eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 شناسایی شهدای کرخه نور تنها مدرک شناسایی پیکرهای مطهر شهدای کرخه نور، لوازم شخصی باقی مانده نزد آنها است که البته از طریق ، اهالی موفق به احراز هویت دو تن از آنها نمی‌شوند و برای همیشه گمنام می‌مانند. پس از شناسایی پیکرهای مطهر شهدا، خانواده‌های معظم آنها تصمیم می‌گیرند که آنها را در جوار شهدای هویزه، یعنی شهید علم الهدی و یاران باوفایش که در عملیات نصر به فیض شهادت نائل آمده اند به خاک سپارند. *زیارتگاه عاشقان و دلسوختگان از آن پس مزار این 28 شهید سر افراز یعنی  شهید بنات بوعذار، شهید کریم بوعذار، شهید حمید بوعذار، شهید کاظم بوعذار، شهید یونس بوعذار، شهید شویع بوعذار، شهید چاسب بوعذار، شهید بنیه بوعذار، شهید مایع بوعذار، شهید جلیل بوعذار، شهید مسعد بوعذار، شهید عبد الحسین بوغنیمه، شهید هشال بوغنیمه، شهید شیال بوغنیمه، شهید جابر بوغنیمه، شهید رفیع بوغنیمه، شهید ظاهر سیلاوی، شهید حویش سیلاوی، شهید گویطع حمودی، شهید دعیس صالحی، شهید شرجی غلامی، شهید عبدالرضا غلامی، شهید عبدالامام غلامی، شهید حمید غلامی، شهید دایخ فرحانی، شهید حامد عیاشی و دو شهید گمنام زیارتگاه عاشقان و دلسوختگان شده است و مامنی برای نیایش با خداوند متعال. روحشان شاد..یادشان گرامی. @defae_moghadas 🍂
@defae_moghadas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 من با تو هستم 1⃣3⃣ خاطرات همسر سردار شهید سید جمشید صفویان با بچه ها هم خیلی شوخی می کرد و سربه سرشان می گذاشت. به یکی از بچه ها که اسمش مریم بود، با زبان بچگانه مرتب می گفت: «بی بی میم ..... بی بی میم ...» و با او شوخی می کرد. بهش گفتم: «سید جمشید آنقدر ادا در آوردی و گفتی بی بی میم که دیگه توی حرف زدن عادی ات هم حرف «ر» را اصلا تلفظ نمی کنی.» بعضی ها فکر می کند کسانی که به جبهه می رفتند، و شهید می شدند. آدم های خشنی بودند که از دنیا بریده بودند و عشق و علاقه ای به زندگی نداشتند، ولی این طور نبود. او طبق فرمایش امیرالمؤمنین (ع) در امور اخروی و وظایف شرعی آن چنان بود که گویی آخرین روز زندگی اش است و در امور دنیا بی هم به گونه ای بود که انگار همیشه زنده است. با عشق و علاقه زندگی می کرد، خانه اش را می ساخت، بنایی می کرد، تا روز آخر حساب و کتاب ساخت خانه را دقیق انجام می داد و باذوق و شوق زندگی می کرد و هیچ گاه انگیزه اش برای کارهای دنیایی اش کم نشده، حتی وقتی که انتظار می کشید. برای شهادت زهرا از نه ماهگی راه افتاد و خیلی زود زبان باز کرد و بانمک بود. سید جمشید به شدت شیفته ی او بود. هر جا که میرفت زهرا هم ترک موتورش بود و او را با خودش به این طرف و آن طرف می برد. بعضی وقت ها هم سه تایی سوار موتور میشدیم و می رفتیم مسجد یا در مراسم مذهبی شرکت می کردیم. وقتی که خانه بود زهرا حتما در کنارش می خوابید. بعضی اوقات او را می خواباند روی سینه اش و می گفت: «دوست دارم صدای قلب من و او یکی بشه.» بعضی وقتها هم زهرا را می گذاشت روی دوشش و دور باغچه می چرخید و نوحه می خواند و زهرا آن بالا سینه می زد. بیشتر نوحه ی کربلا کربلا ما داریم می آییم...» را می خواند اما این را هم اضافه کرده بود «زهرا و مرتضی... ها دادیم.» مرتضی بچه ی خواهرش بود که تقریبا هم سن زهرا بود.