی گفتیم: الهی آمین.
ساعت حدود ۵ بعد از ظهر است. به اتفاق برادرم رسول به ستاد هماهنگی فرمانداری رفتیم. آنجا آقایان رشیدیان، صفاتی و نصراللهی نمایندگان مردم آبادان در مجلس شورای اسلامی هم بودند و همچنین آقای دکتر شیبانی قدری نشسته، و گفت و گویی به عمل آمد؛ که آقای رشیدیان کوشش داشت با تهران، آقای هاشمی رفسنجانی، تماس بگیرد که هر جا تلفن کرد، آقای رفسنجانی را نیافت. آقای فرماندار با لشکر ۹۲ زرهی اهواز تماس گرفت، وخامت اوضاع خرمشهر را تفصيلا بیان داشت، و همچنین با ستاد مشترک، و به تفصيل قضایا را شرح داد که آنها هم وعده مساعدت دادند.
✨ دیگر غروب است و وقت نماز مغرب و عشاء نزدیک. برای ادای نماز به مسجد رفتم. بعد از نماز که به منزل آمدم، دیدم آقایان حاج شیخ عبدالله محمدی و نوری و چند نفر دیگر هم منزل هستند. آقایان موسوی و صداقت هم بودند؛ همچنین آقای مزارعی.
✨ شامی که از کمیته ارزاق تهیه دیده بودیم، صرف کردیم. راستی فراموش کردم که آقای ربانی خراسانی هم بودند. بعد از شام و شنیدن خبر رادیو تهران، آقایان نوری و محمدی و سه نفر دیگر که همراهشان بودند، از منزل ما رفتند.
حدود ساعت ده خوابیدیم که صدای توپهای دورزن و خمپاره اندازهای عراق بلند شد؛ با شدتی کم سابقه. از شدت انفجار، عمارت منزل بقلی [= بغلی] در حال حرکت و تکان خوردن بود. خلاصه، تا صبح، هر لحظه شدتش بیشتر است؛ اما کجا خراب شده و تلفات و ضایعات چه اندازه است، تا حالا نمی دانم. بالاخره شب گذشت و روز آمد؛ اما چه شبی خوابی که نبود، چون که غرش توپ و این رعد و برقها، مجال خواب از همه ربود. تاکنون شب و روزی چون دیشب و امروز نبود.
✨ خوب حالا باید نماز را خواند. بالاخره سر و پا شکسته دو رکعتی به جا آمد. در حال نماز نیز چندین بار غرش توپ و موج انفجار، خانه را تکان داد. نماز را خواندیم و حالا صبحانه، نان و پنیری.
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🔴 سلام و عرض عصر بخیر
این روزها دست نوشته های آیت الله جمی، امام جمعه آبادان حسابی به دل ما نشسته، ان شاالله برای شما هم همینطور بوده باشه.
در این نوشته ها می توان از حال و هوای روزها و ماه های نخست جنگ و جریانات لحظه ای جبههها و نیز استرس و اضطراب ها و نگرانی های شخصیت ها بخوبی آگاه شد و شرایط را درک کرد.
حالا گذشته از ارزش تاریخی این نوشتار، کار آیت الله که در آن شدت روزگار و رفت و آمدها و خستگی، چقدر برای تاریخ و آیندگان وقت می گذاشته و چند صفحه ای روزانه می نوشته واقعاً از توجه فوقالعاده ای برخوردار بوده و این همت قابل تقدیر و ارزش گذاری است.
وقتی به ایشان فکر می کنم، به یاد سرداران و عزیزانی می افتم که بعد از گذشت سی و چند سال از جنگ، هنوز به درک و ارزش ثبت تاریخی این جریان نرسیده اند و کماکان برای دعوت آنها به گفتن، باید وقت گذاشت و توجیه کرد و آخرش....
به یاد این مرد بزرگ، و در این غروب روزهای اربعینی فاتحهای نثارش کنیم.
🍂
👆فیلمی کوتاه در اوج درگيريهای مقاومت خرمشهر از شهید نوجوان و شجاع خرمشهری بهنام محمدی
@defae_moghadas
🍂
🔴 سلام 👋
صبح پنجشنبه تون خدایی
یهویی یاد روزهای اول جنگ افتادم
یادش بخیر همون روزهای اولی که به مسجد و بسیج رفتیم تا از شهر و خانه های عمدتا خالیش حراست کنیم.
اون روزا شهر به شدت زیر آتش خمپاره ها بود. روز اولم بود و نا آشنا. بچه های تدارکات با یک دیگ برنج که نمیدونم از کجا می آوردن، وارد مسجد شدند و در بشقاب های روحی برای افراد شام کشیدند.
شهید سرلک به شوخی می گفت از اون گوشتش هم برای ما اضافه کن.
هی نگاه می کردم ولی گوشتی نمی دیدم. با لبخندی که میزدند متوجه شدم که اسم برنج های شفته شده رو گوشت گذاشتن و مشتاقانه و با لبخند می خورن.
وقتی به اون روزها فکر می کنم هاله ای از مظلومیت ولی مملو از اراده و اقتدار از این بچه ها در ذهنم نقش می بنده.
اراده ای که از همون شکم های خالی سرچشمه می گرفت و با اون سن های کم مردونه عمل می کردن.
و وقتی با جریانات امروز مقایسه می کنم، شكم های پر رو می بینیم و اراده های ضعیف و تمایلات به همون دشمن رو.
والعاقبه للمتقین
🍂
🍂
🔻 ســهام خــیــامــ
بــهش مــی گــفــتــن: «آخــه تــو ڪــه پــســر نــيســتــی،چه جــوری مــی خــوای بــجــنــگــی !؟»⁉️
مــی گــفــتــ: دفــاعــ از وطــن ڪــه زن و مــرد و پــير و جــوان نــداره .هر ڪــس بــايد هرڪــاری ڪــه از دســتــش بــرمــياد ،بــڪــنــه.
بااينــڪــه ســنــش خــيلــی ڪــم بــود اصــلــا از جــنــگ و جــبــهه
نــمــی تــرســيد.
به ڪــســايی هم ڪــه مــی تــرســيدن مــی گــفــتــ: «وقــتــی دشــمــن اومــده
تــو شــهرتــون ،چــرا نــشــســتــيد و هيچ ڪــاری نــمــی ڪــنــيد !؟ همــه بــايد مــبــارزه ✊ ڪــنــن .»
❣(شــهيده ســهام خــيام 🙋
دخــتــرے از هویــزه)
ڪــانــالــ حــمــاســه جــنــوب
🍂🍂