eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 4⃣1⃣ 📝 خاطرات ارسالی رزمندگان در چند منطقه کار در دست واحد اطلاعات بود، به همین خاطر نیروهای جدید به این واحد معّرفی میشدند. دیگر اطلاعات، خودش دیده بان داشت. یک دکل هم در جزیره مجنون که آنجا عزیزان دیده بان فعّالیت داشتند و فقط اطلاعاتی که به کار ما می آمد را جمع آوری می کردند. وقتی واحد در چنگوله محور را تحویل گرفت، چند نفری به واحد ما اضافه شدند که چهره یک نفرشان خیلی برای من آشنا بود. خاطرم هست روزهای اوّلی که ازآموزش تخّصصی توپخانه پادگان امام حسین ع تهران ترخیص شده بودیم و در اختیار پرسنلی لشگر قرار داشتیم تا ما را تقسیم کنند؛ مصادف شده بود با عملیات والفجر۲ درپیرانشهر. چند نفری بودیم که مستقیم به توپخانه معّرفی شدیم. از همان ابتداء بنده مخالف رفتن به این واحد بودم امّا فرصتی که از آن برای خارج شدن از توپخانه استفاده کنم پیش نیآمده بود. و هر بار هم که خدمت مسئول محترم پرسنلی وکارگزینی میرفتم و تقاضای تغییر واحد میدادم ایشان می گفتند که آموزش تخصّصی توپخانه برایت لازم است. با اینکه می دانستم حرفش صحیح است اما بر تقاضایم که من را از توپخانه به اطلاعات منتقل کنید، اصرار می کردم. برای این موضوع چندین بار با مسئول توپخانه مشاجره لفظی داشتم، تا فرجی حاصل شود. امّا عملیات بود و من هم با بچّه های قبضه خمپاره ۸۱ مأموریت بودم. تا اینکه شنیدم فرمانده پایگاههای بسیج شهریمان در پیرانشهر، مسئولیت ستاد لشگر شده است. با فرمانده واحد توپخانه یک دعوای زرگری راه انداختم و ایشان هم من را در اختیار واحد کارگزینی قراردادند. خدا رحمتش کند، وقتی به اطلاعات معرّفی شدم، رفتم از او حلالیت گرفتم. سریع رفتم ستاد لشگر که در پیرانشهر بود، خدمت فرمانده پایگاههای شهری که من را میشناخت و با پا در میانی ایشان با مسئول پرسنلی وکارگزینی نامه معّرفی ام به اطلاعات را گرفتم. و حالا مسئول کارگزینی و پرسنلی لشگر خودشان آمده بودند واحد ما. اتفاقا به تیم ما هم آمدند. به محض دیدنشان، سلام و علیک کردم و به ایشان خیر مقدم گفتم. وقتی خواستم در مورد قضایای قبلی صحبت کنم، اجازه ندادند و گفتند که، شما حق داشتید. گشت هایی در خدمتشان بودیم. ایشان در یکی از عملیاتها مجروح شدند و در زمره جانبازان عزیز این آب و خاک قرارگرفتند. @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 5⃣1⃣ 📝 خاطرات ارسالی رزمندگان بعد از چندین بار گشت در چنگوله، دیگر موانعی که متعلق به دوره طاغوت بود را رد کرده بودیم و بعد از دیدگاه گرگی یک مسیر صاف را طی می کردیم و بعد از عبور از میدانهای مین تله گذاری شده به ابتدای شیاری که ما بین 2 ارتفاع بود می رسیدیم و گشت تا بالای این شیار که ارتفاعات را به ۲ قسمت جدا میکرد، ادامه پیدا میکرد. سمت چپ که با لشگر ایلام دست میدادیم و ارتفاع سمت راست که با یکی از تیم های خودمان که پیزولی را شناسایی میکرد دست میدادیم. یک بار سردار شهید چیت سازیان در جلسۀ مسئول تیمها گفته بودند که عراق به تازگی از سگهای فرانسوی برای کمک به سربازانش استفاده میکند.🐕(همان طور که میدانید عراق تنها به ما حمله نکرده بود. از تمام دنیا برایش کمک میرسید تا ما را شکست بدهد و این سگها یکی از صدها کمکی بود که کشورهای دیگر به صدام میدادند.) ادامه دارد... @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 عطر وصال پیر و میانسال و جوان و خردسال آمده اند نه خستگی میشناسند ونه گرمای آفتاب و بارش شدید باران. هرکدام هم به نیابت از شهیدی. آری میدانند که این مسیر را شهیدان با نثار جان خود باز کرده اند و اینگونه است که هر لحظه شاهد حضور دوستان در این سفر عشق هستیم. قبول باشد کربلایی ها 🍂
#پنجشنبه_هاےبیقرارے یادے ڪنیم از عاشقان مهدے(عج) بپرسیم از آنها نشان مهدے(عج) باز آینه و سینے و چاے و نبات باز پنجشنبه و یاد شھـــــدا باصلوات💔
