🔴 باز هم رسیدیم به فصل جدیدی از خاطرات همسر سردار شهید سید جمشید صفویان که با توجه تاخیر در ارسال، مورد تقاضای عدهای از همراهان قرار گرفت.
با ادامه این خاطرات در خدمت عزیزان دنبال کننده خواهیم بود.
🍂
🔻 من با تو هستم 7⃣2⃣
خاطرات همسر سردار شهید
سید جمشید صفویان
بدون این که از قبل بگوید، جلوی همه آمد و میکروفون را از او گرفت.. بعضی ها هم متوجه این برخورد شدند ولی سید جمشید عکس العملی نشان نداد و رفت کنار و همراه هیئت به سینه زنی پرداخت. آن شب اگر سید جمشید ابراز ناراحتی و اعتراض می کرد، بچه ها برخورد خیلی سختی با آن شخص می کردند.
فردا شب آن شخص با پدر و عمویش آمدند درب منزل و از سید جمشید معذرت خواهی کردند.
تمام این بزرگ منشیهای سید جمشید را من هم میدیدم، اما انگار هرچه سید جمشید در نظر من بزرگتر و عزیزتر میشد، ناسازگاری و بهانه گیری من برای داشتن خانه ای مستقل بیشتر و بیشتر می شد. حالا بزرگترین آرزوی من این شده بود که روزی با او در خانه ای مستقل زندگی کنم. یک روز از همسر یکی از همکاران کمیته شنیدم که زمین گرفته اند. وقتی بیشتر کنجکاوی کردم متوجه شدم به همه ی کارکنانی که متأهل بوده اند زمین داده اند.
وقتی به خانه آمد، گفتم: «شنیدم کمیته به همه زمین داده، پس چرا شما نگرفتی؟»
گفت: «آخه ما که پولش رو نداریم.» گفتم: «خب، طلاهام رو میفروشیم.» نپذیرفت و گفت: «نه! حرفش رو هم نزن.»
گفتم: «خب چه اشکالی داره شما که دوباره برام میخری... خونه هم برای آرامش و راحتی منه...» و کلی حرف زدم و استدلال کردم تا بالاخره راضی شد و با فروش طلاها و پس انداز مان توانستیم زمین بگیریم.
هر چه در خانه داشتیم فروختیم، وام هم گرفت و شروع کرد به ساخت خانه. حتی پارچه هایی را که از زمان عروسی مان در چمدانم دست نخورده مانده بود، فروختیم.
آن زمان حقوقش سه هزار تومان بود. هزار و پانصد تومان را برای خرجی به مادرش میداد، چون باهم زندگی می کردیم. هزار تومان دیگرش هم صرف پرداخت اقساط می شد؛ دو وام داشتیم که قسط هر کدام میشد پانصد تومان باقیمانده ی حقوقش، هرماه چهارصد تومانش را به من می داد و صد تومان هم برای جیب خودش نگه می داشت.
بدون اینکه به او بگویم، چهارصد تومانی را که ماهانه میداد، پس انداز کردم و بعد از مدتی برای مخارج ساختمان به او دادم. ناراحت شد و گفت: من راضی نیستم. این پول برای خرجی خودت بوده، یعنی تو لباس هم نمی خواستی بخری؟! آخه یه چیزی برای خودت میخریدی!» ولی من فقط در آرزوی خانه ای مستقل بودم و این چیزها برایم اهمیتی نداشتند.
خوراكمان با منزل پدرش مشترک بود. لباس و دیگر وسایل را هم از زمان ازدواج داشتم و چیز جدیدی لازم نبود. فقط دلم می خواست هر چه زودتر خانه مان آماده شود و حتی اگر شده در حد یک اتاق و آشپز خانه اش را بسازیم و برویم آنجا.
همراه باشید با قسمت بعد 👋
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 سلام من از خاطرات همسر شهید سید جمشید استفاده می کردم و در گروه خواهرانی که همه از ایثارگران و پیشکسوت بودند قرار می دادم
وانگار قطع کردید.😢
میشه ادامه بدهید ممنون میشم
🔻سلام. ما گروه را فقط برای ادامه خواندن این خاطره باز میکنیم.
🔻من میخواستم بنویسم: خداوند ان شاءالله مردان ما رو سید جمشیدی قرار بدهد!!!!
یادم اومد زنهامون هم باید عصمتی باشن!! دیگه سکوت اختیار کردم😎😅
🔻 بی صبرانه منتظر ادامه ش هستیم
👌👌
🔻سلام اگه ممکنه بقیه داستان رو هم بفرستید، من تو گروه های مختلف و برا تعدادی از دوستام فرستادم خیلی مشتاق و منتظر ادامه داستان هستن.
ممنون🌷🌷🌷🌷
🔻نزدیک خونه ما یه میدونه،
عکس چندتا از سردارهای دزفول روی تابلوی بزرگی به چشم میخوره،
چند روز پیش موقع گذشتن از جلوی تابلوی شهدا، یه لحظه احساس کردم یکیشون بطور خاص داره نگاهم میکنه(برق چشماش منو گرفت).....
