🍂
🔻 نکته تاریخی
✨ (هویزه - سمیده)
شهدای کرخه نور داستان عجیبی دارند و مظلومیت شان انسان را به تفکر وا میدارد که برای امنیت و آسایش امروز ما، بزرگ مردان ایران اسلامی چه سختیها را متحمل نشدند.
👈 اوایل جنگ یعنی آبان ماه سال 1359، نیروهای عملیاتی سپاه اهواز برای ضربه زدن به نیروهای بعثی عراق مستقر در منطقه عمومی کرخه نور شبیخونی را تدارک میبینند. کار شناسایی و مخفی کردن اسلحه و مهمات رزمندگان اسلام توسط اهالی روستاهای کرخه نور انجام میشود و در کنار رزمندگان سپاه اهواز در عملیاتهای شبانه علیه دشمن شرکت میکنند و به خانههای خود باز میگردند تا اینکه زمان اجرای عملیات فرا میرسد، با حضور مردم منطقه، دشمن در این منطقه ضربه سختی متحمل میشود.
👈 با شلیک تیر مستقیم تانک های نیروهای خودی , نیروهای عراقی متوجه همکاری و شرکت مردم فهیم و ولایتمدار روستاهای کرخه نور در عملیات میشوند که پس از آن با تعداد زیادی تانک و زره پوشهای جنگی به سمت روستاهای سمیده، سیار موالی و سیار احمد آباد یورش میبردند و با شلیک تیر مستقیم تانکها، خانههای اهالی روستاها را به آتش میکشند.
👇👇
🍂
👈 با این اقدام، انبار آذوقه ساکنان روستاها و حیوانات آنها در آتش میسوزد و تعداد زیادی از احشام نیز از بین میرود. با این کار دشمن بعثی، رعب و وحشت زیادی در بین مردان و زنان روستایی بوجود میآید و اهالی بی دفاع روستاها، مجبور میشوند برای در امان ماندن از تیر مستقیم دشمن به کانالها و زمینهای زراعی اطراف پناه ببرند.
👈 نیروهای بعثی، که از عملکرد مردم روستاها به خاطر نجات خلبان ایرانی عصبانی هستند پس از یورش به روستاها، 28 نفر از مردان این روستاها را از بین زنان و کودکان جدا کرده و همراه خود میبردند که دیگر کسی از سرنوشت آنها اطلاعی پیدا نمیکند. بعد از آزاد سازی منطقه توسط رزمندگان اسلام در عملیات بیت المقدس، کار پاک سازی و تسطیح اراضی توسط جهاد سازندگی آغاز میشود. در هنگام کار، جهادگران تپهای را در 30 کیلومتری شهرستان هویزه مشاهده میکنند که صحنهای مشکوک به نظر میرسد، وقتی تفحص دقیق صورت میگیرد متوجه پیکر زنده به گور شده 28 تن از مردان روستاهای کرخه نور میشوند که در سال 59 توسط بعثیهای بی رحم اسیر شدهاند.
👇👇
🍂
🔻 شناسایی شهدای کرخه نور
تنها مدرک شناسایی پیکرهای مطهر شهدای کرخه نور، لوازم شخصی باقی مانده نزد آنها است که البته از طریق ، اهالی موفق به احراز هویت دو تن از آنها نمیشوند و برای همیشه گمنام میمانند.
پس از شناسایی پیکرهای مطهر شهدا، خانوادههای معظم آنها تصمیم میگیرند که آنها را در جوار شهدای هویزه، یعنی شهید علم الهدی و یاران باوفایش که در عملیات نصر به فیض شهادت نائل آمده اند به خاک سپارند.
*زیارتگاه عاشقان و دلسوختگان از آن پس مزار این 28 شهید سر افراز
یعنی
شهید بنات بوعذار، شهید کریم بوعذار، شهید حمید بوعذار، شهید کاظم بوعذار، شهید یونس بوعذار، شهید شویع بوعذار، شهید چاسب بوعذار، شهید بنیه بوعذار، شهید مایع بوعذار، شهید جلیل بوعذار، شهید مسعد بوعذار، شهید عبد الحسین بوغنیمه، شهید هشال بوغنیمه، شهید شیال بوغنیمه، شهید جابر بوغنیمه، شهید رفیع بوغنیمه، شهید ظاهر سیلاوی، شهید حویش سیلاوی، شهید گویطع حمودی، شهید دعیس صالحی، شهید شرجی غلامی، شهید عبدالرضا غلامی، شهید عبدالامام غلامی، شهید حمید غلامی، شهید دایخ فرحانی، شهید حامد عیاشی و دو شهید گمنام زیارتگاه عاشقان و دلسوختگان شده است و مامنی برای نیایش با خداوند متعال.
روحشان شاد..یادشان گرامی.
