🍂
🔻 نوشتم تا بماند
روزنوشت های آیت الله جمی
امام جمعه فقید آبادان
•┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈•
۱۳۵۹/۱۰/۱۰
دیروز بدون آب بودیم که بالاخره با همت بچه ها که رفتند از بیرون آوردند، حل شد و امروز نفت نداریم. و حالا فرزندم مهدی به دنبال چند لیتر نفت از منزل خارج شد که ان شاء الله موفق شوند. مهدی موفق شد مقداری نفت را به دست آورد. ساعت از ۹ گذشته و با آقای موسوی در منزل برنامه خاصی برای بیرون رفتن نداریم، لذا مهدی را گفتم که برای آقای موسوی قلیانی تهیه کرد و سپس چای آماده نمود و در حضور ایشان مأنوس هستیم و ایشان هم به یاد خرمشهر است و دائما دعا برای شکست مزدوران عراقی و اخراجشان از خرمشهر می کند که ان شاء الله أجابت شود. امروز را به همین وضع تا ظهر در خدمت آقای موسوی گذراندم و نماز ظهر و عصر را در منزل به جا آوردیم.
بعدازظهر نیز از منزل خارج نشدیم. یکی از دوستان آقای موسوی بدیدن ایشان آمدند و با اصرار ایشان را به منزل خود بردند. نزدیک غروب به اتفاق ابراهیم و مهدی و مرتضی به مسجد رفته نماز مغرب و عشاء را در مسجد به جا آوردیم. بعد از نماز به منزل مراجعت کردیم.
... امشب در منزل فقط خودمان هستیم تنها، برادرم ابراهیم و فرزندش مرتضی و فرزندم مهدی به عکس دیشب که غیر از آقای موسوی و دوستش (زمانی) آقای مهدوی کنی و استاندار و جمعی دیگر بودند، همگی آنها امشب از آبادان خارج شده اند و آقای موسوی و زمانی هم به مهمانی رفته اند. اخبار رادیو تهران را گرفتم که از شهادت حدود بیست نفر و مجروح شدن بیش از صد نفر از برادران اهوازی خبر می داد. که در اثر توپهای سنگین و دورزن دشمن به شهادت رسیده اند و حجت الاسلام طاهری، امام جمعه اهواز عزای عمومی اعلام کرده است. در آبادان هم در شب و روز گذشته عده ای از مردم شهر شهید و جمعی هم مجروح شده اند که تعدادشان درست معلوم نیست.
@defae_moghadas
#صلوات
#کتاب
🍂
حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🔻 نوشتم تا بماند روزنوشت های آیت الله جمی امام جمعه فقید آبادان •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈•
🔴 آن روز اهواز را دقیقاً در خاطر دارم، هر چند نوجوانی بیش نبودم.
روزهایی که با هیچ قلمی، تمام و کمال قابل انتقال و ادراک نیست. روزهایی که پر از استرس بود و بلاتکلیفی. نه پای رفتن از شهر بود و نه مجال ایستادن. مگر می شد شهر را خالی کرد! مگر می شد زن و کودک را زیر خمپاره ها و توپ های سرکش و بی رحم دشمن نگه داشت؟
دست در دست مادر به مرکز شهر رفته بودیم. نمی دانم با چه هدفی، ولی دوان دوان در کنارش می رفتم تا به بازار سی متری رسیدیم. هر چه به خیابان سیروس نزدیک تر می شدیم اوضاع درهم و برهم تر خودنمایی می کرد.
دیوار مسجد انصاری به روی مغازه های اطراف آوار شده بود و فروشندگان سنتی بازار را به شهادت رسانده بود. نیروهای نوجوان و بزرگ پایگاه با اسلحه در رفت و آمد بودند و....
جلوتر رفتیم. اینک به وسط بازار و شلوغ ترین جای آن رسیده بودیم. اینجا یکی از بازارهای روز اهواز بود که همیشه برای گذشتن از آن مشکل داشتیم. ازدحام مردم و کثرت دست فروشان معجونی درست کرده بود از شلوغی و بی نظمی...
