eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 63 خاطرات مرتضی بشیری ✦✦✦✦ خطوط نگرانی به صورتش دوید. رنگش پرید. به التماس افتاد و گفت: «هر کاری بگویید انجام می دهم. فقط من را نکشید...». آن شب او را به سلول انفرادی فرستادم. تا طلوع آفتاب ناله زد. صبح او را حاضر کردم و گفتم: «تکلیفت را با من روشن کن» گفت: «می روم خط و هر چه را می دانم می گویم!» این کار را هم کرد. اطلاعات خوب و مقبولی به برادران ترتیب نیرو داد. مدتی گذشت. یک روز در میان کاغذهایی که برادران از سنگرها و قرارگاه های عراقی به دست آورده بودند و به عنوان اسناد و مدارک آرشیو می کردند، بیانیه ای رسمی به امضای فرماندهی عراق دیدم که در آن صدام حسين حکم اعدام غیابی علی حسین عويد را صادر کرده بود. از حکم صادر شده رونوشتی گرفتم و توی جیبم گذاشتم. چند روز بعد، به کمپ پادادشهر رفتم. به او که دیگر با من رفیق شده بود، گفتم: «میدانی محکوم به اعدام شده ای؟!» با خنده گفت: «دیگر فریبت را نمی خورم! داری جنگ روانی اعمال می کنی!» صدای خنده اش بلند شد و گفت: «تو! تو! من را شکست دادی؟ - جدی میگویم! . اما این را دیگر باور نمی کنم.» - نه واقعا محکوم به اعدام شدی! تصویر حکم را به دستش دادم. باز کرد و خواند. دست و پایش میلرزید. با عصبانیت فحش های زشتی به صدام داد. عصبی مزاج مدام به موهای پر و پنبه ای اش دست می کشید و میغريد: «مردگی پشت سر من دریاچه بود، جلوی من هم نیروهای ایرانی. باید چه کار می کردم؟!» یک مرتبه رو کرد به من و گفت: «هر وقت بخواهی، برای مصاحبه تلویزیونی آماده ام!» پیشنهادش را روی هوا زدم و برنامه را ترتیب دادم. آنجا هم نتوانست خودش را کنترل کند و به صدام بد و بیراه گفت؛ طوری که مجبور شدیم بخش هایی را سانسور کنیم. به این دلیل وقتی اسرا آزاد شدند، به عراق برنگشت و در اردوگاه ماند؛ چون اگر پایش به عراق می رسید، درجا او را می کشتند. بعد از مرگ صدام، افسران عراقی، که علیه صدام حرف زده بودند و تا زمان حیات صدام امکان رفتن به وطنشان را نداشتند، به عراق برگشتند. علی حسین عويد" هم بازگشت. وقتی میرفت، فارسی را خوب صحبت می کرد. 🔸 ادامه دارد ⏪ http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂 🔴 دسترسی به قسمت های گذشته 👇 🍂
هر کس خدا را در مسیر پر پیچ و خم دنیا فراموش کرده آدرس #شلمچه را به او بدهید. این خاک پاک، دل ها را کربلایی می کند و کربلا کوتاهترین راه تا خداست... @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴👆خرمشهر قبل از جنگ نمایی از بالای پل مقاومت، سمت کوتشیخ ایستگاه تاکسی های بنز خط آبادان _ خرمشهر @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 سلام، وقت بخیر خاطرات برادر مرتضی بشیری رو به پایان است و چند روزی به خاطرات شنیدنی برادر عزیز خسروی نژاد که از همرزمان و جانبازان ما می باشند، می پردازیم. در قسمتی از خاطرات آقای بشیری به اسیر کردن خلبانی اشاره شده که مدعی است خود، هواپیما را بعد از تلاشی که برای نشاندن آن انجام میدهد تا تسلیم شود و بدلیل موفق نبودن، هواپیما را رها کرده و خود اسیر می شود. بر حسب اتفاق این جریان در دید برادر خسروی نژاد نیز قرار می گیرد و تلفیق دو خاطره می تواند از دو دیدگاه، جذاب و شنیدنی باشد. ابتدا خاطرات آقای خسروی نژاد ارسال می شود و بعد جریان اسارت خلبان عراقی. 👋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 خلبان سرگردان - آذر ماه سال 1365 - پادگان شهید مصطفی خمینی - کورش خسروی نژاد پاییز سال 1365 بود که به همراه گردان کربلای اهواز جهت آموزش دوره آبی خاکی به پلاژ شهر اندیمشک و در یکی از محل های استقرار گردانهای لشکر هفت ولیعصر (عج) اعزام شدیم. بعد از چندی که آموزش آبی - خاکی و شنا در رودخانه دز که هم در شب و هم در روز انجام می شد، در کنار پیاده روی های روزانه‌ و شبانه با تجهیزات نظامی مشغول بودیم، دیدیم تعدادی از نیروهای گردان را جهت انجام آموزش ش م ر فرا خواندند که اینجانب هم یکی از آنها بودم. حدود 20 الی 22 نفر شده بودیم. محل آموزش هم پادگان شهید مصطفی خمینی بود که در ورود به شهر اندیمشک از سمت اهواز قرار داشت. پس از ورود به پادگان و تثبیت جا و