🍂
🔻 خاطراتی از
مقام معظم رهبری در جبهه
👈 تونل از ميان خانهها
در آبادان با آقای جمی - امام جمعه - حدود یک ساعتی دیدار کردند و بعد هم با تعدادی از ارتشی ها.
بعد گفتند: «برویم مقر سپاه»
رفتیم به مقر سپاه و بعد از حال و احوال با جهان آرا، ایشان از آقا پرسیدند: «ناهار خوردهاید؟»
مقام معظم رهبري گفتند: «نه، چی دارید؟»
جهان آرا گفت: «تن ماهی، نان لواش خشک و ماست.»
آیت الله خامنهای گفتند: «هوا خیلی داغ است و خوردن تن ماهی خطرناک، همان نان و ماست را میخوریم.»
خلاصه سفره را انداختند و ناهار را آوردند. هنوز یادم است که ماست از شدت گرما چنان ترش شده بود که میجوشید. طوری بود که وقتی میخوردی گلو و معده را میسوزاند.
بعد از ناهار ایشان گفتند: «برویم داخل خرمشهر.»
آن وقتها خرمشهر به طور کامل در اشغال عراقیها بود. بچهها یک تونل عجیب و غریب و طولانیای حفر کرده بودند که وسط خرمشهر سر در می آورد. بچهها میرفتند در قلب شهر، وسط عراقیها دیدهبانی میکردند. خروجی تونل یکی از خانههای خرمشهر بود.
ایشان، جهان آرا، عبدالله نورانی و من وارد تونل شدیم و راه افتادیم. راه آن قدر طولانی بود که چند بار برای استراحت توقف کردیم.
خلاصه رفتیم و از وسط خرمشهر سردرآوریم. ایشان و شهید جهان آرا با دوربین مشغول دیدهبانی شدند و در مورد وضعیت شهر و نیروهای دشمن با همدیگر صحبت کردند.
یک عکسی هم من آنجا از ایشان و جهانآرا گرفتم که با دوربین در حال نگاه کردن به شهر هستند.
🔅 بهرام محمدی فر
عكاس روزنامه جمهوری اسلامی
🔸 کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 نوشتم تا بماند
روزنوشت های آیت الله جمی
امام جمعه فقید آبادان
•┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈•
59/8/5
خرمشهر بیش از هفت بار در آستانه سقوط قرار گرفت و همین نیروهای از جان گذشته نجاتش دادند، و هر بار فریادشان بلند که ما برای تار و مار کردن و سرکوب دشمن احتياج به پشتیبانی و نیروهای کمکی داریم؛ نیاز به توپخانه داریم که ما را زیر پوشش بگیرد؛ که متأسفانه این فریادها را جدی نگرفتند و هي تأکید می کردند که مقاومت [ کنید] تا نیروهای کمکی برسد. وعده می دادند ۷۲ ساعت یا 48 ساعت و گاهی ۲۶ ساعت مقاومت کنید که نیروها برسند. یک بار شخصا با رئیس جمهور تماس گرفتم؛ گفت 48 ساعت مقاومت کنید تا نیروهای اعزامی برسند، و خرمشهر به جای ۷۲ ساعت یا 48 ساعت، چهل روز مردانه ایستاد و نیروهای تازه نفس و مجهز صدامی را منکوب کرد؛ ولی افسوس که به دادش نرسیدند و از نیروهای اعزامی نه خبری و نه اثری، و الان امروز مصیبت بار است که سرباز تکاور، پاسدار دلیر، نیروهای رزمی، روحیه خود را از دست داده و متفقا می گویند ما با تفنگ [ژث] نمی توانیم به جنگ توپ و خمپاره برویم. راست هم می گویند؛ فاعتدوا عليهم بمثل ما اعتدى عليكم» هم همین را می گوید.
هنوز هم مقامات [= مقامهای] بالا وعده می دهند؛ ولی مطمئنیم که «هزار وعده خوبان یکی وفا نشود».