به آنجا که رسیدیم شاهد صحنه ای بودیم که جز در فیلمهای اکشن سینمایی نمی توان جای دیگری آن را دید.
درب کرکره مغازه ها در هم پیچیده شده بود، پرتقال های انباشته شده روی گاری ها غرق خون و تکه گوشت های رهگذران به سقف و دیوار پیاده رو ها جا خوش کرده بودند. ترازوهای بی صاحب و سیاهی زمین و دنپایی های لنگه به لنگه پراکنده شده روی زمین و....
با آن سن کم چه صحنه هایی که آن روزها به چشم امثال ما نیامد!
امروز از آن واقعه حدود چهل سال می گذرد. وقتی از آن محل می گذرم خاطراتم زنده می شود و به یاد همه سختی هایی می افتم که به دست گذشت زمان پاک شدند و به آسایش امروز رسیدیم. آسایشی که امام از آن به نعمتی اشاره می کردند که دیر یا زود به آن خواهیم رسید...... درست همان وعدهای که رهبرمان از آن در آیندهای نزدیک یاد می کنند و ما آن را باور می کنیم و منتظر آن روز هستیم.
🍂
🍂
🔻 فاتحان خرمشهر
سحر روز دهم
تیربار لجوج با تمام توان خاکریز و معبر ما را نشانه رفته بود که بالاخره با شجاعت و جانفشانی چند تن از دلاوران سنگر تیربار منهدم گردید و بدون انهدام پلُچوبی مورد استفاده جهت پیشروی قرار گرفت.
در گرگ و میش هوا به سراغ تیربارچی لجوج رفتیم تا نگاهی به جسد او کنیم.
باورمان نمی شد! 😳 مزدور عراقیه هیکلی معادل ۲۰۰ کیلو وزن و ۲ متر قد داشت که در آن هوای نسبتا گرم، اورکت همراه با کلاهی که تمام صورتش را پوشیده بود به تن داشت و همچون کوهی به خاک افتاده بود.
پس از عبور از پُل با رشادت و درگیری توانستیم تسخیر خاکریز متجاوزین بعثی و به تدریج سنگرهای انفرادی و تجمعی عراق را پاکسازی کنیم و تعدادی را اسیر کنیم .
تانکها هم در حال عقب نشینی بودند ولی با تیر مستقیم به سمت ما شلیک می کردند.
از ساعت ۱۱ و با رسیدن نیروی پشتیبانی و تجدید قوا. پیشروی ادامه پیدا کرد.
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 فاتحان خرمشهر
پس از عملیات و استقرار گردان، لحظه حساس و تاَسفبار برای ما رقم خورد و آن برگشتن و کمک به عزیزانی بود که تعدادی مجروح و تعدادی به شهادت رسیده بودند. مشاهد و حمل دوستانی که تا دیشب در کنار هم بودیم، چنان سخت بود 😢😔 که سختی عملیات آنقدر نبود.
عزیزانی که تا روزقبل با یکدیگر بودیم، به معبود خود رسیده بودند و به دوستان خود در عملیات فتحالمبین و طریقالقدس مُلحق شده و شهد شهادت را نوشیده بودند که هر کدامشان حکایتی داشتند و جریانی...
یگان هایی که در شمال منطقه عملیاتی درگیر بودند بصورت مختلف با عراقی ها مواجه شده بودند. گروهی با مقاومت دشمن روبرو شده بودند و خیلی وارد عمق نشده و عده در کنار جاده و بعد از جاده در کانالهای آب منطقه زمین گیر شده و.....
موفق ترین منطقه، جایی بود که نیروها از کنار روستای دب حردان به عمق رفته بودند که از لحاظ نظامی، موضعی قابل دفاع نمی شد تصور شود.