📸 تصاویر هوایی از مرز های مهران و چزابه الههم ارزقنا الزیارت الحسین علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 نوشتم تا بماند روزنوشت های آیت الله جمی امام جمعه فقید آبادان •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• 59/8/3 ✍ صدای رادیو آمریکا را ساعت 6 گوش دادم که از سقوط خرمشهر خبر میداد. آری، خرمشهر در آستانه سقوط است و همه انتظار عنایتی الهی برای نجات خرمشهر و آبادان داریم. ساعت هفت صبح، اخبار رادیو تهران را گوش دادم که از وخامت اوضاع خرمشهر و آبادان حکایت داشت. امروز، توپخانه و خمپاره اندازهای عراق، شدت بیشتری دارد. غرش توپ و صدای انفجار، لحظه ای خاموش نیست. ساعت حدود 8/5 ، یکی از آشنایان تلفن کرد و ناراحت خبر داد که در اثر توپ و خمپاره و آتش سنگین عراق بر روی شهر، شب گذشته چندین خانه خراب و عده ای شهید و مجروح شدند و سراسر شهر به وحشت فرو رفته و چاره جویی می کرد که فکری کنیم. ✍ الان ساعت حدود 9 می باشد که تلفن زنگ زد. معلوم شد آقای حاج شیخ عباسعلی اسلامی است که از تهران آمده، به اتفاق چند نفر مسلح و هیئتی به همراهش. از این شهامت و فداکاری خوشم آمد و بر او دعا کردم (در این لحظات که خرمشهر و آبادان در آتش می سوزد و اغلب مردم شهر قرار را برقرار ترجیح داده اند. این مرد یعنی آقای اسلامی با کسالت و حالت بیماری که دارد از تهران بلند شده و به این جا آماده است برای کمک. خدا این روحیه را به همه ارزانی دارد، بگوییا. آمین. ✍ حدود ساعت 9/30 مجددا به دفتر امام تلفن کردم و شدت وخامت اوضاع خرمشهر و آبادان را نقل کردم. تأکید فراوان کردم که به عرض امام برسانید. شماره تلفن حاج احمد آقا را خواستم که موفق نشدم. ✍ در حدود همین ساعت یکی از برادران دینی آمد و اظهار داشت از طرف جمعی آمده ام که به سخنان دیروز آقای خامنه ای در خطبه های نماز جمعه از نظر سیاسی اعتراض داشتند، سخنان ایشان در رابطه با قضیه گروگانهای آمریکا بود، که من آنچه به نظرم رسید گفتم که آقای خامنه ای را مردی مجاهد و خدمتگزار و با اخلاص می دانم و به سخنش اعتراضی هم ندارم و اگر کسی معترض است باید با خود ایشان تماس بگیرد و جواب بگیرد. 🍂 کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 نوشتم تا بماند روزنوشت های آیت الله جمی امام جمعه فقید آبادان •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• 59/8/3 ✍ ساعت حدود یازده است. تاکنون بیرون نرفته ام که از خارج کسانی می آیند و مراجعاتی دارند. کم کم از ضایعات و تلفات شب گذشته اطلاعاتی به دست می آید؛ که آنچه معلوم است، دیشب، احمد آباد و سده را بدجوری کوبیده اند؛ به طوری که خبر می رسد در احمدآباد، در یکی از خیابانهای فرعی، چندین خانه یکجا ویران شده و در سده همچنین با تلفات زیاد افراد زیادی به طور جمعی کشته شده اند. بعضی قطعه قطعه شده اند؛ بعضی از کمر دو نیم. بعضی سر آنها پریده و بعضی هم ریز ریز شده اند. ✍ دیشب هیچ به خواب نرفته ام؛ از غرش توپ و صدای خمپاره. الان خیلی خسته و کوفته ام؛ به طوری که حالت نشستن و نوشتن دیگر ندارم. می خواهم کمی دراز بکشم، به اصطلاح تمدد اعصاب کنم، تا ساعت دوازده اگر توفیقی باشد، به مسجد قدس بروم. ✍ علی رغم صداهای دلخراش توپ و خمپاره خوابم برد. حالا که بیدار شده ام، ساعت دوازده و نیم است که از ظهر اندکی گذشته خود را به اتفاق برادرم رسول به مسجد قدس رساندم. نماز ظهر و عصر به جا آمد. آن [/ این] روزها همه جا سخن از جنگ است؛ از خمپاره و توپ؛ از حمله های هوایی؛ از تلفات و ضایعات در همه جا بحثها از این قبیل است. در خانه و کوچه و خیابان و ماشین مسجد هم مستثنی نیست. تمام گفت و گوها، در اطراف جنگ تحمیلی و رذالت های بعثیها دور می زند. درب ورودی مسجد، زنی چشمش به من افتاد، دوان دوان آمد و مصرانه از من می خواست برای پیروزی لشکر اسلام بر کفر دعا کنم. ✍ آری، در مسجد هم محور بحث ها جنگ است و کمتر کسی از مسائل نماز و روزه و از این قبیل سؤال می کند؛ اما دیروز و امروز، دو نفر جوان عزیز، یکی دو تا مسئله پرسیده اند که برایم جالبند. خوب است برای شما هم نقل کنم.👇 کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
🍂 «یــڪ قــصــه بــیــش نــیــســت غــم عــشــق و» هر ڪــســیــ زیــن قــصــه مــے ڪــنــد بــه زبــانــے،روایــتــیــ ور خــواهے از روایــت مــن بــا خــبــر شــوی: بــرق ســتــاره یــے و شــب بــے نــهایــتــی @defae_moghadas 🍂