آری، امروز را با چنین وضعی آغاز کرده ام. درونم غوغا است از تصورات و خیالات گوناگون: آیا آبادان هم به همین زودی سقوط می کند، و به دنبال سقوط آبادان، دزفول و مخصوصا اهواز چه وضعی خواهند داشت؛ یا این که عنایات الهی شامل حال شده و حقیقت این مرد خدا (امام امت) بار دیگر انقلاب را نجات میدهد؟ همگی چشم امیدشان به عنایت و الطاف غیبی الهی است.
ساعت 6 صبح، صدای آمریکا را گرفتم. با آب و تاب، خبر سقوط خرمشهر و پیامدهای آن را تحلیل می کرد. آقایان موسوی و محمدی و صداقت (علمای خرمشهر) دارند دست و پای خود را جمع و جور می کنند که از آبادان خارج شوند. آقایان موسوی و محمدی، قصد ماهشهر دارند و صداقت، راهی بوشهر است. خداحافظی کردند و رفتند. خدا پشت و پناهشان باد که با یک دنیا ناراحتی روبه رو هستند. امروز نامه مفصلی به خدمت امام نوشتم و به آقای جوادی از مسئولان سپاه دادم که عازم تهران بود و قضایا را به تفصیل در آن نامه معروض داشتم.
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 نوشتم تا بماند
روزنوشت های آیت الله جمی
امام جمعه فقید آبادان
•┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈•
59/8/8
بعد از استماع اخبار، برای اطلاع بیشتر از وضع جبهه ها، به اتفاق آقای صفاتی به هنگ ژاندارمری رفتیم. در اتاق فرمانده عملیات دیدیم چند نفر از بچه های پاسدار و ارتشی هستند. سراغ فرمانده [را] گرفتیم؛ سرگرد شریف النسب اظهار داشت: ایشان برای بازدید اوضاع جبهه محور آبادان - اهواز به بهمنشیر، ایستگاه هفت، رفته اند. بچه ها داشتند صبحانه می خوردند. سر یکی از آنها باندپیچی شده بود. معلوم شد ایشان به اتفاق سه نفر دیگر از رزمندگان، دیشب گرفتار گشتی های عراقی شده و به چنگال آنها افتاده اند و بعد به طرز معجزه آسایی نجات یافته، فرار کرده اند. خودشان چنین تعریف کردند که ما دو نفر با یک خودرو ناشناس مواجه شدیم. ناگهان به ما حمله ور شده و گرفتار شدیم. ما را به طرف جبهه خودشان بردند و در شرف تیرباران بودیم که از ناحیه جبهه خودی (هنگ آبادان) با اینها درگیری رخ داد. آنها در اثر درگیری از ما غفلت کرده، فرصت یافته، فرار کردیم. در اتاق، بچه ها قدری مشوش بودند. معلوم شد دشمن از طریق نخلستان بهمنشیر نفوذ کرده، و افرادی در نخلستانهای مجاور رود بهمنشیر موضع گرفته اند. صحبت در پاکسازی و مقابله با آنها بود که هر کدام از بچه ها طرح و نقشه ای مطرح می کردند و منتظر فرماندهان (سرهنگ شکرریز و سرهنگ حسنی سعدی) [بودند]. ما هم در انتظار فرماندهان؛ که نیامدند و ساعت از یازده گذشت. همانجا خبر آوردند که نیروهای دشمن مقابل خضر" در نخلستانهای شرق بهمنشیر موضع گرفته اند و این خبر موجب نهایت تشویش و نگرانی شد؛ که اکنون آبادان به کلی محاصره است و دشمن قصد دارد با فشاری که از این ناحیه بر آبادان وارد می کند، از بهمنشیر عبور کرده و خود را به غرب رودخانه برساند که در این صورت، آبادان در خطر جدی قرار می گیرد. این مسائل موجب نهایت نگرانی گردید و همه به فکر چاره جویی هستند که نقشه و طرحی ریخته و از نفوذ دشمن به شهر که در صورت عبور دشمن از رودخانه تقریبا قطعی است، جلوگیری کنند.