مکان در اتاق های بلوکی که به اندازه بیست و پنج نفر بود استقرار پیدا کردیم. جنس این اطاق ها بلوک بود. شبها بسیار سرد می شد و از والور هم کاری ساخته نبود. طی جلسه ای که ظهر همان روز مسئول پادگان گذاشت اعلام نمود که از فردا کلاسهای تئوری برقرار می شود. دو کلاس صبح و یک کلاس بعد ازظهر در برنامه جا گرفت. در ضمن از گردان های دیگر لشکر هفت ولیعصر عج هم نیروهایی جهت آموزش آمده بودند. طبق روال از فردا صبح بعد از نماز و دو صبحگاهی و صبحانه کلاسها برقرار شد و آموزش تخصص ش م ر را شروع کردیم. این کلاسها تا 1365/9/4 به روال خودش انجام می شد تا اینکه در همین تاریخ جریان حمله ی هوایی رژیم صدام ملعون به 50 نقطه ی اهواز و همچنین بمباران 1/5 ساعت شهر اندیمشک که خود و بقیه ی دوستان شاهد آن بودیم به وقوع پیوست. ادامه دارد @defae_moghadas 🍂.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 خلبان سرگردان چهارم آذرماه 1365 بود، بعد از برگزاری دو کلاس ش م ر ( شیمیایی، میکروبی، رادیو اکتیو) وقت استراحت شد. حدوداً نزدیک ساعت 12 آژیر وضعیت قرمز به صدا در آمد و ما هم از ساختمان ها بیرون آمدیم و در گوشه و کٍنار پادگان پناه گرفتیم. دقیقا یادم هست که من و چند تن از دوستان تا نزدیک درب پادگان رفتیم و در زیر درختان پناه گرفتیم. لحظاتی بعد غرش هواپیماهای دشمن به گوش رسید. به آسمان نگاه کردیم و دیدیم که چندین هواپیما با هم می آیند و از 5 کیلومتری شهر اندیمشک بمب ها را رها می کنند. دقیقاً این صحنه در خاطرم نقش بسته که یکی یکی بمب ها را که از هواپیماها پرتاب می شد می شمردیم و تا لحظه برخورد با نقاط شهر اندیمشک آنها را می دیدیم. واقعا" صحنه دردناکی بود. به مدت 1/45 دقیقه فقط شهر اندیمشک بمباران می شد و ما با چشم غیر مسلح بمبها را می دیدیم که در سطح شهر، راه آهن، بیمارستان شهید کلانتری و پایگاه هوایی اصابت می کرد. در همین اثناء از سمت چپ پادگان متوجه شدیم که یکی از این هواپیماها دارد به سمت ما می آید بطوریکه وقتی از بالای سرمان رد شد خلبان آن مشخص بود و راحت با یک اسلحه کلاش مورد اصابت قرار می گرفت. حدوداً 50 الی 60 متر از سطح زمین فاصله داشت. بعد از آن که از بالای سرمان رد شد به سمت پایگاه هوایی دزفول رفت که نمی دانم برای چه به آن سمت رفت. آیا می خواست در پایگاه هوایی دزفول فرود بیاید یا قصد دیگری داشت. دوباره به سمت جاده اندیمشک - اهواز رفت و دوباره به سمت پایگاه هوایی دزفول آمد. این بار هم موفق نشد و درحالی که داشتیم آن را می دیدیم یکدفعه نوک هواپیما به سمت بالا رفت و با شیرجه به سمت زمین آمد که در این لحظه برای اولین بار دیدم که خلبان اجکت کرد و درب کابین با سرعت و شدت زیادی به سمت آسمان پرتاب شد و خلبان بوسیله صندلی پرتاب از هواپیما بیرون انداخته شد و رو به آسمان رفت و چتر نجاتش باز شد و نزدیکی های لاشه هواپیما که در کِنار جاده ی اهواز به اندیمشک سقوط کرده بود، فرود آمد. در این حادثه چند صحنه دیدم، یکی اجکت خلبان، یکی لحظه اصابت هواپیما به زمین و دیگری روشن شدن خرج پرتاب صندلی خلبان عراقی. من و دوستان از درب پادگان که شیب دار بود با دویدن به سمت خلبان عراقی رفتیم و وقتی رسیدیم نیروهای سپاه هم رسیدند و همچنین مردم خشمگین اندیمشک. خلبان عراقی پایش شکسته بود و می خواستند او را داخل آمبولانس بگذارند. مردم تلاش می کردن تا او را بیرون بیاورند و کتک بزنند. حق هم داشتند چون شهرشان بمباران شده بود و هموطنانشان شهید و مجروح شده بودند. جالب هم اینجاست که عده ای هم با گاری رسیده بودند و داشتند قطعات هواپیما را بار می زدند. البته چیزی از هواپیما نمانده بود و به عینه دیدم که هواپیما در حال سوختن بود. با همان پای برهنه که به سمت هواپیما دویده بودیم برگشتیم و تازه متوجه شدم که از لابلای خارها گذشته ایم و پایم پاره شده. ادامه دارد @defae_moghadas 🍂
بسوزد خانه ات ای عشق، تو با دلها چه ها کردی یکی را کرده ای چون شمع، یکی را باصفا کردی چه عشاقی که در راهت شدند؛ مجنون و دیوانه چه جانها در رهت رفتند، بلا در جان ما کردی... در حال با پیکر برادر شهیدش @defae_moghadas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا