🍂
🔻 آنروز
در اسارت
▪️ داریوش یحیی
از پشت پنجره نگاه کردم نقیب خضیر به همراه دکتر و ملازم سامی سریع خودش را به او رسانده و همگی به طرف بهداری حرکت کردند، من هم سریع روپوش بلند و سفیدم را تن کردم و گوشه بهداری ایستادم.
ثمیر، لیث، عماد، عبد، احمد و جاسم جلوی درب بهداری بخط شده بودند و منتظر بودند که با ورود فرمانده کل اردوگاه های اسراء ایرانی در عراق بهترین سلام نظامی را انجام دهند، با نزدیک شدن عمید نزار به درب بهداری باشدت کوبش پای سربازان زمین بهداری به لرزش در آمده بود،
به محض ورود عمید نزار به بهداری من هم با احترام مرسوم اسرا احترام گذاشتم، عمید در حین راه رفتن داشت با نقیب خضیر و ملازم سامی صحبت می کرد و فکر کنم متوجه من که در کنج بهداری ایستاده بودم نشد، پشتش به من بود و داشت صحبت می کرد و توضیح میداد خیلی جدی و رسمی در خصوص رحلت امام با افسران عراقی برای توجیه نیروهایشان صحبت می کرد، من شوکه شده بودم "امام پرکشید"، بغض غریبی گلویم را می فشرد ولی نمی توانستم ابراز احساسات کنم، او تاکید داشت که اینها یعنی اسرای ایرانی آدمهای معمولی نیستند مواظب باشید که تحریکشان نکنید، اینها فدائیان خمینی هستند، با دادن شکر، روغن و آرد بگذارید حلوا درست کنند و عزاداری کنند تا سرد شوند، ولی خیلی شلوغ نکنند، در این هفته کمتر در بین آنها باشید و از دور مراقبت کنید، در این هفته اصلاً کسی را تنبه نکنید و....
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 آنروز
در اسارت
▪️ داریوش یحیی
با خارج شدن او از بهداری و اردوگاه سربازان سریع درب آسایشگاه ها را باز کردند و بچه ها طبق معمول و البته با تأخیر به طرف دستشویی ها دویدند، من هنوز در بهت خبر رحلت حضرت امام هاج و واج بودم نمی دانستم چه کنم، فعلاً در اردوگاه تنها کسی که خبر داشت من بودم رادیو عراق هم موزیک پخش می کرد، در این فکر بودم چه کنم بگذارم عراقیها اطلاع رسانی کنند، اگر من این کار را انجام دهم ممکن است برایم دردسر داشته باشد و هزاران سئوال دیگر که مدام از خود می پرسیدم و در کریدور که ممنوع بود کسی صبح ها در آنجا قدم بزند حرکت می کردم و اشکهایم بی صدا و بی اختیار از دیدگانم جاری بود، مجید همیشه مواظب من بود و من این مراقبت را فهمیده بودم ولی وانمود می کردم که نفهمیده ام.
