رضایی:
سمت جنوبی اون نشستيم تقريبا ٧٠ متر تا خاكريز خودمون فاصله داشتيم قصد داشتيم برای كم نكردن سرعت و جلوگيری از بالا رفتن خاكريز از همان شيار شب قبل لودر عبور كنيم
چند ثانيه نگذشته بود كه دهنه شيار با خمپاره مورد اصابت قرار گرفت.
دو نفر همراهم نگران عبور شدند ولی عرض كردم از همين فرصت استفاده می كنيم و عبور می كنيم اگر بيشتر بمانيم با آرپی جی زده می شيم
تقريبا ١٠ تا ١٥ ثانيه بيشتر توقف نكرديم و نفسی چاق كرديم. قبل از دويدن ديدم بقيه با فاصله شروع به حركت كردن نفرات رو پشت سر هم با فاصله و دو يا سه نفره دارن ميان كه بعضا در بين مسير تير می خوردن
رضایی: ما برای تكميل مسير بقيه راه رو با تمام قدرت دويديم و از شيار عبور كرديم اون تل خاك شد شاخص و هر كس می رسيد چند ثانيه استراحت می كرد.
البته هر چند لحظه هم شيار مورد اصابت قرار می گرفت. از پشت خاكريز يكی از دوستان رو ديدم قبل از رسيدن به شيار تير خورد و افتاد. دو نفر پشت سرش بند حمايلش رو گرفتن و می كشيدنش در همون حالت دو تا تير ديگه خورد و معلوم بود تك تيرانداز اونو نشونه رفته
بعد از جنگ ديديمش تو دبيرستان رزمندگان درس می خوند ولی فلج شده بود و اسمش خاطرم نيست
رضایی: به هر زحمتی بود بقيه هم عبور کردن آنقدر تحت فشار قرار داشتن كه هر كس می رسيد مسير خط دو رو می پرسيد و سرش رو می نداخت پايين و برمی گشت
خوشبختانه اون روز صبح آتش خمپاره كمی آرام شده بود ولی عقبه زير آتش توپخانه بود
خاطرم هست يك تانك اومد و در مقابل شيار قرار گرفت كه شليك كند چرا كه از پشت خاكريز امكان شليك نداشت به يكباره چنان زير آتش قرار گرفت كه امكان شليك پيدا نكرد تيربارچی دريچه رو باز كرد ولی آنقدر تير به دريچه می خورد كه ترسيد بپره بيرون هر چه فرياد زديم بپر نپريد و چند لحظه بعد تانك مورد اصابت قرار گرفت و همه سوختن
رضایی: صحنه دلخراشی بود بعد دستور اومد که بريد عقب و تو خط دوم همان مكان شب قبل مستقر شويد
در بين مسير شهيد ماپار جلو من حركت می كرد از پشت سر پيك با موتور گردان رسيد گفت سوار ميشی گفتم خير رفت جلوتر علی ماپار رو سوار كرد كه بعد شنيدم گلوله كنار موتور اصابت كرده و علی از پهلو تركش خورده و شهيد شده
به خط دوم رسيديم باز كمی جلوتر محسن سراج بود ديدم قصد ورود به يك سنگر رو داشت ولی يكباره ايستاد و شوك برش داشت
فقط سرش به چپ و راست حركت می كرد تو شوك بود که رسيدم ديدم تو سنگر دو تا بسيجی هستند که گويا خمپاره صاف رفته بود تو سنگر
تمام اجزای بدنشون جدا بود گويی سلاخی شده باشن. محسن رو حركت دادم و رفتيم سنگر بعدی
خط دوم خيلی زير آتش بود تا ظهر آنجا بوديم امير صالح زاده دستور داد همه برن عقب چند لندكروز اومد و همه سوار شدن و در حين سوار شدن تركش به تاير عقب لندكروز خورد و پنچر شد
مقدم: شک سراج بخاطر دیدن این صحنه بود؟
رضایی: بله صحنه خيلی دلخراشی بود. دقيقا يادم هست كه يكی از سرهای مطهر كه گویی ذبح شده بود روی سينه يكی از پيكرها قرار گرفته بود
رضایی:
همه از ماشين پياده شدن و به سنگر ها رفتن ماشين های ديگه هم حركت كردن من با كمك راننده چرخ عقب سمت راننده رو عوض كرديم و دوباره بچه ها سوار شدن
چون از دهکردی خيلی حرف شنوی داشتم جرأت نكردم بگم که من برنميگردم. صبر كردم تا همه سوار شدن و خودم رو سپر عقب ايستادم ماشين چند متر حركت كرد كه من پياده شدم
پایان شب دوم 👋
🔴 ادامه این خاطره گویی در شب آینده ارسال خواهد داشت .
ان شاالله همراه باشید