eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
کادر گردان جعفر طیار اهواز در سفر به مشهد مقدس سال 63 یا 62 ازچپ: نفر سوم شهید حمید محرابی @defae_moghadas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🔻 #خاطرات_یک_گشت 5⃣1⃣ 📝 خاطرات ارسالی رزمندگان بعد از چندین بار گشت در چن
🍂 🔻 6⃣1⃣ 📝 خاطرات ارسالی رزمندگان یک شب که گشت را از بالای ارتفاعات شروع کردیم. از ابتداء شیار، بنده با شهید احمدی پور ارتفاع سمت راست را شروع کردیم و برادر مالمیر هم در وسط شیار، در کمین ماندند. مسئول تیم مان برادر مفرد و شهید فضل الهی و برادر رفیعی هم، ارتفاع سمت چپ را رفتند. شهید احمدی پور که دوربین دید در شب داشت جلو افتادند و بنده هم پشت سر ایشان قدم شماری کردم. وقتی به خودمان آمدیم که تا زیر سنگر نگهبانی عراقیها رفته بودیم، طوری که سرخی آتش سیگار نگهبان عراقی را میدیدیم.🚬 شهید احمدی پور با علامت دست مرا به نشستن راهنمایی کرد و خودش شروع به دیدن اطراف با دوربین دید در شب شد، که صدایی توجّه هر دومان را به خود جلب کرد. صدای سگ بود.🐕 این اوّلین باری بود که در گشت هایمان با چنین موردی مواجه میشدیم. ولی چون خبرش را از قبل می دانستیم، زیاد تعّجب نکردیم.😒 بله دیگر سرباز عراقی از وجود موجود زنده در اطراف خود مطّلع شده بود و با صدای بلند عربی، پشت سر هم کلمه "قف" را تکرار می کرد. در همین حین شهید احمدی پور عقب گرد کردند و با صدای آهسته به من گفتند: بلند شو فرار کنیم وگرنه باید اسیر بشیم. شهید احمدی پور دوربین دید درشب را محکم دور گردنش انداخته بود و هر دومان، با سرعت شروع به دویدن کردیم.🏃سرباز عراقی و سگ هم دنبالمان بودند. بعد از مسافتی خستگی توان دویدن را کم کم از ما گرفت، برادر احمدی پور گفت: بنشینیم چون سگ و سرباز را از سنگرش دور کردیم و شانس زنده ماندن مان ۵۰..۵۰ هست. توکّل بخدا کردیم و نشستیم. در آن لحظه اسلحه ما جز لطف الهی و یک سرنیزه چیز دیگری نبود.🗡 شانس آورده بودیم که تاریکی هم به کمک ما آمده بود. فاصله سگ و سرباز آنچنان نزدیک بود که احتمال درگیری با آنها بسیار زیاد بود. همه سکوت شب را صدای سگ و سرباز عراقی پُرکرده بودند.🐕 درست در۳ قدمی ما بودند. ما نشسته بودیم و آماده برای درگیری که یکباره تمام هیاهو و صدای پارس سگ و سرباز عراقی در۲ قدمی ما به سکوت مبدّل شد. ایستادند و سرباز عراقی با نگاه خود به چپ و راست، با سگ که بدون هیچ صدایی نشسته بود از جلو ما که بهت و ترس از درگیری و اسارت تمام وجودمان را فراگرفته بود، راه آمده خود را برگشته و رفتند. نمی دانم در آن لحظه چه شد، امّا سراسر لطف و امداد الهی بود به کمک ما آمد. وقتی که از دور شدن آنها مطمئن شدیم، با شهید احمدی پور به سمت بچّه ها شروع به دویدن کردیم. درسمت دیگر برادر مفرد مسئول تیم مان و شهید امیر حسین فضل الهی و حاج حسین رفیعی تا از سمت ما سر و صدا می شنوند، از ادامه گشت خود منصرف می شوند و به سمت برادر مالمیر برمی گردند. وقتی ما رسیدیم، آقای مفرد به اتفاق برادران منتظر ما بودند که با دیدن ما، بدون توقف به سمت عقب برگشتیم، که ناگهان صدای افتادن اسلحه کلاش شهید فضل الهی همه را در جای خود میخکوب کرد و همگی بدنبال اسلحه امیر حسین بودیم، تا پیدا شدنش باز حرکت را در تیم به جریان انداخت. همگی به خروج از منطقه فکر می گردیم و نفهمیدیم چطور شیار بالا آمده را پایین رفتیم. موانع و تله های مین چهل تکّه و سیم خاردارهای حلقوی را که ابتدا کار، با آن همه حسّاسیّت از آنها گذشته بودیم، حاج حسین رفیعی بدون برداشتن خراشی، مانند لودر شخم کرده بود!😳 وقتی تا پشت سیم خاردار حلقوی رسیدیم که از آنجا تا دیدگاه گرگی راهی نبود و تازه دشمن شروع به، زدن منور و گلوله های فسفری کرد. وقتی که پشت گرگی رسیدیم، عرق تمام سر و صورتمان را در برگرفته بود.😞😥 @defae_moghadas 🍂
#مولاجانــ❣ این #جمعه هم گذشت، ولیكن نیامدی آیات غربتم همه تفسیر شد بـیـــــــــا😔 گفتی كه پاك كن دلتــ❤️ ازهرچه غیر ماست قلبم به احترام تو #تطهیر شد بـیــــــــا 🌹🍃🌹🍃
