🔴 سلام و عرض عصر بخیر
این روزها دست نوشته های آیت الله جمی، امام جمعه آبادان حسابی به دل ما نشسته، ان شاالله برای شما هم همینطور بوده باشه.
در این نوشته ها می توان از حال و هوای روزها و ماه های نخست جنگ و جریانات لحظه ای جبههها و نیز استرس و اضطراب ها و نگرانی های شخصیت ها بخوبی آگاه شد و شرایط را درک کرد.
حالا گذشته از ارزش تاریخی این نوشتار، کار آیت الله که در آن شدت روزگار و رفت و آمدها و خستگی، چقدر برای تاریخ و آیندگان وقت می گذاشته و چند صفحه ای روزانه می نوشته واقعاً از توجه فوقالعاده ای برخوردار بوده و این همت قابل تقدیر و ارزش گذاری است.
وقتی به ایشان فکر می کنم، به یاد سرداران و عزیزانی می افتم که بعد از گذشت سی و چند سال از جنگ، هنوز به درک و ارزش ثبت تاریخی این جریان نرسیده اند و کماکان برای دعوت آنها به گفتن، باید وقت گذاشت و توجیه کرد و آخرش....
به یاد این مرد بزرگ، و در این غروب روزهای اربعینی فاتحهای نثارش کنیم.
🍂
👆فیلمی کوتاه در اوج درگيريهای مقاومت خرمشهر از شهید نوجوان و شجاع خرمشهری بهنام محمدی
@defae_moghadas
🍂
🔴 سلام 👋
صبح پنجشنبه تون خدایی
یهویی یاد روزهای اول جنگ افتادم
یادش بخیر همون روزهای اولی که به مسجد و بسیج رفتیم تا از شهر و خانه های عمدتا خالیش حراست کنیم.
اون روزا شهر به شدت زیر آتش خمپاره ها بود. روز اولم بود و نا آشنا. بچه های تدارکات با یک دیگ برنج که نمیدونم از کجا می آوردن، وارد مسجد شدند و در بشقاب های روحی برای افراد شام کشیدند.
شهید سرلک به شوخی می گفت از اون گوشتش هم برای ما اضافه کن.
هی نگاه می کردم ولی گوشتی نمی دیدم. با لبخندی که میزدند متوجه شدم که اسم برنج های شفته شده رو گوشت گذاشتن و مشتاقانه و با لبخند می خورن.
وقتی به اون روزها فکر می کنم هاله ای از مظلومیت ولی مملو از اراده و اقتدار از این بچه ها در ذهنم نقش می بنده.
اراده ای که از همون شکم های خالی سرچشمه می گرفت و با اون سن های کم مردونه عمل می کردن.
و وقتی با جریانات امروز مقایسه می کنم، شكم های پر رو می بینیم و اراده های ضعیف و تمایلات به همون دشمن رو.
والعاقبه للمتقین
🍂
🍂
🔻 ســهام خــیــامــ
بــهش مــی گــفــتــن: «آخــه تــو ڪــه پــســر نــيســتــی،چه جــوری مــی خــوای بــجــنــگــی !؟»⁉️
مــی گــفــتــ: دفــاعــ از وطــن ڪــه زن و مــرد و پــير و جــوان نــداره .هر ڪــس بــايد هرڪــاری ڪــه از دســتــش بــرمــياد ،بــڪــنــه.
بااينــڪــه ســنــش خــيلــی ڪــم بــود اصــلــا از جــنــگ و جــبــهه
نــمــی تــرســيد.
به ڪــســايی هم ڪــه مــی تــرســيدن مــی گــفــتــ: «وقــتــی دشــمــن اومــده
تــو شــهرتــون ،چــرا نــشــســتــيد و هيچ ڪــاری نــمــی ڪــنــيد !؟ همــه بــايد مــبــارزه ✊ ڪــنــن .»
❣(شــهيده ســهام خــيام 🙋
دخــتــرے از هویــزه)
ڪــانــالــ حــمــاســه جــنــوب
🍂🍂
🍂
🔻 #خاطرات_یک_گشت 4⃣1⃣
📝 خاطرات ارسالی
رزمندگان
در چند منطقه کار در دست واحد اطلاعات بود، به همین خاطر نیروهای جدید به این واحد معّرفی میشدند. دیگر اطلاعات، خودش دیده بان داشت. یک دکل هم در جزیره مجنون که آنجا عزیزان دیده بان فعّالیت داشتند و فقط اطلاعاتی که به کار ما می آمد را جمع آوری می کردند. وقتی واحد در چنگوله محور را تحویل گرفت، چند نفری به واحد ما اضافه شدند که چهره یک نفرشان خیلی برای من آشنا بود.
خاطرم هست روزهای اوّلی که ازآموزش تخّصصی توپخانه پادگان امام حسین ع تهران ترخیص شده بودیم و در اختیار پرسنلی لشگر قرار داشتیم تا ما را تقسیم کنند؛ مصادف شده بود با عملیات والفجر۲ درپیرانشهر. چند نفری بودیم که مستقیم به توپخانه معّرفی شدیم. از همان ابتداء بنده مخالف رفتن به این واحد بودم امّا فرصتی که از آن برای خارج شدن از توپخانه استفاده کنم پیش نیآمده بود. و هر بار هم که خدمت مسئول محترم پرسنلی وکارگزینی میرفتم و تقاضای تغییر واحد میدادم ایشان می گفتند که آموزش تخصّصی توپخانه برایت لازم است. با اینکه می دانستم حرفش صحیح است اما بر تقاضایم که من را از توپخانه به اطلاعات منتقل کنید، اصرار می کردم. برای این موضوع چندین بار با مسئول توپخانه مشاجره لفظی داشتم، تا فرجی حاصل شود. امّا عملیات بود و من هم با بچّه های قبضه خمپاره ۸۱ مأموریت بودم. تا اینکه شنیدم فرمانده پایگاههای بسیج شهریمان در پیرانشهر، مسئولیت ستاد لشگر شده است. با فرمانده واحد توپخانه یک دعوای زرگری راه انداختم و ایشان هم من را در اختیار واحد کارگزینی قراردادند. خدا رحمتش کند، وقتی به اطلاعات معرّفی شدم، رفتم از او حلالیت گرفتم.
سریع رفتم ستاد لشگر که در پیرانشهر بود، خدمت فرمانده پایگاههای شهری که من را میشناخت و با پا در میانی ایشان با مسئول پرسنلی وکارگزینی نامه معّرفی ام به اطلاعات را گرفتم.
و حالا مسئول کارگزینی و پرسنلی لشگر خودشان آمده بودند واحد ما. اتفاقا به تیم ما هم آمدند. به محض دیدنشان، سلام و علیک کردم و به ایشان خیر مقدم گفتم. وقتی خواستم در مورد قضایای قبلی صحبت کنم، اجازه ندادند و گفتند که، شما حق داشتید. گشت هایی در خدمتشان بودیم. ایشان در یکی از عملیاتها مجروح شدند و در زمره جانبازان عزیز این آب و خاک قرارگرفتند.
@defae_moghadas
🍂