eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 من با تو هستم0⃣3⃣ خاطرات همسر سردار شهید سید جمشید صفویان "یک گردان پسر دارم و یک دختر!" سید جمشید دوست داشت برای جشن تولد یک سالگی زهرا جشن مفصلی با حضور همه ی فامیل، برگزار کند؛ ولی چون پسر همسایه مان شهید شده بود کسی را دعوت نکردیم و فقط کیکی خرید و خودمان دورهم نشستیم و عکس گرفتیم اما دومین جشن تولد زهرا را مفصل برگزار کرد. در آن شرایط جنگ و موشک باران دزفول و با توجه به موقعیت سید جمشید که از فرماندهان جنگ به شمار می آمد، اصلا انتظار چنین روحیه ای را از او نداشتند؛ حتی بعدها یکی از آشنایان که عکس تولد زهرا را در لباس عروس دیده بود، با اعتراض گفت: «انتظار این کارهای طاغوتی رو از شما نداشتیم!» اما سید جمشید هر چیزی را سر جای خودش تمام و کمال انجام می داد. هم جبهه اش را می رفت، هم تمام روز و شبش را در کمیته و مسجد خدمت می کرد و هم مدتی را که در اختیار خانواده بود سنگ تمام می گذاشت و سعی می کرد که محیط خانه را شاد و سرحال نگه دارد. یک روز قبل از جشن تولد، زهرا را گذاشته بود روی دوشش و مرتب دور باغچه می چرخید و می گفت: «به اطلاع کلیه اعضای خانواده ی صفویان می رساند، فردا تولد زهرا خانم می باشد. همه تشریف بیاورید به صرف شیرینی و کیک..» زهرا که خیلی زود به حرف زدن افتاده بود، خیلی بانمک همراه او این اطلاعیه را می خواند و گاهی هم از شدت خنده و تکان هایی که روی دوش بابا میخورد صدایش بریده بریده می شد. آن روز جشن تولد زهرا در محیطی شاد برگزار شد و با این برنامه فضای خانه عوض شد. چند نفر از بچه های فامیل هم آمده بودند. برنامه که تمام شد سید جمشید به دو تا از دخترهای کوچک که مانده بودند گفت: بیایید بریم که برسونمتون خونه تون.» خواهر بزرگتر که هفت، هشت سالش بود گفت: «برای چه برسونی خونه؟» سید جمشید گفت: «خب دیگه جشن تولد تموم شده. او هم گفت: «آهان!... حالا که میخواید برقصید ما بریم؟!» سید جمشید زد روی دستش و با خنده گفت: «اه اه اه..... رقص چیه؟ عجب... آخه تنبکمان رو دیدی که می خوایم برقصیم؟!» با این وضع، از بردن آنها صرف نظر کرد و زنگ زد به پدر و مادرشان و به آنها هم گفت که برای شام بیایند منزل ما. برای تهیه ی شام، سید جمشید مشغول آماده کردن زغال و منقل شد و من هم در آشپزخانه جگر و گوجه سیخ می زدم. زغال ها که خوب قرمز شدند. سیخ های جگر را برایش بردم و رفتم داخل آشپزخانه تا گوجه ها را هم سیخ بزنم. سیخ های گوجه را آماده کردم و از آشپزخانه آمدم بیرون تا به او بدهم؛ اما نه سید جمشید بود و نه منقل. خانه بزرگ بود و دورتادورش اتاق بود. آن طرف خانه را که نگاه کردم دیدم منقل را برده پشت کولر آبی اتاق پذیرایی و تند تند دارد باد می زند. تمام دود جگرها به وسیله ی کولر به داخل اتاق کشیده می شد. صدای پدرش بلند شد:" چه خبره؟ دارید چی کار می کنید. این دود چیه؟!» سید جمشید گفت: «من که قبلا گفتم جشن تولد داریم به صرف شام!» پدرش گفت: «آخه این دیگه چه شاميه؟!» سید جمشید خندید و گفت: «نه! من گفتم به صرف دود شام! نه خود شام.» همراه باشید با قسمت بعد 👋 @defae_moghadas 🍂
@defae_moghadas
🌺🍃🌺 ✍ بهار گذاشته اند اسمِ ماهِ تو را ؛ بهارِ اول .. مگر زمین جز تو بهارِ دیگری دارد؟ قدمهایت ، تمامِ زمین را آباد کرد ، و عطرِ مهربانیت ؛ تا همیشه ، طعمِ تازگی را بر هوا پاشید .. ✨ اَمینِ خــدا و اَمانت دارِ اهل زمین .. امشب .. سجده باید کرد خدایی را که آینه ی تمام قدّ خودش را در بهارترین ربیعِ زمین ، برای پروازِ من ، به دنیای خاک ، نازل کرد .. ❤️ اُمَّتــــِ محمّــــد ؛ حلولِ بهارِ اول ، مبارکتان 🌺🍃🌺
🔴 سلام و عرض تبریک به مناسبت ورود به ماه ربیع الاول و آرزوی قبولی عزاداری های همه عزیزان و با تشکر از استقبال دوستان از گفتگوی مجازی رزمندگان از کربلای 5، امشب قسمت دوم این گفتگوها ارسال می شود. امید است مورد توجه قرار گیرد و بتوانیم همراه شویم با گوشه ای از آنچه فرزندان کشور در جنگ هشت ساله کشیدند تا خم به ابروی امامشان ننشیند.
