🍂
🔻 نوشتم تا بماند
روزنوشت های آیت الله جمی
امام جمعه فقید آبادان
•┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈•
59/8/8
بعد از استماع اخبار، برای اطلاع بیشتر از وضع جبهه ها، به اتفاق آقای صفاتی به هنگ ژاندارمری رفتیم. در اتاق فرمانده عملیات دیدیم چند نفر از بچه های پاسدار و ارتشی هستند. سراغ فرمانده [را] گرفتیم؛ سرگرد شریف النسب اظهار داشت: ایشان برای بازدید اوضاع جبهه محور آبادان - اهواز به بهمنشیر، ایستگاه هفت، رفته اند. بچه ها داشتند صبحانه می خوردند. سر یکی از آنها باندپیچی شده بود. معلوم شد ایشان به اتفاق سه نفر دیگر از رزمندگان، دیشب گرفتار گشتی های عراقی شده و به چنگال آنها افتاده اند و بعد به طرز معجزه آسایی نجات یافته، فرار کرده اند. خودشان چنین تعریف کردند که ما دو نفر با یک خودرو ناشناس مواجه شدیم. ناگهان به ما حمله ور شده و گرفتار شدیم. ما را به طرف جبهه خودشان بردند و در شرف تیرباران بودیم که از ناحیه جبهه خودی (هنگ آبادان) با اینها درگیری رخ داد. آنها در اثر درگیری از ما غفلت کرده، فرصت یافته، فرار کردیم. در اتاق، بچه ها قدری مشوش بودند. معلوم شد دشمن از طریق نخلستان بهمنشیر نفوذ کرده، و افرادی در نخلستانهای مجاور رود بهمنشیر موضع گرفته اند. صحبت در پاکسازی و مقابله با آنها بود که هر کدام از بچه ها طرح و نقشه ای مطرح می کردند و منتظر فرماندهان (سرهنگ شکرریز و سرهنگ حسنی سعدی) [بودند]. ما هم در انتظار فرماندهان؛ که نیامدند و ساعت از یازده گذشت. همانجا خبر آوردند که نیروهای دشمن مقابل خضر" در نخلستانهای شرق بهمنشیر موضع گرفته اند و این خبر موجب نهایت تشویش و نگرانی شد؛ که اکنون آبادان به کلی محاصره است و دشمن قصد دارد با فشاری که از این ناحیه بر آبادان وارد می کند، از بهمنشیر عبور کرده و خود را به غرب رودخانه برساند که در این صورت، آبادان در خطر جدی قرار می گیرد. این مسائل موجب نهایت نگرانی گردید و همه به فکر چاره جویی هستند که نقشه و طرحی ریخته و از نفوذ دشمن به شهر که در صورت عبور دشمن از رودخانه تقریبا قطعی است، جلوگیری کنند.
بعد از صرف غذا و شنیدن اخبار رادیو تهران و صرف استکانی چای، برای کسب اطلاع از چگونگی اوضاع، راهی ستاد عملیات مستقر در هنگ ژاندارمری شدیم. در اتاق فرماندهی، سرهنگ شکر ریز و سرهنگ حسنی سعدی و سایر افسران عملیات و فرماندهان سپاه پاسداران آبادان و خرمشهر جمع اند و همه نگران همان مسئله نفوذ عراقی ها، و دارند برای سرکوبی آنها نقشه طرح می کنند. بالاخره نظرشان بر این شد که از روخانه بهمنشیر عبور کرده و در نخلستان موضع گرفته، شبانه برای پاکسازی نخلستان از دشمن وارد عمل شوند.
مقرر شد آتش توپخانه اول کار کند؛ بطوری که دشمن را مشوش سازد و زیر آتش توپخانه، افراد پیشروی کرده، وارد عملیات شوند.
تا بعد از مغرب و عشاء آنجا بودم و شب به منزل برگشتم. شب، صدای توپخانه بلند بود و از این جهت خوشحال که نقشه دارد عملی می شود.
۹ / ۸ / ۹ ه
.... و صبح زود با فرمانده سپاه پاسداران تماس گرفتم که خبر داد دیشب طرح عملی نشده؛ زیرا نیروی ما نتوانسته از بهمنشیر عبور کنند، و آنها [= عراقی ها] در نخلستان موضع گرفته، مانع عبور از رودخانه شده اند. مایه ناراحتی شدید شد؛ که این روزها حوادث همه در جهت ناراحتی است و شده بعدالشده و همه سر و سختی، و حالا به انتظار یسر بعد العسر و فرج بعد الشده که «ان مع العسر يسرا» و «عند تناهي الشده يكون الفرج» یا «فرج بعد الشده».