یک بار که خوابش می آمد زهرا بهانه گرفت که باید برایم نوحه بخوانی. او هم زهرا را گذاشت روی سینه اش و خواب آلوده شروع کرد به خواندن نوحه. کمی می خواند، چرتی میزد و دوباره ادامه می داد.حواسش نبود و نوحه را طبق معمول می خواند یعنی مرتضی و زهرایش را نمی گفت. زهرا گفت: بابا! این جوری نه... درست بخون!» سید جمشید گفت: «خب بابا! دارم میخونم.» زهرا گفت: «پس چرا زهرا و مرتضاش رو نگفتی؟!» سید جمشید خوابش را فراموش کرد و نشست و شروع کرد به خواندن زهرا و مرتضی ها دادیم... کربلا کربلا ما داریم میاییم.» و زهرا هم با لبخندی نمکین نگاهش می کرد و سینه می زد. بچه های هم سن و سال زهرا، در خانواده ی ما همگی پسر بودند و زهرا هم بازی دختر نداشت. شاید به همین خاطر اصلا اهل خاله بازی و عروسک نبود و بیشتر به بازی های پسرانه مثل کشتی و تفنگ بازی علاقه داشت. به پدرش می گفت: «بابا! من میام این پادگانتون رو با تفنگم خراب می کنم. چرا این قدر میری پادگان؟» سید جمشید هم از این روحیه ی زهرا خوشش می آمد. با این حرف هایش کیف می کرد و سربه سرش می گذاشت. مرتب با او کشتی می گرفت. همراه باشید با قسمت بعد 👋 @defae_moghadas2 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 طنز جبهه 🔅 حاج صادق بعد از عملیات بود. حاج صادق آهنگران آمده بود پیش رزمندگان برای مراسم دعا و نوحه خوانی. برنامه که تمام شد مثل همیشه بچه‌ها هجوم بردند که او را ببوسند و حرفی با او بزنند. حاج صادق که ظاهراً عجله داشت و می خواست جای دیگری برود، حیله ای زد و در همان حال گفت: «صبر کنید صبر کنید، همانطور که رو به قبله نشسته اید، سر به خاک بگذارید و این دعا را پنج مرتبه با اخلاص بخوانید». همین کار را کردیم. پنج بار شد ده بار، پانزده بار، خبری نشد که نشد. یکی یکی سر از سجده برداشتیم، دیدیم مرغ از قفس پریده! کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
اذان مغرب به افق دلها🌺 غــروب آفتاب سر رسیده و دروازه ی اذان راه آسمان را به زمینیان گشوده است ... 📎دوستان شهدایی التماس دعــا🌺 #حی_علی_خیرالعمل #التماس_دعا @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 نوشتم تا بماند روزنوشت های آیت الله جمی امام جمعه فقید آبادان •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• 59/8/18 از وقتی که نقل مکان کرده ام، موفق نشده ام صبحها چند آیه قرآن تلاوت کنم چه اینکه [در] منزل جدید اتاقی که در اختیار ماست به قدری تاریک است که روز هم مطالعه و نوشتن درش امکان پذیر نیست. در حیاط منزل و ایوانی که جلو اتاقها است هم از نظر امنیتی تضمینی نداریم، زیرا خمسه خمسة و خمپاره بعثیها بی حساب می آید و حیاط منزل کاملا آسیب پذیر است. امروز صبح دیدیم اوضاع آرام است و سر و صدای توپ خمسه خمسه و انفجار به گوش نمی رسد. به حیاط منزل آمدم و مشغول تلاوت چند آیه از قرآن شدم. ساعت ۱۰ به رادیو رفتم. بچه ها خیلی از