eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
ماهِ رمضان را؛ خدا وثیـقہ گذاشت! براے آزادیِ من؛ ازبنـدشیطان... بعد از ایـن؛ روزگارِمـن چـہ میشـود...؟! @defae_moghadas 🕊
دعای روز سوم ماه رمضان بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ ارْزُقنی فیهِ الذّهْنَ والتّنَبیهَ وباعِدْنی فیهِ من السّفاهة والتّمْویهِ واجْعَل لی نصیباً مِنْ کلّ خَیْرٍ تُنَزّلُ فیهِ بِجودِکَ یا أجْوَدَ الأجْوَدینَ. خدایا روزى کن مرا در آنروز هوش وخودآگاهى را ودور بدار در آن روز از نادانى وگمراهى وقرار بده مرا بهره وفایده از هر چیزى که فرود آوردى در آن به بخشش خودت اى بخشنده ترین بخشندگان.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 سلام، صبح شما بخیر 👋 در این روزها و درست در ابتدای سال 61، شور و حال خاصی در جبهه‌ها و شهرها و بین فرماندهان عالی جنگ حکمفرما شده بود. در جبهه‌ها همه سرخوش پیروزی هایی بودند که تا ماه قبل غیرباور می نمود. پا گذاشتن، حداقل، روی جاده اهواز خونین شهر و دیدن نخلستان های حومه شهر فقط یک رویا بود و بس. آنقدر از استحکامات دشمن روی جاده شنیده بودیم و از ادوات پیشرفته ای مثل تانک های تی 72 که می گفتند گلوله آرپی‌جی هم به آن کارساز نیست و....که دلمان را خالی کرده بودند و دسترسی به آنرا غیرممکن. ولی امروز با سرعت در جاده حرکت می کردیم و تانك های واژگون شده و سوخته آنها را در گوشه گوشه منطقه به چشم می دیدیم و کشته هایی که با وضع بدی در کنار آنها در سکوت مرگ، جا گرفته بودند و ادواتی که حتی فرصت انتقال آنها را هم پیدا نکرده بودند. همه سرخوش پیروزی بزرگی شده بودیم که همه اش را از عنایت خدا می دیدیم و بس. در شهرها هم تحرکاتی شکل گرفته بود. بعضی در حال تشییع شهدای خود و مراسمات بودند و بعضی در حال بازگشت به اهواز. هنوز خرمشهر آزاد نشده بود ولی مردم جلای شهر خود کرده بودند تا پایانی بر آوارگی خود زده باشند. حکایتی از جنگ و جنگ زدگی و مشکلاتی که از این زاویه جنگ هم باید چیزی نوشت و آن را چون برگی به دفتر تاریخ دفاع مقدس ارزانی داشت. و اما حکایت فرماندهانی که شبانه‌روز تلاش می کردند تا بلایی بر سرشان نازل کنند که دشمن در خواب هم نبیند، شنیدنی است. داستان اراده های بزرگ و کارهای بزرگتری که رویاها را به واقعیت تبدیل کرد و در جای خود شنیدن دارد.
@defae_moghadas
@defae_moghadas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 نوشتم تا بماند روزنوشت های آیت الله جمی امام جمعه فقید آبادان •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• ۱۳۸۹/۱۰/۱۹ رادیو صدای آمریکا (بی بی سی) به طور دست و پا شکسته پیروزی ارتش ایران را خبر دادند؛ اما رادیو کویت یک کلمه در این باره چیزی نگفت که لابد صدام اجازه نداده است. ساعت ۸ صبح رادیو ایران به تفصیل جریان موفقیت نیروهای رزمنده اسلام را بیان کرد. حدود دو هزار نفر اسیر و سیصد کشته و ضایعات سنگینی بر دشمن وارد آمد و فراوان از آنان غنیمت گرفته اند. ساعت ۹/۳۰ برای گفتن تبریک و کسب خبر بیشتر به اتفاق فرماندار آبادان به ستاد عملیات رفتیم. سرهنگ را قبل از دیگران دیدم که فوق العاده خوشحال و مسرور بود [و] به یکدیگر تبریک گفتیم. در اتاق فرمانده عملیات (سرهنگ شکرریز) چند افسر دیگر بودند، همه خوشحال و بانشاط این پیروزی را به آنان تبریک گفتیم. سرهنگ شکرریز اظهار داشت پرسنل ما دیشب از شدت شوق و شعف حالت استثنایی داشتند و ساعت ۱۰ بالای بام برنامه تکبیر به مدت ۱۵ دقیقه اجرا کردند. چند دقیقه ای با این برادران ارتشی بودیم و سپس به اداره رادیو رفتم. متن تلگرافی به امام و تلگرافی نیز به آیت الله منتظری تهیه کردم و برادران رادیو گرفته که مخابره کنند. تلگرافها در رابطه با این پیروزی غرورآمیز بود. یک پیام رادیویی ۲۰ دقیقه ای نیز در این موضوع دادم. ساعت ۱۲/۱۰ از رادیو خارج شده به مسجد آبادان آمدم. نماز را در آنجا به جا آوردم و سپس به اتفاق ابراهیم به منزل مراجعت کردیم. فوق العاده روز خوشی گذشت. چند نفر از برادران رزمنده به دیدنم آمدند و همه خوشحال و مسرور [بودند.] فعلا ساعت گذشته و برای خارج شدن از منزل آماده می شوم و مایلم قبل از مسجد به نزد برادران رزمنده نجف آبادی که حدود سیصد نفر هستند و از هر جهت ممتازند، بروم، منتظرم ابراهیم، که به دنبال کاری رفته برگردد. @defae_moghadas 🍂
28.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥"نماهنگ مذهبی بی‌قراری" #رفیق‌_شهید #پنج‌شنبه_های_دلتنگی🌺 #یاد_شـ‌هدا_باصلوات
🍂 🔻 خاطراتی از حضرت آقا در جبهه وقت ناهار است! آخرين باري که آقا تشريف آورده بودند لشكر امام حسين )ع) يادم هست که در وسط محوطه با گروهي ايستاده بودند. پيرمردي جلو آمد و بعد از احوال‌پرسي نامه‌اي را به دست ايشان داد و سپس با هم مشغول صحبت شدند. ‌عده‌اي هم اطراف آقا ايستاده بودند و گروهي از مسئولين و فرماندهان نيز در آن جا حضور داشتند. در اين هنگام جواني بسيجي با صداي بلند صدا زد «بچه‌ها ماشين غذا آمد! ناهار را آوردند! موقع ناهار است بياييد ناهار بخوريم.» در اين لحظه آقا سرشان را برگرداندند و نگاهي کردند و با لبخندي فرمودند :«اگر به ما هم مي‌رسد ما همين‌جا غذا را بخوريم» ما گفتيم: «خير ما بيست نفر هستيم و سهميه شما جاي ديگري رفته است.» ايشان فرمود: «بگوييد، بياورند اين‌جا تا با هم بخوريم.» آقا با اين کارشان خواستند به بقيه بفهمانند که غذاي ما همان غذاي شماست و تشکيلات خاصي ندارد. خلاصه بچه‌ها زير سايه‌باني که با نخل خرما درست کرده بودند پتو پهن کردند و همه دور هم نشستيم و با بچه‌هاي گردان يونس (گردان غواصي) غذا را خورديم، بعد آقا گفتند آن بسيجي جوان که وقت غذا را اعلام کرد بيايد اين‌جا، آن جوان بسيجي آمد کنار آقا نشست و غذا را خورد. 🔸 کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