eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 آنروز در اسارت ▪️ داریوش یحیی با خارج شدن او از بهداری و اردوگاه سربازان سریع درب آسایشگاه ها را باز کردند و بچه ها طبق معمول و البته با تأخیر به طرف دستشویی ها دویدند، من هنوز در بهت خبر رحلت حضرت امام هاج و واج بودم نمی دانستم چه کنم، فعلاً در اردوگاه تنها کسی که خبر داشت من بودم رادیو عراق هم موزیک پخش می کرد، در این فکر بودم چه کنم بگذارم عراقیها اطلاع رسانی کنند، اگر من این کار را انجام دهم ممکن است برایم دردسر داشته باشد و هزاران سئوال دیگر که مدام از خود می پرسیدم و در کریدور که ممنوع بود کسی صبح ها در آنجا قدم بزند حرکت می کردم و اشکهایم بی صدا و بی اختیار از دیدگانم جاری بود، مجید همیشه مواظب من بود و من این مراقبت را فهمیده بودم ولی وانمود می کردم که نفهمیده ام. یک لحظه به بهانه اینکه چرا توی کریدور راه می روی و چرا اشک میریزی مرا به کنار پله آسایشگاه ۳ کشید و گفت چیه پسر با نگاه به چشمان مجید بغضم ترکید، گفت چی شده گفتم امام امام امام مرد با شنیدن این کلام کشیده محکمی به صورتم زد و گفت توهم شدی شایعه پراکن؟ این چیه میگی، گفتم بخدا شایعه نیست من از دهن عمید نزار شنیدم، از رفتار و کشیده محکم مجید که همیشه مثل برادر بزرگترم بود و مرا در همه کارهایم تشویق می کرد خیلی ناراحت شدم و کشیده او را بهانه گریه باصدای بلند قرار داده با دو به آسایشگاه خودمان رفتم، محمود ، رضا و قاسم آمدند تو آسایشگاه دنبالم. مجید هم برای دلجویی آمد ولی نمی توانستم جلوی اشک هایم را بگیرم مجید سرم را دربغل گرفت و دلداریم میداد انگار خودش هم باور کرده بود و بی صدا اشک می ریخت، ناگهان پخش موزیک از بلندگوها قطع شد و صدای مجری اخبار رادیو عراق اعلام کرد سندی کم بعد قلیل بیانا"مهما"مهما"جدا"،مهم، بعداز چند بار تکرار و پخش مارش حمله ارتش عراق، همه اسرای کمپ ۹ رمادی در جای خود ساکت متوقف شده و به رادیو گوش می دادند، مجری رادیو بالاخره خبر درگذشت امام را اینگونه اعلام کرد: البیان... صادرا" من القیادت الآمت قوات مسلح وفقا لأخبار إيران ، توفي السيد روح الله الخميني الليلة الماضية با این خبر کمپ ۹ رمادی با ضجه و فریاد اسرا به هوا رفت و همه در وسط اردوگاه به گریه و ناله افتادند.... @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 فتح الفتوح عید فطر مبارکباد. 🌺 در عملیات نظامی وقتی به دشمن حمله و منطقه ای را تصرف می کنند. همه جنگاوران و امکانات را بکارمی گیرند تا بتوانند، مواضع و دستاوردهای بدست آمده را در مقابل دهها پاتک دشمن حفظ و تثبیت نمایند. عید فطر، فتح الفتوح پایان یکماه جهاد اکبر با شیطان و نفس است و اینک باید دستاوردها و فتوحات بدست آمده را با مراقبت لحظه به لحظه ، و استمرار عبادات ، در قلب و رفتار و کردار و زبانمان حفظ و تثبیت کنیم‌ تا عملیات بعدی و در رمضان آینده فتوحات را وسعت بخشیم.. ان شاالله کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
🔴 ادامه خاطرات برادر آزاده داریوش یحیی 👇