یک لحظه به بهانه اینکه چرا توی کریدور راه می روی و چرا اشک میریزی مرا به کنار پله آسایشگاه ۳ کشید و گفت چیه پسر با نگاه به چشمان مجید بغضم ترکید، گفت چی شده گفتم امام امام امام مرد با شنیدن این کلام کشیده محکمی به صورتم زد و گفت توهم شدی شایعه پراکن؟ این چیه میگی، گفتم بخدا شایعه نیست من از دهن عمید نزار شنیدم، از رفتار و کشیده محکم مجید که همیشه مثل برادر بزرگترم بود و مرا در همه کارهایم تشویق می کرد خیلی ناراحت شدم و کشیده او را بهانه گریه باصدای بلند قرار داده با دو به آسایشگاه خودمان رفتم، محمود ، رضا و قاسم آمدند تو آسایشگاه دنبالم. مجید هم برای دلجویی آمد ولی نمی توانستم جلوی اشک هایم را بگیرم مجید سرم را دربغل گرفت و دلداریم میداد انگار خودش هم باور کرده بود و بی صدا اشک می ریخت، ناگهان پخش موزیک از بلندگوها قطع شد و صدای مجری اخبار رادیو عراق اعلام کرد سندی کم بعد قلیل بیانا"مهما"مهما"جدا"،مهم،
بعداز چند بار تکرار و پخش مارش حمله ارتش عراق، همه اسرای کمپ ۹ رمادی در جای خود ساکت متوقف شده و به رادیو گوش می دادند، مجری رادیو بالاخره خبر درگذشت امام را اینگونه اعلام کرد: البیان... صادرا" من القیادت الآمت قوات مسلح
وفقا لأخبار إيران ، توفي السيد روح الله الخميني الليلة الماضية
با این خبر کمپ ۹ رمادی با ضجه و فریاد اسرا به هوا رفت و همه در وسط اردوگاه به گریه و ناله افتادند....
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 فتح الفتوح عید فطر
مبارکباد. 🌺
در عملیات نظامی وقتی به دشمن حمله و منطقه ای را تصرف می کنند. همه جنگاوران و امکانات را بکارمی گیرند تا بتوانند، مواضع و دستاوردهای بدست آمده را در مقابل دهها پاتک دشمن حفظ و تثبیت نمایند.
عید فطر، فتح الفتوح پایان یکماه جهاد اکبر با شیطان و نفس است و اینک باید دستاوردها و فتوحات بدست آمده را با مراقبت لحظه به لحظه ، و استمرار عبادات ، در قلب و رفتار و کردار و زبانمان حفظ و تثبیت کنیم تا عملیات بعدی و در رمضان آینده فتوحات را وسعت بخشیم..
ان شاالله
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 آنروز
در اسارت
▪️ داریوش یحیی
.... سیلی او را بهانه گریه باصدای بلند قرار دادم و باسرعت به آسایشگاه خودمان برگشتم، محمود ، رضا و قاسم تا توی آسایشگاه دنبالم آمدند، مجید هم برای دلجویی آمد ولی نمی توانستم جلوی اشک هایم را بگیرم، مجید سرم را در بغل گرفت و دلداریم میداد انگار خودش هم باور کرده بود و بی صدا اشک می ریخت.
ناگهان پخش موزیک از بلندگوها قطع شد و صدای مجری اخبار رادیو عراق اعلام کرد، سندیکم بعد قلیل بیانا" مهما"مهما"جدا"،مهم،...
بعداز چند بار تکرار و پخش مارش حمله ارتش عراق، همه اسرای کمپ ۹ رمادی در حالی که درجای خود ساکت متوقف شده و به رادیو گوش می دادند، مجری رادیو بالاخره اعلام کرد: البیان رقم ... صادرا" من القیادت الآمت قوات مسلح
وفقا لأخبار إيران ، توفي السید روح الله الخميني الليلة الماضية....
با این خبر کمپ ۹ رمادی با ضجه و فریاد اسرا به هوا رفت و همه در وسط اردوگاه به گریه و ناله پرداختند،
اسرا انگار دیگر اسیر نبودند و به سربازان عراقی توجهی نداشتند، نه احترام مرسوم، نه سر پا ایستادن در مقابل سربازی که از جلویشان رد می شد، نه احترامات آنچنانی در آمار.... کمی که حالم بهتر شد رفتم سراغ مجید و تمام ماجرا را که عمید نزار به فرماندهان اردوگاه گفته بود را بازگو کردم، پیشنهاد کردم قبل از اینکه آنها بخواهند خودشان ملزومات سوگواری را بدهند ما درخواست کنیم، مجید گفت ممکنه برای ما گران تمام بشود، گفتم نه خودشان گفتند که کاری به کارمان نداشته باشند، مجید هم با دیگر دوستان مرتبط مشورتهایی انجام داد و بعدازظهر در اقدامی هماهنگ با نوحه، گریه و سینه زنی آسایشگاه به آسایشگاه برای عرض تسلیت دسته جمعی به دیدار هم رفتند، این عمل شجاعانه عراقی ها را شوکه کرد.