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🔴 سلام دوستان 👋
شب گذشته عرض کرده بودم مقداری از خاطرات آیت الله جمی عقب هستیم و روزهای حساس آبادان رو لاجرم باید نقل می کردیم.
خصوصا اینکه جریانات مهم تری هم در دست نوشته هاشون برای روزهای آینده دارند که حلاوتش اینه که مطالعه اونها همزمان باشه با لحظات نوشتن آنها در سال 59
خب! اگه با یه خاطره ناب از لحظات سخت کربلای چهار موافقید ان شاالله همراهی کنید که تو کربلای چهار دنیایی حرف ناگفته هست که در زمان خودش تقدیم خواهد شد.
🍂
🔻 کربلای ۴
یاد همه شهدا بخیر؛ ساعت حدود سه یا چهار شب بود. خیلی خسته بودم، وارد سنگر ۱۰۶ شدم از بین مجروحان که کف سنگر دراز کش بودند در آن تاریکی از لابلای آنها گذشتم و از کنار جسم رنجور و مجروح شهید نادری که رد شدم، صدای ناله اش بلند شد و علی بهزادی که در کنار نادری روی زمین بود خطاب به من گفت احتیاط کن.
به ته سنگر رفتم دیدم سعید سرخانی به دیوار سنگر تکیه زده بود. کنارش نشستم و ساعتی سر بر کتف او گذاشتم و خوابیدم. یک دفعه از خواب بیدار شدم و از سعید عذر خواهی کردم ولی فرمانده شهید گروهان نجف اشرف به من گفت با کی حرف میزنی؟ گفتم با سعید؛ گفت سعید شهید شده، در تاریکی سنگر نور باریکی وارد سنگر شده بود و تا انتهای سنگر را روشن کرده بود.
باور نمی کردم. آخه همینطور که سعید به دیوار سنگر تکیه زده بود چشمان قشنگش باز بود و خنده ملیحی بر لب داشت، که به چهره اش زیبایی خاصی بخشیده بود.
روح تمامی شهدای کربلای چهار و گردان کربلا شاد
علی اصغر مولوی
@defae_moghadas
🍂
حماسه جنوب،خاطرات
#یادش_بخیر به شهادت خود در عملیات بدر یقین داشت و هنگامی هم که امضاء می کرد، می نوشت ش-آ-الف- این
🍃🌸
#شهید_داوود_علی_پناه حدود بیست یا بیست و پنج روز قبل از عملیات دچار مشکلی جسمانی شده بود و پزشکان متخصص به ایشان تذکر داده بودند که اگر رعایت نکنید و به خودتان استراحت ندهید احتمال اینکه از ناحیه پا فلج بشوید زیاد است. فرمانده گردان هم این مسئله را فهمیده بود و هر چه که به ایشان اصرار می کرد که حداقل شما ده روزی را استراحت کنید و بعدً برای عملیات بیائید ایشان اصلا قبول نمی کردند. خلاصه اصرارش می کردیم اصلا زیر بار نمی رفت و با آن لهجه زیبای خرم آبادیش و با آن لبخند معنی دارش جواب می داد مگر حالا قرار است که زنده بمانم که بروم و استراحت بکنم که پای خود را از دست ندهم.
⤵
نزدیک عملیات هم که شد یک روز قبل از عملیات تمام بچه ها بدلیل اینکه نیروهای بعثی از بمبهای شیمیائی بر علیه نیروهای ما استفاده می کردند، خودشان را به ماسک ضد شیمایی مجهز کرده بودند ولی #داود این کار را انجام نداد.
رفتم و #داود را کنار کشیدم و گفتم که داود چرا ماسک ضد شیمیائی نمی زنی باز ایشان لبخند معنی داری زد و گفت: سید مگر قرار است من آن طرف آب زنده باشم که ماسک ضد شیمیائی احتیاج داشته باشم.
⤵
حماسه جنوب،خاطرات
نزدیک عملیات هم که شد یک روز قبل از عملیات تمام بچه ها بدلیل اینکه نیروهای بعثی از بمبهای شیمیائی
🍃🌸
خلاصه شب عملیات فرا رسید و داود توی همان شب اول هنگام شکسته شدن خط زخمی شد و هنگام انتقال او به عقب به شهادت رسید.
شب قبل از عملیات داود مناجات نامه ای را نوشته بود و احساس خودش را کاملا در آن ذکر کرده بود که الان دارم به شهادت نزدیک می شوم و خدایا دارم به تو نزدیک می شوم و اینها رو دقیقا توی مناجات نامه اش نوشته بود.
#شهید_داوود_علی_پناه🕊🌹
راوی : سید حسن کربلایی
@defae_moghadas