🍂
🔻 #نبرد_بندر
🔸 قسمت (9)
صحنه اصابت ماشین حامل برادران از جمله شهید رضا کریم پور هرچند در فاصله چند قدمی ما اتفاق افتاده بود و تمام صحنه را بوضوح از نزدیک شاهد بودیم ولی کاملاً در تیررس نیروها و ادوات دشمن بود و این امکان را از ما سلب می کرد که بتوانیم برای نجات آنان قدمی برداریم و این موضوع برای ما بسیار دردناک بود که از نزدیک ببینیم انسان هایی در آتش دست و پا می زنند ولی نتوانیم برای نجات آنان هیچ عکس العملی از خود نشان دهیم.
تنها کاری که از دست ما بر آمد آن بود که به صورت سینه خیز و زیر آتش رگبار مکرر دشمن خود را به آن برادر زخمی ( همایون سلطانی ) برسانم و با فرو کردن انگشتان دست در بندهای پوتین نظامی که به پا داشت وی را علی رغم هیکل دار و سنگین بودنش بر روی آسفالت داغ، چند متری به عقب بکشانم تا "مکی عبود زاده" و "کریم روئی زاده" به کمک آمده و پس از اینکه از تیررس دشمن خارج نمودیم با همدیگر او را بلند کرده و جهت مداوا به عقب منتقل نماییم.
ادامه دارد
@Defae_moghadas
🍂
#شهـید_سـید_مرتضی_آویـنی
یـاران...!
پاے در راه نهـیم
ڪہ این راه رفتنے اسـت
نہ گفتنے...
#صبحتون_شهدایی🌷
🔴 با سلام و عرض تبریک بمناسبت روز دختر، میلاد، حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیه
به قسمت های پایانی "نبرد بندر" رسیده ایم و
آغازی بر خاطراتی دیگر
از گوشه ای دیگر از باغ هشت ساله دفاع مقدس و جریانات لایتناهی آن که هر کدامش طعمی دارد و بویی.
این بار به سراغ داستان بسیار جذاب دیگری از "اسارت" خواهیم رفت و حماسه ای که با قلم روحانی و آزاده عزیز، رحمان سلطانی تحریر شده.
ایشان در مقدمه خود آورده 👇
به نام خداوندی که خالق زیبایی هاست. هر چه را او خلق فرموده زیباست. اگر چه ما حوادثی را تلخ و زشت می بینیم به زاویه دید و نگرش ما بستگی دارد.
حضرت زینب تمامی حوادث تلخ کربلا و اسارت را زیبایی نامید و فرمود
"و ما رایت الا جمیلا"
حوادث اسارت از دریچه دید ما همه اش زیبایی بود و بس و اگر زشتی در آن دیده می شود مربوط به روی دیگر آن و جنایات دشمن بعثی است.
🔻این خاطرات به زودی تقدیم شما خواهد شد
👋
🍂
🔻 #نبرد_بندر
🔸 قسمت (10)
پس از انتقال زخمی به عقب دو باره تصمیم به ضربه زدن به نیروهای دشمن در کنار درب سنتاب گرفتیم. فکر می کنم در همین موقع بود که "صاحب" از ناحیه پا مورد اصابت قرار گرفت و خون زیادی از پایش خارج شد. هرچه اصرار می کردیم که برای مداوا به بیمارستان برود کسی حریفش نمی شد. بالاخره در حدی که پایش را پانسمان کنند و دوباره نزد ما برگردد قانع شد.
نمیدانم به کجا رفت و طولی نکشید که با همان پای زخمی پانسمان شده به نزد ما بازگشت. ما در همان محل ماندیم و دوباره برای ضربه زدن به عراقی ها مهیا شدیم. از نقطه ای که مستقر بودیم تسلط کافی به دشمن نداشتیم.
یک اتاقک آجری متعلق به پاسگاه ژاندارمری نظرم را جلب کرد. از آنجا می توانستیم به طرف درب سنتاب شلیک کنیم ولی برای رفتن به آن اتاقک لازم بود مسافتی را از جلو دید و تیر دشمن عبور کنم. رگبار تیربارهای آنها لحظه ای قطع نمی شد و رفتن به آنجا به این راحتی نبود.
در دو طرف اتاق آجری یک حصاری با فنس دور تا دور پاسگاه کشیده شده بود که در لابلای فنس ها شمشاد مانند دیواری یک حالت پوششی بوجود آورده بود. خواستم در پناه این پوشش خودم را به آن اتاقک برسانم.
قبضه آر پی جی با یک موشک را برداشته و به صورت خزیده حرکت کردم. ولی آنقدر تیر از همه طرف می آمد که حرکت حتی به صورت نیم خیز هم امکان نداشت.
ادامه دارد
@Defae_moghadas
🍂