نقیب خضیر و ملازم سامی خیلی سریع در اردوگاه حاضر شدند. نیروهای عراقی داخل اردوگاه وحشت زده در مقابل درب ورودی کمپ جمع شده بودند. با ورود فرمانده عراقی به اردوگاه طبق قواعد مرسوم ارشد اردوگاه سوت زده و قاسم هاشمی ارشد اردوگاه ایست خبر دار داد، اما بچه ها به حرکت و گریه خود ادامه دادند و کسی نایستاد، نقیب خضیر برای اینکه کم نیاورد خیلی زود گفت آزاد و از قضیه گذشت،
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 آنروز
در اسارت
▪️ داریوش یحیی
خضیر ارشد اردوگاه را صدا زد، قاسم ارشد سریع خودش را به او رساند، چیزی طول نکشید که سوت داخل باش به صدا در آمد، بچه ها که وارد آسایشگاه ها شدند عماد و ثمیر ارشدها را صدا زده و به همراه قاسم ارشد اردوگاه نزد نقیب بردند، خضیر با ابراز هم دردی درخواست کرد که بچهها آرامش خودشان را حفظ کنند و فکر سلامت خودشان برای بازگشت به ایران باشند، قاسم هم درخواست بچههای قاطع۲ که لوازم حلوا و اجازه عزاداری بود را مطرح کرد و خضیر هم پذیرفت ولی ساعت مشخص کرد بعداز ظهر ها تا وقت آمار و فقط تا هفته امام نه بیشتر.
بعداز هفته قوانین اردوگاه باید به حالت اول بازگردد، این یک موفقیت و یک روحیه جدیدی بود که امام به ما هدیه کرده بود که در وحدت به قدرت می رسیم، بچه ها هر کدام به شکلی به سوگ نشسته بودند در ساعات اولیه سوگواری ها انفرادی ولی بعداز حرکت آسایشگاهی و جلسه با نقیب خضیر شرایط خیلی بهتری برقرار شد، روز اول مراسم سوگواری آسایشگاهی بود و عزاداری یک ساعتی آسایشگاه های پائین متولی عزاداری بودند تمام که می شد آسایشگاه های بالا این مسئولیت را بر عهده داشتند، فردای آن روز مراسم به صورت قومیتی برگزار شد و شب ها نیز مراسم نوحه خوانی و سینه زنی در آسایشگاه ها براه بود، خدا رحمتش کند عبدالحسین علوانی و مرتضی شهولی بچه های آبادان صدای گرمی داشتند و بوشهری می خواندند، وقتی خوزستانیها مراسم داشتند آسایشگاه جای سوزن انداختن نبود و خیلی ها در بیرون آسایشگاه سینه می زدند طوری شده بود که قومیت های دیگر از ایشان دعوت می کردند که در مراسمشان بخوانند.
الله اکبر از شاعرانی که در رسایی امام طبع شعرشان گل کرده بود و چه نوحه های سوزناکی سروده شد، البته، یکشب در حین عزاداری احمد لاته آمد پشت پنجره و سروصدا کرد که ناگهان آسایشگاه به خروش درآمد نیروهای عراقی با فرمانده شبانه به اردوگاه ریختند احمد هرچه التماس کرد که بچه ها کوتاه بیان مقبول نیفتاد تا اینکه بچه ها با فرمانده صحبت کردند و احمد را ده روز به بیرون اردوگاه مأمور کردند.
سوم و هفتم باشکوهی در سوگ امام در اردوگاه برگزار شد و از آن روز به بعد حقیقتاً همه ما احساس یتیمی می کردیم.
@defae_moghadas
🍂