#صبح یعنی طلعت رخسار تو بـار دیگــر فرصت #دیـدار تــو ای که هستی شوکت شمس الضحی روز و شب یعنی فقط #تکرار تو #سلام_صبحتون_متبرک_به_نگاه_شهدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🔻 #خاطرات_یک_گشت 6⃣1⃣ 📝 خاطرات ارسالی رزمندگان یک شب که گشت را از بال
🍂 🔻 7⃣1⃣ 📝 خاطرات ارسالی رزمندگان پشت دیدگاه گرگی توقّف نکردیم، فقط قوطی کنسرو های مصرف شده را ریختیم داخل کوله پشتی وسریع به راه افتادیم. در راه برگشت، فکر یک ساعت قبل بودم که چطور خدا ما دو نفر را نجات داد و خدا را شکر می کردم. از خطّ اوّل دشمن تا ابتدای شیار فصلیهایی که رودخانه فصلی تَقی مَردِه را تغذیه میکرد راه زیادی آمده بودیم و از دید دشمن هم خارج شده بودیم. هوا داشت روشن میشد و باید نماز صبح را تا قضا نشده بود می خواندیم. تمام قمقمه ها خالی بود .سریع با خاک تیمّم کردیم و نماز صبح را خواندیم.🌄 روی برگ بوته های کوچک،☘ بر اثر تغییرات دما، شبنم هایی بصورت قطره نمایان بود💦 و ما آنها را در قمقمه ام جمع میکردیم تا رفع عطشی بکنیم. یک برکه کوچک آت طرف تر بود که کنار جلبک هایی سبزرنگش چند تا قورباغه دیده میشد.🐸 رفتم از آب آن بردارم که آقای مفرد گفت: پسرالآن می رسیم رودخونه، تأمّل کن. همگی خسته شده بودیم و دلیلش بیشتر به این خاطر بود که؛ خاک های چنگوله رمل بود و وقتی با پوتین پا بر زمین میگذاشتی نیم متری فرو می رفتی و بیرون کشیدن آن در حالت خشک زحمت داشت، حالا چه برسد به مرطوبت بودنش. مثل گلی که ظروف سفالی با آن درست میکنند چسب ناک بود. حدود ساعت ۱۰صبح بود که به نقطه رهایی رسیدی. درکناررودخونه چنگوله، مرحوم محمد آقا بابا زاده منتظرمان بود. عادتش بود وقتی ناراحت ومنتظر میشد، دست به کمر میگذاشت و به چپ و راست راه میرفت. تا رسیدیم آقا مفرد مسئول تیم مون را بغل کرد و گفت: اتّفاقی که الحمدالله نیافتاده؟ چون از قضیه شهادت هانی ۲ ماهی یبشتر نمی گذشت، به من نگاهی انداخت وگفت: جواب باباتو چطور بدم؟ همه بچّه ها را بغل می کرد و می بوسید. بعد هم با یک ۲۰ لیتری آبی که عقب ماشین آورد، تمام بچّه ها را سیراب کرد. بعد رو به من کرد و گفت: پسر مشهدی اصغر این جبهه آمدن شما ها ثوابش از حج هم بالا تره. @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 8⃣1⃣ 📝 خاطرات ارسالی رزمندگان بعد از ظهر همان روز ازدیدگاه خبر دادند که عراقیها کلّ موانع راهکار ما را که دیشب حاج حسین رفیعی با پا شخمش کرده بود، همه را به روز و جدید عوض کرده اند. عراق مهندسی خیلی قوی و کارآمدی داشت، ۳ ساعته همه موانعی را که در راهکار ما بود را در روز روشن تعویض کرده بودند. فرداشب یک تیم گشت رزمی آماده، وارد راهکار شدیم. می خواستیم که عکس العمل عراقیها را در مورد دیشب بدانیم. و اینکه عراقیها راهکار را با گذاشتن کمین و یا موانعی غیر از موانع قبلی نبسته باشند. امّا از شانس خوب ما، عراقیها به درست کردن موانع قبلی بسنده کرده بودند. امّا داستان آن شب با لطف و نظر الهی و کمک حضرت بقیّة الله اعظم عج ا.. به خوبی تمام شد. و عملیات ولفجر ۵ با مدّاحی که برادر آهنگران دراردوگاه لشگر در شب عملیات انجام داد، آنچنان روحیه ای به نیروهای عمل کننده داد که عملیات به نحو احسن و با دستیابی به اهداف تعیین شده پایان پذیرفت. ماجرای آنشب که همچنان سوألی در ذهنم مانده بود، با شهادت شهید منصور احمدی پور روشن شد .ایشان در جایی که با یکی از دوستان بودند ماجرا را اینگونه تعریف میکند. که لحظه ای را که ما شروع به فرارکردین، ایشان شروع به خواندن آیة الکرسی میشود و... شهید احمدی پور واقعاً یک انسان وارسته و مخلص بود. دل پاک ومومنی داشتند. انشاءالله با مولا و سرورمان اباعبدالله محشور شود. پایان. @dafae_moghadas 🍂
میگویند "آرزوهای بزرگ داشته باشید" قد و قواره شهدا نیستم اما خدا خودش می دونه که بزرگترین آرزومون بعداز آرزوی فرج مولا صاحب الزمان عج است.. .. 🕊