ماموریت این منطقه که از لحاظ دشمن، جبهه اصلی محسوب می شد مهمترین و سنگین ترین جبهه به شمار می رفت ولی از لحاظ فرماندهان ایرانی تنها و تنها سرگرم نمودن آنها بود تا از منطقهای دیگر دشمن را غافلگیر نمایند....
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 فاتحان خرمشهر
منطقه عمومی عملیات بیت المقدس در بین چهار مانع طبیعی محصور شده بود،
از شمال به رودخانه كرخه كور،
از جنوب به رودخانه اروند،
از شرق به رودخانه كارون و
از غرب به هور الهویزه
منتهی می شد.
این منطقه به جز جاده نسبتا مرتفع اهواز – خرمشهر، فاقد هر گونه پستی و بلندی برای پدافند است. همین امر موجب شد تا زمین منطقه به دلیل مسطح بودن برای مانور زرهی که در اختیار دشمن بود مناسب، و برای حركت نیروهای پیاده به دلیل در دید و تیر قرار داشتن نامناسب باشد. نقاط حساس و استراتژیك منطقه شامل بندر و شهر خرمشهر، پادگان حمید، جفیر، جاده آسفالت اهواز – خرمشهر، شهر هویزه و رودخانه های كارون، كرخه كور و اروند بود و این گستردگی منطقه اهمیت عملیات را بالا می برد.
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 خاطرات رزمندگان کانال
✨ غنیمت یخ
به بهانه سالگرد عملیات بیت المقدس
بعداز حدود بیست و پنج کیلومتر راهپیمایی و گذشتن از رودخانه و کانال کشاورزی و میدان مین به جاده اهواز -خرمشهر هدف مأموریت گردان انشراح آغاجاری در عملیات بیت المقدس رسیدیم . قمقمه آبی که همراه داشتیم تمام شده بود ، هوای گرم اردیبهشت ماه خوزستان همه را کلافه کرده بود ، طی مسافت طولانی ما را تشنه تر کرده بود و زبان ما خشکیده و لب هامون از شدت تشنگی پوست پوستی شده بود ، درآمدن آفتاب سوزان بر تشنگی ما می افزود ،تا تثبیت خط عملیاتی امکان فراهم نمودن تدارکات نبود ، بر بالای خاکریز بلند جاده نشسته بودیم ، چشمامون از شدت تشنگی سیاهی می رفت ، خدایا خودت فرمودی ان تنصرالله ینصرکم ، ما هم آمده ایم تا دین تو را یاری کنیم پس خودت به فریاد ما برس مشغول دیدبانی بودیم که دیدیم ماشینی از سمت عراقیها به طرف جاده می آید نزدیکتر که شد متوجه شدیم کمپرسی ده تنی است ، بچهها یکی دو گلوله آر پی جی به طرف آن شلیک کردند که به آن اصابت نکرد و او به حرکت خودش به سمت جاده ادامه داد ، فرمانده گفت تیراندازی نکنید ، ماشین که به جاده رسید متوجه شد که جاده به دست ایرانی ها افتاده است و آنها متعجب از این بودند که چطور ما به اینجا رسیده ایم ، راننده و شاگردش را پیاده کردیم و آنها را به عقب فرستادیم ، رفتیم بار ماشین را برسی کنیم ببینیم چه غنیمتی نصیبمان شده ، که دیدیم همون چیزی است که می خواستیم ، بهترین غنیمتی که آنها به ما هدیه کردند ، درمان تشنگی ما ، ده تن یخ تازه ، در آن هوای گرم ، خدایا شکرت ، چه زود بندگانت را یاری رساندی ، ماشین را به پشت خاکریز آوردیم و قمقمه ها را پر یخ کردیم و خدا را به خاطر لطف بی منتهایش سپاس گفتیم و این بهترین غنیمتی بود که دشمن به ما هدیه کرد
حسن تقی زاده
@defae_moghadas
🍂