eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 💢 (8) ⭕️ عملیات خیبر 💢 غلامعباس براتپور لقمان با او صحبت می کرد و می گفت که پدرم برای رضای خدا به این زبان بسته نان می دهد تا از گاومیش ها نگهداری کند. هر روز به خاطر شیر دادن به این افسر تا نزدیک پاسگاه می رفتیم. پاسگاه را کاملاً زیر نظر داشتم و ترددها را رصد می کردم. حتی مهمان ها و امورات روزمره آنها را در کنترل داشتم و اطلاعاتمان را تکمیل می کردیم. هرشب تمام کارهای روز را می نوشتم و تحویل می دادم. یک روز که هوا سرد شده بود آتش روشن کردیم. از پاسگاه دور بودیم. دود آتش که بلند شد افسر با اسبش آمد و از دور لقی را صدا زد و گفت چای درست کن که آمدم. ما هم از خدا خواسته، چای آماده، پیاده شد و یک چای خورد و بعد از چند دقیقه رفت. از آن روز به بعد من نقشه دستگیری او را کشیدم. ادامه دارد ⏪⏪ کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
🍂 💢 (9) ⭕️ عملیات خیبر 💢 غلامعباس براتپور شب که به مقر آمدیم بعد از نماز و شام و دادن گزارش روزانه راجع به کارهای انجام شده با آقای شهبازی صحبت کردم. قرار بر این شد تا گروهی با ما هماهنگ شوند چرا که هر مکانی که می رفتیم افسر عراقی به خاطر شیر ما را پیدا می کرد و دیگر نیازی نبود ما به طرف او برویم و خود سراغ ما می آمد. از آن روز به بعد کم کم از پاسگاه فاصله گرفتیم و هر روز پنجاه متر از پاسگاه دورتر می شدیم تا به نقطه دلخواه برسیم. آنقدر باید او را به داخل می کشاندیم تا زمان فرار و انتقال افسر عراقی، به نقطه امن مهیا شده می رسیدیم. یک زمان سنجی انجام دادیم و فاصله جاده تا محل استقرار را با پای پیاده اندازه گرفتیم که بیست دقیقه شد و از پاسگاه تا همان محل را هم به وسیله لقی زمان سنجی کردیم که حدود سی دقیقه زمان برد. ادامه دارد ⏪⏪ کانال حماسه جنوب، @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴دیوار نوشته‌ای در حلبِ سوریه، زمان اشغال داعش: "وطن هتل نیست که اگر خدماتش خوب نبود ترکَش کنی! ما همین جا می‌مانیم" ... و آنچنان که بعثی ها از خرمشهر رانده شدند، داعش هم از حلب ✌️ چرا که دوران بزن و در رو تمام شده. @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 💢 (10) ⭕️ عملیات خیبر 💢 غلامعباس براتپور همان مکان را انتخاب کردیم. سه یا چهار روز همان اطراف ماندیم و جلو تر نرفتیم. بچه ها هر روز سر راه افسر کمین می زدند تا زمان و تاخیرات را محاسبه کنند. نباید هیچ مشکلی پیش می آمد. همان شب دور هم جمع شدیم و برنامه فردا را طراحی کردیم. قرار بر این شد که وقتی افسر عراقی آمد، من و لقی او را مشغول کنیم و گروه دستگیری اقدام کنند. محلی را انتخاب کردیم که پوشیده از درختان گز بود و دارای فشردگی زیادی بود. همان اول صبح که رسیدیم آتش روشن کردیم و مقداری از فضولات حیوانی را داخل آتش گذاشتیم تا دود زیادی داشته باشد و بتواند ما را پیدا کند. جایی را آماده کردیم تا نان محلی و شیرگاومیش را گرم کنیم. بچه ها داخل کمین آماده و منتظر افسر عراقی مانده بودند. حدود ساعت ده صبح بود که افسر به همراه یک نفر دیگر سروکله اش پیدا شد. نفر دومی که همراه افسر آمد سربازی بود که ما را می شناخت. چندین بار آمده و شیر برده بود. نگاهی به او کردم و دیدم خوشبختانه اسلحه همراه ندارد. ظرفی برای شیر آورده بود که از او گرفتم و با خنده و اشاره دعوتش کردم به خوردن چای. از آن طرف لقی مامور شده بود تا اوضاع را بررسی کند و در صورت مناسب بودن، به بچه ها اشاره کند. ادامه دارد ⏪⏪ کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
🍂 💢 (11) ⭕️ عملیات خیبر 💢 غلامعباس براتپور من مشغول دوشیدن شیر برای افسر عراقی بودم و یک چشمم به بچه های دستگیر کننده. افسر بالای سرم ایستاده بود و نظاره گر دوشیدن گاومیش. با یک دست پستان گاومیش را می گرفتم و با دست دیگر نوازشش می دادم تا لگد نزند. ولی بحث لگد نبود بلکه این ارشاره و علامتی بود به بچه ها. با دست چپ اشاره ای دادم و یک مرتبه دو نفر پریدند و افسر را گرفتند و دو نفر دیگر هم مرا. عمدا گذاشتیم تا سرباز همراه فرار کند که ما مجرم نشویم. حالا نزن کی بزن! شروع کرده بودند به کتک زدن من و لقی. سرباز بد بخت پشت درخت ها ایستاده بود و به حال من که کتک می خوردم گریه می کرد. افسر عراقی به عربی می گفتم آن بنده خدا لال است رهایش کنید. چه کارش دارید؟ من هم فقط کتک می خوردم و یع یع می کردم و کاری از دستم بر نمی آمد و افسر برایم گریه می کرد. دستهای مرا به عنوان سارق گاومیش ها بسته بودند و افسر را به عنوان خریدار گاومیش ها کتک می زدند. ادامه دارد ⏪⏪ کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
نشسته ام به در نگاه می کنم دریچه آه می کشد تو از کدام راه میرسی⁉️ خیــال دیدنت چه دلپذیر بود جوانی ام در این امید پیر شد نیامدی دیر شد.... 🍂