🍂 مقدم: جناب رضایی. میتونید شروع کنید فقط لطف کنید دو ماموریت ک5 رو تفکیک کنید. رضایی: بله حتما مقرر شد عقب نشينی كنيم حدود ساعت ٨ صبح بود در حالی كه عراقی ها پشت سرمون بودن پس می بايست بصورت مورب حركت كنيم البته بايد خيلی سريع ميدويديم منظورم اينه كه نمی شد بصورت مستقيم عقب بريم .تقريبا با زاويه ٤٥ درجه نسبت به خاكريز به سمت جنوب ميدويديم
رضایی: در اين حالت هم عراقی ها خيلی راحت به ما مسلط بودن و در تيررس بوديم. تنها شانس ما سريع دويدن بود قرار شد من بعنوان نفر اول حركت كنم اگر عبور می كردم بقيه هم پشت سرم بيان آرپي جی رو برداشتم با دو نفر ديگه كه يكيشون كمكيم بود با فاصله حدودا ده متر شروع به دويدن كرديم خيلی شليك می شد. تقريبا از همه طرفمون گلوله رد می شد حتی حس می كرديم از بين پاهامون.
- با تمام قدرت ميدويديم و به شليك آرپی جی ها هم واكنش نشون نمی داديم چرا كه يك ثانيه توقف مصادف با اصابت تير بود. نفس مون تنگ شده بود چرا كه هوا خيلی سرد و ما هم با تمام جون ميدويديم تقريبا بريده بوديم كه به يك تل خاك رسيديم که معادل يك كمپرسی خاك بود
رضایی: سمت جنوبی اون نشستيم تقريبا ٧٠ متر تا خاكريز خودمون فاصله داشتيم قصد داشتيم برای كم نكردن سرعت و جلوگيری از بالا رفتن خاكريز از همان شيار شب قبل لودر عبور كنيم چند ثانيه نگذشته بود كه دهنه شيار با خمپاره مورد اصابت قرار گرفت. دو نفر همراهم نگران عبور شدند ولی عرض كردم از همين فرصت استفاده می كنيم و عبور می كنيم اگر بيشتر بمانيم با آرپی جی زده می شيم تقريبا ١٠ تا ١٥ ثانيه بيشتر توقف نكرديم و نفسی چاق كرديم. قبل از دويدن ديدم بقيه با فاصله شروع به حركت كردن نفرات رو پشت سر هم با فاصله و دو يا سه نفره دارن ميان كه بعضا در بين مسير تير می خوردن
رضایی: ما برای تكميل مسير بقيه راه رو با تمام قدرت دويديم و از شيار عبور كرديم اون تل خاك شد شاخص و هر كس می رسيد چند ثانيه استراحت می كرد. البته هر چند لحظه هم شيار مورد اصابت قرار می گرفت. از پشت خاكريز يكی از دوستان رو ديدم قبل از رسيدن به شيار تير خورد و افتاد. دو نفر پشت سرش بند حمايلش رو گرفتن و می كشيدنش در همون حالت دو تا تير ديگه خورد و معلوم بود تك تيرانداز اونو نشونه رفته بعد از جنگ ديديمش تو دبيرستان رزمندگان درس می خوند ولی فلج شده بود و اسمش خاطرم نيست
رضایی: به هر زحمتی بود بقيه هم عبور کردن آنقدر تحت فشار قرار داشتن كه هر كس می رسيد مسير خط دو رو می پرسيد و سرش رو می نداخت پايين و برمی گشت خوشبختانه اون روز صبح آتش خمپاره كمی آرام شده بود ولی عقبه زير آتش توپخانه بود خاطرم هست يك تانك اومد و در مقابل شيار قرار گرفت كه شليك كند چرا كه از پشت خاكريز امكان شليك نداشت به يكباره چنان زير آتش قرار گرفت كه امكان شليك پيدا نكرد تيربارچی دريچه رو باز كرد ولی آنقدر تير به دريچه می خورد كه ترسيد بپره بيرون هر چه فرياد زديم بپر نپريد و چند لحظه بعد تانك مورد اصابت قرار گرفت و همه سوختن
رضایی: صحنه دلخراشی بود بعد دستور اومد که بريد عقب و تو خط دوم همان مكان شب قبل مستقر شويد در بين مسير شهيد ماپار جلو من حركت می كرد از پشت سر پيك با موتور گردان رسيد گفت سوار ميشی گفتم خير رفت جلوتر علی ماپار رو سوار كرد كه بعد شنيدم گلوله كنار موتور اصابت كرده و علی از پهلو تركش خورده و شهيد شده