اسمشو خوندم: «سردار سید جمشید صفویان»
یه دفعه زیر لب گفتم:« ئه...سید جمشید، تویی؟!؟!!!» همینجور صمیمی.....
🔻خیلی خوبه که میشه بی دغدغه با شهدا رفیق شد، دیگه زن و مرد و محرم و نامحرم معنی نداره و محدودیت ایجاد نمیکنه «یه جورایی»....
🔻کاش هممون شهید بشیم!!
🔴 ممنون از پیام همه دوستان کانال 🙏
🏴
فرارسیدن رحلت جانسوز
نبی مکرم اسلام(ص)،
شهادت امام حسن مجتبی(ع)
و امام رضا(ع)
برشما تسلیت باد.
@defae_moghadas
🏴
حماسه جنوب،خاطرات
🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃 آبراه هجرت خاطرات رزمنده اندیمشکی پرویز پور حسینی ( عملیات کربلای 4) 🔻قسمت یازدهم
🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃
آبراه هجرت
خاطرات رزمنده اندیمشکی
پرویز پور حسینی
( عملیات کربلای 4 )
🔻قسمت دوازدهم
هنوز درون معبر بودم که دیدم بچههای گروه اول به تپه کوچکی رسیدند . بعد از این تپه کوچک ، وارد برکه کم عمقی که در خاک ریز عراقی ها👹 قرار داشت می شدند . همین برکه باعث شد که نگهبان عراقی متوجه حضور ما بشوند .
بچه های دسته ۱ بیشترشان از آب بیرون آمده بودند که تیربار #گرینوف عراقی شروع به شلیک 🔫به طرف بچه ها کرد . اما تیربار فقط یک رگبار زد و بعد گیر کرد .
سرباز عراقی یک نارنجک 💥میان بچه ها انداخت و برادر #جهانگیر پاپی را مجروح کرد . متاسفانه جهانگیر هم در همان لحظه یک نارنجک در دستش بود که می خواست به سمت سنگر عراقی پرتاب کند . اما نارنجک در دستش منفجر شد و او به فیض شهادت نائل آمد . برادر #طاهری مرتب می گفت :
برید جلو .... برید جلو ...!
من به صورت سینه خیز از روی اجساد و زخمی های 💔💔درون آب شروع به حرکت کردم . ناگهان صدایی از زیر پایم شنیدم . از او پرسیدم :
تو کی هستی ؟
او گفت :
کریمم ..!
من در آن شرایط نمی توانستم توقف کنم تا ببینم جراحاتش در چه حدی است 😭😔. به همین دلیل از خاک ریز بالا رفتم و از دیواری که عراقی ها به وسیله بلوک درست کرده بودند پایین پریدم .
به ما دستور دادند به سمت چپ معبر برویم . من به همراه برادر #محمد یوسفی و #علی محمد طاهری به سمت چپ معبر رفتیم و سنگرهای دشمن را یکی یکی پاکسازی کردیم .
بیشتر بچه های دسته زخمی یا شهید شده بودند .در همان درگیری اول و کنار خاکریز برادر #عبدالرحیم چگله فرمانده دسته ماهم زخمی شده بود .
🔴 ادامه دارد ⏪
________/\_______
حماسه جنوب، خاطرات
@defae_moghadas
🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃
🍂
حال من خوب است اما
با تو بهتر میشوم
آخ... تا میبینمت
یک جور دیگر میشوم
با تو حس شعر در من
بیشتر گل میکند
یاسم و باران که میبارد
معطر میشوم
#مهدی_فرجی
🍂
🍂
🔻 نوشتم تا بماند
روزنوشت های آیت الله جمی
امام جمعه فقید آبادان
•┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈•
59/8/15
امروز تمام فكرم این است که برادرم رسول را به منزل جدیدش منتقل [انتقال] داده در کنار شهدا خاکش کنم.
روز گذشته با آقایان حجازی و محمد جعفری و صفاتی مذاکره درباره این کار کرده ام و قول داده اند که وسیله انتقال جسد [را] به قبرستان امروز فراهم کنند.
حدود هفت تا هشت نفری از دوستان در منزل جمع اند که آمده اند، با هم جنازه را به قبرستان ببریم، البته عده کثیری از دوستان امروز لطف کرده که به تشییع بیایند؛ اما مگر می شود. جاده شهر به قبرستان نوعا زیر شلیک خمسه خمسه و خمپاره است به اضافه اینکه وسیله نقلیه هم نیست و اگر وسیله ای یافت شود، وسیله حرکتش که بنزین باشد نیست.
