🍂
❤️ بیاد فرمانده ام
📞بیسیم چی قرارگاه نصرت
آن روزها با مردی از تبار هاشمی آشنا شدم . او جوانمردی بود که در کوی خلق و خوی، نمونه نداشت ، انسانی به تمام معنا ساخته شده و جان باخته راه خدا و فرزند راستين خميني کبير ، شهيد علی هاشمی او که نه تنها يک فرمانده ، بلکه معلم اخلاق بود.
هر کس يک بار با او مصافحه می کرد ، عاشقش می شد و خدا به بنده توفيقی داد تا در سال 1362 قبل از عمليات خيبر و در سال 1363قبل از عمليات بدر ، چند صباحی جزو گروه رزمندگان قرارگاه نصرت باشيم.
🍃از زمانی که در خدمت برادر شهيد مهدي نريمی مسئول مخابرات قرارگاه بودم ، با علی هاشمی آشنا شدم و در برخوردی که اولين بار ايشان با من داشت ، جز مهر و دوستی در دل من نکاشت. آن زمان شهيد هاشمی فرمانده سپاه ششم اما صادق (ع) و فرمانده قرارگاه نصرت بود و بيشتر اوقات در تيم های شناسایی و اطلاعات عمليات به همراه تيم ويژه خود همراه بود و بنده نيز به دليل نوع مسووليتی که به عنوان مخابراتی و بی سيم چی داشتم با برخی از اين تيم ها همراه و در مناطق طلائيه و بعد از عمليات خيبر در جزاير مجنون او انسانی صبور و با تقوی بود.
بارها در نمازش خضوع و خشوعی می ديدم و از شايستگی او آن بود که علی رغم يک فرماندهی جدی و تلاشگر و چهره ای مصمم با دوستان جز با تبسم برخوردی نداشت و اين خصلت وی نه با من که يک بيسيم چی ساده بودم ، بلکه با ديگر همرزمانش نيز چنين بود.
سردار احمد غلامپور ياد آن روزها که ساعت ها در قرارگاه تا پاسی از شب شهيد هاشمی در سنگر ما (مخابرات ) می نشست و کالک عمليات را بررسی می کرد، امروز از آن مظلوميت بگويند ، ديگر صبر ما لبريز شد که از مظلوميت علی هاشمی آن سردار دلاور جنوب نگوييم ، فاتح خيبر ، بدر ، طلائيه ، شلمچه و اروند را کسي جز علی هاشمی نخوانيد که همه سرداران شهيد و حاضر زمانی شاگردی او را کرده اند.
ابوالفضل وحيدی آرایی
حماسه جنوب خاطرات
@defae_moghadas
🍂
🍂
💢 #گاوچران_لال (38)
⭕️ عملیات خیبر
💢 غلامعباس براتپور
اشتباه نکرده بودم و تانک در حال جابجا شدن بود. خیلی سریع خود را آماده کرده و گلوله ای به طرف ما شلیک کرد ولی هدفگیری خوبی نداشت. گلوله از بالای سرم زوزه کشان رد شد. امانش ندادم و الله اکبر گویان شلیک کردم .
یاحسین (ع)...... در یک آن برجک تانک از بدنه جدا، و دود و آتش به هوا بلند شد.
در آن فضای عجیب و بوی باروت و.....فرمانده گردان لشکر سیدالشهدا را دیدم که با سرعت به طرفم آمد و شروع به بوسیدن چشمانم کرد. از روی سکو به پایین آمدم و به دنبال این شلیک خمپاره های دشمن در اطرافمان شروع به باریدن کردند.
چهار چرخ جیپ ترکش خوردند. بچه ها سریعاً از جان پناه بیرون آمدند و کسب تکلیف کردند. گفتم دوازده راکت را در قبضه بگذارید. گفتند:"خطرناک است!!"
گفتم:"خیر؛ پرکنید" در طول دو الی سه دقیقه راکت گذاری انجام شد. با هر زحمتی بود و با کمک بچه ها و با دنده کمک، جیپ را روی سکو برده و دوربین را روی جایگاه تانک دشمن تنظیم کردم. تیربار دشمن به شکل خطرناکی شلیک می کرد. به بچهها گفتم خیلی سریع تیربار را خفه کنید. یا الله...... یا الله..... خفش کنید.
بچه ها در دو طرف با قبضه آرپی جی مشغولش کردند تا دوربین را تنظیم کردم.
بچه ها الله اکبر گفتند و دوازده راکت را به طرف سکوی تانک دشمن شلیک کردم.