دیدنم خوشحال و همه از مرگ رسول متأثر بودند و تسلیت گفتند. در رادیو موفق شدم با دفتر امام تماس بگیرم و خبر سلامت نوه امام، حسین آقا، که در ستاد هماهنگی ایشان را دیده بودم بدهم. تا این ساعت که حدود ۱۱ است آبادان آرام است و صدای خمسه خمسه و انفجار به گوش نمی رسد. مثل اینکه نیروهای رزمنده اسلام ضرب شست خوبی به آنها نشان داده و فعلا خفه شان کرده اند. امید است ان شاء الله به عنایات الهی برای همیشه خفه شوند. به اتفاق فرزندانم مهدی و محمود از رادیو به سراغ سلمانی برای اصلاح سر و صورت آمدم. تمام شهر تعطیل است و نه حالا که حدود یک ماه بیشتر است تمام مغازه ها تعطیل است و سلمانیها هم عموما بسته و تعطیل و از شهر خارج شده اند. منتهی ما یک سلمانی پیر مردی به نام استاد اکبر داریم که شهر را ترک نکرده و مانده است. به سراغش رفتیم. پیدایش نکردیم. گذاشتیم برای روز بعد اگر پیدا شود. به روال هر روز به مسجد قدس رفتیم و نمازی و آوردن ناهاری. امروز آخر ذیحجه و در آستانه محرم هستیم. یکی از برادران طلاب به نام آقای طباطبایی که برای شرکت در جبهه جنگ از قم آمده، بین دو نماز چند جمله ای صحبت کرد در رابطه با حلول محرم و توجه دادن برادرانی که حاضر بودند. البته محرم مخصوصا امسال که ما مورد هجوم لشکر یزیدی صدام واقع شده ایم. در سراسر شهر هیچ خبری از حلول محرم نیست. سالهای گذشته مثل چنین روزی هر چند قدمی که بر می داری [/ برمی داشتی]، چشمت به منازلی می افتاد که پرچم سیاه زده و آماده اقامه مجلس عزای سرور آزادگان سیدالشهدا علیه السلام هستند [ بودند]. مساجد و حسینیه ها و تکایا با وضع خاصی سیاه پوش می شد. بیش از صد نفر از مخلصین برای منبر از قم و جاهای دیگر وارد این شهر می شدند و خیلی مطالب دیگر هم مرتبط به محرم؛ اما امسال شهر آبادان تعطیل و در سکوت و تاریکی فرو رفته. خمسه خمسه گذشته از آنکه صدها نفر بی گناه را غرق خون کرد، تمام خانه ها . با ویران و یا صدمه دیده اند و مردم خانه ها را بسته و شهر را ترک کرده اند. هم اکنون به فکرم که در پیام رادیویی که بنا دارم به مناسبت حلول محرم امروز بدهم، اکیدا به برادرانی که در شهر مانده اند توصیه کنم . محرم را فراموش نکنند ولو در یک اجتماع سه نفری باشند، ذکری از سرور شهیدانمان عليه السلام به میان آورند. ساعت 4 بعداز ظهر سری به سپاه پاسداران زدیم. چند نفر از افراد بسیج تهران در آنجا بودند و بعضی صحبتها در رابطه با مسئله جنگ با عراق با هم گفتگو کردیم. مقداری نفت از برادران سپاه گرفته به منزل آمدیم. لابد می دانید که گذشته از آنکه آبادان موظف است شديدا شبها رعایت خاموشی کند، اصولا مدتی است برق ندارد و کارخانه برقش براثر اصابت گلوله های توپ از کار افتاده و شبها با یک فانوس نفت سوز داریم که در ته اتاقی که روز هم تاریک است می سوزد و حالا نفتش تمام شده و نفت هم نیست. این است که از سپاه قدری نفت دست و پا کرده و به منزل برگشتیم، تا همین ساعت که نزدیکیهای مغرب است آرامش شهر ادامه دارد و امشب مثل اینکه خمسه خمسه ها قدری خفه شده اند. کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