خلاصه ساعت از ۱۰ گذشته آقای حجازی و محمد جعفری آمدند و خبر دادند که جنازه آماده است. رفتیم. جنازه رسول با دو جنازه دیگر پشت یک وانت بار گذاشته بودند. جمعا دو ماشین پیکان سواری و یک وانت بار تشييع کننده بودیم که به ده نفر نمی رسید. به آقای شاکری، متصدی قبرستان سفارش داده بودم جنب قبر شهید صابری که با رسول در یک ساعت شهید شده اند، قبری آماده سازند که آقای شاکری هم زحمت کشیده و حقأ قبر خوبی تهیه دیده بودند.
وضع جسد؛ شکم کلی پاره شده، دل و روده ها بیرون ریخته، یک دست به کلی از بدن قطع شده [است] که دست قطع شده را روی سینه گذاشته بودند. دست دیگر هم از بالای کف دست آویزان و پاره پاره شده بود خون از بدن می آمد.
آقای شاکری او را تیمم داد. گرچه خودم قبلا با دفتر امام تماس گرفته بودم [و] درباره شهدایی مثل رسول که در کوچه و خیابان و منازل مورد اصابت خمپاره [واقع] شده و کشته می شوند [پرسیده بودم] و امام فرمود که همگی شهیدند و احتیاج به غسل ندارند. از آقای شاکری ممنونم که برادرم را تیمم داد و کفن هم آماده کرده بود. او را کفن کرد. بر جسد غرقه به خونش با همان عده قلیلی [که حاضر بودند] نماز خواندم و تحویل خاکش دادم. منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تازة اخرى.
هر که آمد در جهان هر چه شود
عاقبت می بایدش رفتن بگور
و چه خوش بخت رسول و آن برادرانی که چون رسول ما با بدنهای قطعه قطعه شده از خمپاره و خمسه خمسه های صدام كافر به دیدار حق می شتابند.
کنار قبرش همگی فاتحه خوانده به منزل آمدیم. از وقت حرکت به قبرستان تا وقتی که کار دفن برادر را تمام کردم، همه غرش توپ خمسه خمسه و بعضا کاتیوشاهای خودمان گوش را می خراشد.
حالا که به منزل آمده ایم، به فکر صرف غذایی [افتادیم]. فرزندانم مهدی و محمود برای غذا به مسجد قدس رفتند و غذا آوردند. به اتفاق آقای مزارعی و منبری و خردل و فرزندانم مهدی و محمود لقمه غذایی را صرف کردیم؛ اما شلیک خمسه خمسه بیخ گوشمان رو به ازدیاد است. در این ساعات صدای انفجاری وحشتزا [در این] نزدیکیها بلند شد. انفجار خیلی نزدیک ما بود به طوری که شیشه های اتاقهای منزل خرد و ریز ریز شد.
دیگر وضع طوری است که نمی توانیم در منزل بمانیم. به منزل تازه نقل مکان کردیم. و حالا که ساعت 4 بعداز ظهر است و مشغول رقم زدن این سطور، در منزل جدید به اتفاق آقای مزارعی و فرزندانم و مرتضی فرزند برادرم ابراهیم که تازه از شیراز آمده و به ما ملحق شد[ه] در منزل جدید یک جایی دست و پا کرده و نشسته ایم. در منزل هستیم. نماز مغرب و عشا را منزل خواندیم. شب هم حادثه تازه ای نیست همان غرش توپ و انفجار مثل هر شب.
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🔴 برداشت و حال شما را در موقع خواندن این روزنوشت ها نمیدانم ولی در ذهن خود رژه تفاوت های مسئولین را به عینه می بینم.
سفارش های آیت الله یا برای قبریست برای برادر، یا وسیلهای برای انتقال جسد، و یا تقاضایی برای جابجایی یک خط تلفن. زندگی آنها در منازلی است که تا شیشه هایش بر سر آنها نريزد، جابجا نمی شوند و.....
براستی چقدر تفاوت است بین مردان طرفدار تفکر انقلابی با آنهایی که دیر آمدند و سهم خود را از سفره انقلاب خواستار شدند! غافل از اینکه سهم انقلاب چیزی جز ترکش و شهادت و کار و تلاش نیست که این راحت طلبان غربزده از آن، سالهای نوری فاصله دارند و در ردیف غافلانند.
اللهم عواقب امورنا خیرا
🍂
🔻 نکته های تاریخی جنگ
🔸 پس از فتح فاو توسط رزمندگان اسلام، پرچم مبارك يا ثامن الائمه (كه مدتها بود بر فراز گنبد امام رضا عليه السلام در مشهد مقدس، در اهتزاز بود) به دست فرمانده لشكر 25 كربلا بر بالای مناره مسجد فاو نصب شد.
چند روز پس از پيروزی ايران در عمليات والفجر 8 هواپیماهای عراق، اعلاميه های فراوانی بر سر رزمندگان فرو می ريزند كه در آن نوشته شده بود: «اينجا زمين غضبی است. نماز خواندن در اينجا حرام است... و نماز شما باطل است.»
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