بعد از صرف غذا و شنیدن اخبار رادیو تهران و صرف استکانی چای، برای کسب اطلاع از چگونگی اوضاع، راهی ستاد عملیات مستقر در هنگ ژاندارمری شدیم. در اتاق فرماندهی، سرهنگ شکر ریز و سرهنگ حسنی سعدی و سایر افسران عملیات و فرماندهان سپاه پاسداران آبادان و خرمشهر جمع اند و همه نگران همان مسئله نفوذ عراقی ها، و دارند برای سرکوبی آنها نقشه طرح می کنند. بالاخره نظرشان بر این شد که از روخانه بهمنشیر عبور کرده و در نخلستان موضع گرفته، شبانه برای پاکسازی نخلستان از دشمن وارد عمل شوند.
مقرر شد آتش توپخانه اول کار کند؛ بطوری که دشمن را مشوش سازد و زیر آتش توپخانه، افراد پیشروی کرده، وارد عملیات شوند.
تا بعد از مغرب و عشاء آنجا بودم و شب به منزل برگشتم. شب، صدای توپخانه بلند بود و از این جهت خوشحال که نقشه دارد عملی می شود.
۹ / ۸ / ۹ ه
.... و صبح زود با فرمانده سپاه پاسداران تماس گرفتم که خبر داد دیشب طرح عملی نشده؛ زیرا نیروی ما نتوانسته از بهمنشیر عبور کنند، و آنها [= عراقی ها] در نخلستان موضع گرفته، مانع عبور از رودخانه شده اند. مایه ناراحتی شدید شد؛ که این روزها حوادث همه در جهت ناراحتی است و شده بعدالشده و همه سر و سختی، و حالا به انتظار یسر بعد العسر و فرج بعد الشده که «ان مع العسر يسرا» و «عند تناهي الشده يكون الفرج» یا «فرج بعد الشده».
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🔴 سلام دوستان 👋
شب گذشته عرض کرده بودم مقداری از خاطرات آیت الله جمی عقب هستیم و روزهای حساس آبادان رو لاجرم باید نقل می کردیم.
خصوصا اینکه جریانات مهم تری هم در دست نوشته هاشون برای روزهای آینده دارند که حلاوتش اینه که مطالعه اونها همزمان باشه با لحظات نوشتن آنها در سال 59
خب! اگه با یه خاطره ناب از لحظات سخت کربلای چهار موافقید ان شاالله همراهی کنید که تو کربلای چهار دنیایی حرف ناگفته هست که در زمان خودش تقدیم خواهد شد.
🍂
🔻 کربلای ۴
یاد همه شهدا بخیر؛ ساعت حدود سه یا چهار شب بود. خیلی خسته بودم، وارد سنگر ۱۰۶ شدم از بین مجروحان که کف سنگر دراز کش بودند در آن تاریکی از لابلای آنها گذشتم و از کنار جسم رنجور و مجروح شهید نادری که رد شدم، صدای ناله اش بلند شد و علی بهزادی که در کنار نادری روی زمین بود خطاب به من گفت احتیاط کن.
به ته سنگر رفتم دیدم سعید سرخانی به دیوار سنگر تکیه زده بود. کنارش نشستم و ساعتی سر بر کتف او گذاشتم و خوابیدم. یک دفعه از خواب بیدار شدم و از سعید عذر خواهی کردم ولی فرمانده شهید گروهان نجف اشرف به من گفت با کی حرف میزنی؟ گفتم با سعید؛ گفت سعید شهید شده، در تاریکی سنگر نور باریکی وارد سنگر شده بود و تا انتهای سنگر را روشن کرده بود.
باور نمی کردم. آخه همینطور که سعید به دیوار سنگر تکیه زده بود چشمان قشنگش باز بود و خنده ملیحی بر لب داشت، که به چهره اش زیبایی خاصی بخشیده بود.
روح تمامی شهدای کربلای چهار و گردان کربلا شاد
علی اصغر مولوی
@defae_moghadas
🍂