🍂 🔻 آنروز در اسارت ▪️ داریوش یحیی .... سیلی او را بهانه گریه باصدای بلند قرار دادم و باسرعت به آسایشگاه خودمان برگشتم، محمود ، رضا و قاسم  تا توی آسایشگاه دنبالم آمدند، مجید هم برای دلجویی آمد ولی نمی توانستم جلوی اشک هایم را بگیرم، مجید سرم را در بغل گرفت و دلداریم میداد انگار خودش هم باور کرده بود و بی صدا اشک می ریخت. ناگهان پخش موزیک از بلندگوها قطع شد و صدای مجری اخبار رادیو عراق اعلام کرد، سندیکم بعد قلیل بیانا" مهما"مهما"جدا"،مهم،... بعداز چند بار تکرار و پخش مارش حمله ارتش عراق، همه اسرای کمپ ۹ رمادی در حالی که درجای خود ساکت متوقف شده و به رادیو گوش می دادند، مجری رادیو بالاخره اعلام کرد: البیان رقم ... صادرا" من القیادت الآمت قوات مسلح وفقا لأخبار إيران ، توفي السید روح الله الخميني الليلة الماضية.... با این خبر کمپ ۹ رمادی با ضجه و فریاد اسرا به هوا رفت و همه در وسط اردوگاه به گریه و ناله پرداختند، اسرا انگار دیگر اسیر نبودند و به سربازان عراقی توجهی نداشتند، نه احترام مرسوم، نه سر پا ایستادن در مقابل سربازی که از جلویشان رد می شد، نه احترامات آنچنانی در آمار.... کمی که حالم بهتر شد رفتم سراغ مجید و تمام ماجرا را که عمید نزار به فرماندهان اردوگاه گفته بود را بازگو کردم، پیشنهاد کردم قبل از اینکه آنها بخواهند خودشان ملزومات سوگواری را بدهند ما درخواست کنیم، مجید گفت ممکنه برای ما گران تمام بشود، گفتم نه خودشان گفتند که کاری به کارمان نداشته باشند، مجید هم با دیگر دوستان مرتبط مشورت‌هایی انجام داد و بعدازظهر در اقدامی هماهنگ با نوحه، گریه و سینه زنی آسایشگاه به آسایشگاه برای عرض تسلیت دسته جمعی به دیدار هم رفتند، این عمل شجاعانه عراقی ها را شوکه کرد. نقیب خضیر و ملازم سامی خیلی سریع در اردوگاه حاضر شدند. نیروهای عراقی داخل اردوگاه وحشت زده در مقابل درب ورودی کمپ جمع شده بودند. با ورود فرمانده عراقی به اردوگاه طبق قواعد مرسوم ارشد اردوگاه سوت زده و قاسم هاشمی ارشد اردوگاه ایست خبر دار داد، اما بچه ها به حرکت و گریه خود ادامه دادند و کسی نایستاد، نقیب خضیر برای اینکه کم نیاورد خیلی زود گفت آزاد و از قضیه گذشت، @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 آنروز در اسارت ▪️ داریوش یحیی خضیر ارشد اردوگاه را صدا زد، قاسم ارشد سریع خودش را به او رساند، چیزی طول نکشید که سوت داخل باش به صدا در آمد، بچه ها که وارد آسایشگاه ها شدند عماد و ثمیر ارشدها را صدا زده و به همراه قاسم ارشد اردوگاه نزد نقیب بردند، خضیر با ابراز هم دردی درخواست کرد که بچه‌ها آرامش خودشان را حفظ کنند و فکر سلامت خودشان برای بازگشت به ایران باشند، قاسم هم درخواست بچه‌های قاطع۲ که لوازم حلوا و اجازه عزاداری بود را مطرح کرد و خضیر هم پذیرفت ولی ساعت مشخص کرد بعداز ظهر ها تا وقت آمار و فقط تا هفته امام نه بیشتر. بعداز هفته قوانین اردوگاه باید به حالت اول بازگردد، این یک موفقیت و یک روحیه جدیدی بود که امام به ما هدیه کرده بود که در وحدت به قدرت می رسیم، بچه ها هر کدام به شکلی به سوگ نشسته بودند در ساعات اولیه سوگواری ها انفرادی ولی بعداز حرکت آسایشگاهی و جلسه با نقیب خضیر شرایط خیلی بهتری برقرار شد، روز اول مراسم سوگواری آسایشگاهی بود و عزاداری یک ساعتی آسایشگاه های پائین متولی عزاداری بودند تمام که می شد آسایشگاه های بالا این مسئولیت را بر عهده داشتند، فردای آن روز مراسم به صورت