ادامه دارد ⏪⏪
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
💢 #گاوچران_لال (39)
⭕️ عملیات خیبر
💢 غلامعباس براتپور
سکوتی مرگ بار برای یک ساعت بر آنها حکمفرما شد. هیچ کس از سنگرش بیرون نمی آمد و گویی بساط آنها به کلی جمع شده بود.
مقداری آرامش گرفته بودم ولی در پای راست احساس درد می کردم. پوتینم را باز کردم و متوجه جوراب پر از خون خود شدم. پای راستم ناحیه کشاله ران، ترکش خورده بود و متوجه آن نشده بودم.
امدادگر را صدا زدم و با کمی بتادین و باند آنرا بستم. زخم، عمقی نبود. می خواستند مرا بخاطر جلوگیری از عفونت به اورژانس منتقل کنند که قبول نکردم.
روزها و شب ها پشت سرهم می گذشت. از تعداد شصت نفر نیرو که همراهم بودند پنج نفر شهید و حدود ده نفر زخمی شده بودند. فشار روی نیروهای موجود زیاد شده بود. درخواست نیرو کرده بودم ولی پاسخی دریافت نکردم.
خبر ساخت پل خیبر را شنیده بودم و دلگرمی خوبی گرفته بودیم. قایق ها بموقع مهمات و آذوقه می رساندند و مشکلی به لطف خدا نداشتیم. مرتباً با پاپهن در ارتباط بودیم و به خوبی پشتیبانی می کرد. از جریان باقلا بگذریم، آدم بسیار کاردانی بود. دوسه روز یکبار سری می زد و حالی می پرسید. خیلی باهم دوست شده بودیم. یک روز عصر پیش ما آمد و گفت چند روز دیگر جهت استراحت به عقب می روید.
قبول نکردم و گفتم ما می مانیم تا جاده باز شود. ما باید از طریق جاده به مرخصی برویم. حس می کردم باید نتیجه کار خود را می دیدیم.
پاپهن گفت طول می کشد؛ گفتم طوری نیست. تا هر موقع شده می ایستیم ولی باید از جاده برویم. همه باهم تصمیم گرفتیم تا باز شدن جاده خیبر همانجا بمانیم.
ادامه دارد ⏪⏪
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
💢 #گاوچران_لال (40)
⭕️ عملیات خیبر
💢 غلامعباس براتپور
یکی از نیروهای ما "عبدالله کیخایی" دانشجوی برق بود. آدم زبر و زرنگ و نترسی که از فرصتها به خوبی استفاده می نمود. وقتی منطقه کمی آرام می شد کار ساخت سنگر را شروع می کرد. اطراف ما گونی زیاد بود. با پرکردن آنها سنگر خوبی درست کرد ولی سقف نداشت. هیچ ابزاری برای پوشاندن سقف نداشتیم.
یک روز موتور پیک گردان رزمی پیاده را برداشت و برای تهیه سرپوشی جهت سنگر حرکت کرد. یک ساعت از رفتنش نگذشته بود که با یک لندکروز پر از چوب الوار و ورق آهنی برگشت.
بالاخره سقف سنگر به همت عبدالله پوشیده شد. تعداد نفرات، زیاد بود و باید به نوبت داخل سنگر استراحت می کردیم. بعد از چند روز نبرد سنگین، کمی حجم آتش سبک شد ولی بمباران ها کم شدنی نبود. دشمن خیلی تلاش می کرد تا جزایر را پس بگیرد. اما مقاومت مردانه و ایثارگرانه نیروها این توان را از آنها گرفته بود. اطراف قبضه ها کوهی از جعبه های مهمات انباشته شده بود.
عبدالله کیخایی مجدداً دست به کار شده و پروژه ساخت سنگر جدیدی را برنامهریزی کرده بود. این بار مشغول ساخت سنگری بوسیله همین جعبه مهمات ها شد. نیروهای گردان پیاده هم به کمک اش آمدند. نزدیک غروب بود که کار ساخت سنگر به پایان رسید.
آن شب من و عبدالله و تعدادی از نیروها برای اولین بار از شروع عملیات استراحت درست و حسابی کردیم. صدای شلیک مینی کاتیوشا و خمپاره انداز خودی از یک طرف، صدای انفجار گلوله های دشمن هم از طرف دیگر نمی گذاشت ساعتی بخوابیم.
حاج بهنام به همراه چند نفر برای سرکشی به خط ما آمدند و مقداری با هم خوش و بش کردیم و با دیدن آنها روحیه ها دو چندان شد. بعد از دادن گزارش روند کار، خاطرات البیضه و الصخره را مرور کردیم. وقتی روحیه نیروها را دید و عملکرد آنها را شنید، همانجا تصمیم گرفت تا برای نگهداری نیروها، سازمانی پی ریزی کند و آن را گسترش دهد.
ادامه دارد ⏪⏪
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