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 من با تو هستم 1⃣3⃣
خاطرات همسر سردار شهید
سید جمشید صفویان
با بچه ها هم خیلی شوخی می کرد و سربه سرشان می گذاشت. به یکی از بچه ها که اسمش مریم بود، با زبان بچگانه مرتب می گفت: «بی بی میم ..... بی بی میم ...» و با او شوخی می کرد.
بهش گفتم: «سید جمشید آنقدر ادا در آوردی و گفتی بی بی میم که دیگه توی حرف زدن عادی ات هم حرف «ر» را اصلا تلفظ نمی کنی.»
بعضی ها فکر می کند کسانی که به جبهه می رفتند، و شهید می شدند. آدم های خشنی بودند که از دنیا بریده بودند و عشق و علاقه ای به زندگی نداشتند، ولی این طور نبود. او طبق فرمایش امیرالمؤمنین (ع) در امور اخروی و وظایف شرعی آن چنان بود که گویی آخرین روز زندگی اش است و در امور دنیا بی هم به گونه ای بود که انگار همیشه زنده است. با عشق و علاقه زندگی می کرد، خانه اش را می ساخت، بنایی می کرد، تا روز آخر حساب و کتاب ساخت خانه را دقیق انجام می داد و باذوق و شوق زندگی می کرد و هیچ گاه انگیزه اش برای کارهای دنیایی اش کم نشده، حتی وقتی که انتظار می کشید. برای شهادت زهرا از نه ماهگی راه افتاد و خیلی زود زبان باز کرد و بانمک بود. سید جمشید به شدت شیفته ی او بود. هر جا که میرفت زهرا هم ترک موتورش بود و او را با خودش به این طرف و آن طرف می برد. بعضی وقت ها هم سه تایی سوار موتور میشدیم و می رفتیم مسجد یا در مراسم مذهبی شرکت می کردیم. وقتی که خانه بود زهرا حتما در کنارش می خوابید. بعضی اوقات او را می خواباند روی سینه اش و می گفت: «دوست دارم صدای قلب من و او یکی بشه.»
بعضی وقتها هم زهرا را می گذاشت روی دوشش و دور باغچه می چرخید و نوحه می خواند و زهرا آن بالا سینه می زد. بیشتر نوحه ی کربلا کربلا ما داریم می آییم...» را می خواند اما این را هم اضافه کرده بود «زهرا و مرتضی... ها دادیم.» مرتضی بچه ی خواهرش بود که تقریبا هم سن زهرا بود.یک بار که خوابش می آمد زهرا بهانه گرفت که باید برایم نوحه بخوانی. او هم زهرا را گذاشت روی سینه اش و خواب آلوده شروع کرد به خواندن نوحه. کمی می خواند، چرتی میزد و دوباره ادامه می داد.حواسش نبود و نوحه را طبق معمول می خواند یعنی مرتضی و زهرایش را نمی گفت. زهرا گفت: بابا! این جوری نه... درست بخون!»
سید جمشید گفت: «خب بابا! دارم میخونم.» زهرا گفت: «پس چرا زهرا و مرتضاش رو نگفتی؟!» سید جمشید خوابش را فراموش کرد و نشست و شروع کرد به خواندن زهرا و مرتضی ها دادیم... کربلا کربلا ما داریم میاییم.» و زهرا هم با لبخندی نمکین نگاهش می کرد و سینه می زد.
بچه های هم سن و سال زهرا، در خانواده ی ما همگی پسر بودند و زهرا هم بازی دختر نداشت. شاید به همین خاطر اصلا اهل خاله بازی و عروسک نبود و بیشتر به بازی های پسرانه مثل کشتی و تفنگ بازی علاقه داشت. به پدرش می گفت: «بابا! من میام این پادگانتون رو با تفنگم خراب می کنم. چرا این قدر میری پادگان؟» سید جمشید هم از این روحیه ی زهرا خوشش می آمد. با این حرف هایش کیف می کرد و سربه سرش می گذاشت. مرتب با او کشتی می گرفت.
همراه باشید با قسمت بعد 👋
@defae_moghadas2
🍂
🍂
🔻 طنز جبهه
🔅 حاج صادق
بعد از عملیات بود. حاج صادق آهنگران آمده بود پیش رزمندگان برای مراسم دعا و نوحه خوانی. برنامه که تمام شد مثل همیشه بچهها هجوم بردند که او را ببوسند و حرفی با او بزنند.
حاج صادق که ظاهراً عجله داشت و می خواست جای دیگری برود، حیله ای زد و در همان حال گفت: «صبر کنید صبر کنید، همانطور که رو به قبله نشسته اید، سر به خاک بگذارید و این دعا را پنج مرتبه با اخلاص بخوانید».
همین کار را کردیم. پنج بار شد ده بار، پانزده بار، خبری نشد که نشد. یکی یکی سر از سجده برداشتیم، دیدیم مرغ از قفس پریده!
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