قومیتی برگزار شد و شب ها نیز مراسم نوحه خوانی و سینه زنی در آسایشگاه ها براه بود، خدا رحمتش کند عبدالحسین علوانی و مرتضی شهولی بچه های آبادان صدای گرمی داشتند و بوشهری می خواندند، وقتی خوزستانیها مراسم داشتند آسایشگاه جای سوزن انداختن نبود و خیلی ها در بیرون آسایشگاه سینه می زدند طوری شده بود که قومیت های دیگر از ایشان دعوت می کردند که در مراسمشان بخوانند. الله اکبر از شاعرانی که در رسایی امام طبع شعرشان گل کرده بود و چه نوحه های سوزناکی سروده شد، البته، یکشب در حین عزاداری احمد لاته آمد پشت پنجره و سروصدا کرد که ناگهان آسایشگاه به خروش درآمد نیروهای عراقی با فرمانده شبانه به اردوگاه ریختند احمد هرچه التماس کرد که بچه ها کوتاه بیان مقبول نیفتاد تا اینکه بچه ها با فرمانده صحبت کردند و احمد را ده روز به بیرون اردوگاه مأمور کردند. سوم و هفتم باشکوهی در سوگ امام در اردوگاه برگزار شد و از آن روز به بعد حقیقتاً همه ما احساس یتیمی می کردیم. @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻عروج 5⃣ عزت الله نصاری کمتر از یکساعت به اذان صبح مونده، چند لحظه خوابیدیم، بعد از نماز صبح از روی پلی که همین شب گذشته نصب شده عبور کردیم و وارد منطقه ی عملیاتی شدیم. عجب جنجالی بپاست، انگاری تمام ملت ایران همینجا توی همین نقطه تجمع کردن. بلافاصله بعد از پل یه سه راهی هست، توی اون شلوغی یه نفر با انگشت به راننده آدرس میده که باید به کدوم سمت بریم. گردان ادوات حرکت کرد، دوتا نیسان آبی، دوتا قبضه خمپاره انداز ۱۲۰، دوتا قبضه خمپاره انداز ۸۱، یه مقداری مهمات، ۱۴-۱۵ نفر نیرو، گردان ادوات ما همین است و بس. سپاه خرمشهر اقدام به تاسیس تیپ ۲۲ بدر کرده و گردان ادوات هم یکی از اجزاء همین تیپ است. خورشید طلوع کرد و راننده پدال گاز را فشار داد، هوای خنک صبحگاهی در منطقه آزاد شده یه عطر و بوی دیگه ایی داره. هر چی جلو میریم هیچ خبری از نیروهای دشمن نیست، یک کیلومتر دو کیلومتر پنج کیلومتر خاکریزهای دایره شکل بسیار بزرگی اینجا دیده میشه، تعداد زیادی از نیروها برای تصرف این خاکریزها شهید شدن و پیکر بی جانشون روی زمین افتاده. چندین دسته از اسرا در حالیکه پیراهن و شلوار به تن ندارند بسمت عقب جبهه خودی میروند، صدای دخیل خمینی دخیل خمینی گوش فلک را کَر کرده. باز هم رفتیم جلوتر، خدایا یعنی این نیروهای پیاده توی ۱ شب چقدر راه رفتن؟ الان بیش از ۸ کیلومتر از رود کارون فاصله گرفتیم و هیچ اثری از دشمن نیست. که چندین نفرشون را اسیر کردیم. بیسیم هامون هم بعلت مسافت زیاد نمیتوانند با فرماندهی تماس برقرار کنن. یه موتورسوار از سمت خودی بطرف ما میاد، هوندای ۱۲۵ تریل قرمز رنگ، عبدالرضا موسوی فرمانده سپاه خرمشهره، پوتین بپا نداره و با پای برهنه وارد عملیات شده. با وجودی که صورتش را با چفیه پوشانده تمام سر و صورت و لباسهاش غرق خاک و غباره. جاده را که دید خیلی خوشحال شد و اطمینان داد که نیروی کمکی برامون میفرسته، آب و غذا و مهمات هم احتیاج داریم. عبدالرضا رفت و به فاصله کمی منوچهر اومد. میگه بقیه ی اسرا را بهش تحویل بدن ببره عقب، عمو کاظمی و سیدطالب بشدت مخالفت میکنن. در حین جروبحث شلیک و انفجار یه گلوله همگی را هیجان زده کرد. @defae_moghadas 🍂