حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🔻 عشق به نظام چیزی از عملیات رمضان نگذشته است که حاج کریم با ماشین جیپش دارد از منطقه برمی گردد
🔴 سلام، طاعات همگی مورد قبول درگاه الهی و تبریک به مناسبت سالروز آزادسازی خرمشهر قهرمان
خاطرات جنگ، در واقع جریانات مختلفی هستند که در طبقه بندی خود به چندین دسته تقسیم می شوند که مورد نظر ما معمولا آن دسته خاطراتند که در آنها نکتهای باشد که بتواند فرهنگ جهاد و شهادت را به نسل های بعدی منتقل کند و بستری باشد جهت فرهنگ سازی در جامعه، به سهم خودمان.
بی شک خاطرات جمع آوری شده و بازنویسی شده، آفاتی هم دارند که آن، خارج شدن از واقعیت است و پرورش دادن یک جریان به دلخواه نویسنده تا آن را خاطرهای پر آب و رنگ جلوه دهد و تاثیرگذار نماید که این عمل از لحاظ تاریخ نگاری کاری ناپسند است و غیرقابل قبول.
گاها در روایت ها مواجه شده ایم با موارد تحریف شده و حتی خنده داری که مثلاً شهید چمران در جزیره مجنون سوار قایق شد و...... در صورتیکه زمان شهادت دکتر چمران اصلا جبهه ای به نام جزیره مجنون باز نشده بود.
و یا شکست ها را پیروزی جلوه دادن و به نفع جبهه اسلام قلب واقعیت کردن.
خاطره فوق، دیروز به دست ما رسید و کمی بنظر عجیب می آمد. از چند نفر استعلام کردیم که ابراز بی اطلاعی می کردند. در گروه همرزمان نیز مطرح کردیم با این شک و شبهه که تا حالا نشنیده بودیم رزمنده ای شلاق بخورد و آنهم با این وضع! لذا بخاطر سایت معتبری که ارسال کننده خاطره بود، بنا را بر جریانی استثنایی گذاشتیم و صحت آنرا تا حدودی پذیرفتیم، هر چند در دلمان باز شک و تردید وجود داشت.
در جریان ارسال این خاطره جناب رزمنده عزیز آقای صفایی مطلب زیر را ارسال کرده اند که عینا جهت استحضار دوستان در کانال قرار می دهیم.
👇
🍂
این داستان اینطور درست است.
داستان واقعی را ارسال میکنم.
بعد عملیات رمضان سودا گر شد اطلاعات لشکر قدس.شهید کریم اومده بود باش تا پر که شد بره اطلاعات تیپ ۷ دزفول(به ما اینو گفته بودند) یه روز میخواستیم بریم اهواز.
شهید کریم هم گفت میام باهاتون.
همه بچه ها که میخواُستند برن اهواز سوار لند کروز.من (صفائی)راننده حکم به نام من.بچه ها در معیت من بودند.حکم هم امضای سردار غلامپور فرمانده لشکر قدس.بدون بازرسی .
شهید کریم نشست وسط مجتبی مرعشی کنارش.رسیدین دژبانی ۲۵ کیلومتری.گفت همه پیاده جهت بازرسی.
من گفتم حکم دارم بدون بازرسی.گفت پیاده شید بازرسی.کریم گفت من پیاده نمیشم.حکم داریم.نباید بازرسی کنی.
بچه ها همه رفتند بازرسی شدند.دژبان میگفت این حکم فقط برای ماشین وراننده است.کریم پایین نیومد درگیر شدیم بادژبان.همه رابردند مقر دژبانی سمت ریل قطار کنار پادگان حبیب اللهی.اونجا هم معطل شدیم وگزارش نوشتند اعزام کردند دفتر دژبانی باغ معین روبروی کوچه ای که تهش مدرسه ای بود که اسرای عراقی را نگهداری میکردند.
اونجا بعد از تشکیل پرونده گفتند شهید کریم ومن که حکم به نامم بود را نگه داشتند بقیه را گفتند برند.قرارشد بریم دادستانی.اونم چون فرداش تعطیل بود بردند نبش خیابان ۱۰ کیانپارس بازداشتگاه موقت دژبانی. همون جایی که قبلا کلوپ کیانپارس بود بعد الان دفتر هواپیمایی اگه اشتباه نکنم.
بچه ها به فضل الله گفته بودند وخدابیامرز حاج حمید را در جریان گذاشته بودند. شب خوابیدیم اونجا روی میز بیلیارد.
صبح فضل الله با سودا گر اومدند با مجوز آزاد کردند .نه شلاقی خوردیم نه چیزی.
این خلاصه داستان بود.
اون موقع یگانی به نام لشکر ۷ نبوده
ماشین جیپ نبوده لندکروز بوده
🔴 برای امروز خیلی جریان و خاطره برای نقل وجود دارد، ولی زبان تصویر چیز دیگری ست 👇👇