eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 💢قسمت سی و نهم: تبلیغات دروغ دم دمای غروب ما رو از زندان بیرون آوردن و سوار تعدادی ماشین کردن و حرکت دادن. تصورمون این بود دوباره میخوان بچه ها رو تو خیابونای بصره بچرخونن و همون صحنه ها دوباره تکرار بشه. همه مضطرب بودیم و بیشتر نگران بچه های زخمی و بدحال که نکنه طاقت نیارنو و زیر ضربات سنگ و آجر جون بدن. همه زیر لب زمزمه می کردیم و ذکر می گفتیم و از خدا و اهل بیت کمک میخواستیم. ولی وقتی از شهر فاصله گرفتیم. گفتیم شاید دوران قرنطینه تموم شده و می برنمون اردوگاه اسرا. تو همین حال و هوا بودیم که رسیدیم به پادگانی در اطراف بصره و پیادمون کردن. ناباورانه دیدیم جمع زیادی از اسرای ایرانی در حدود چهارصد نفر رو روی خاکا بافاصله از هم نشوندن. خدایا این همه کی اسیر شدن. نکنه عراق حمله بزرگی کرده و این تعداد از بچه ها امروز اسیر شدن. ما رو با فاصله طوریکه قاطی نشیم، کنار اونا نشوندن و منتظر بودیم ببینیم چه اتفاقی میخواد بیفته و چه خوابی برامون دیدن. اکیپ های فیلمبرداری اومدن و شروع کردند به فیلمبرداری و حتی دوربین رو نزدیک صورت افراد می آوردن و از زوایای مختلف فیلم می گرفتن. دو سه بار دوربین از نزدیکم رد شد و من هر بار صورتمو بر می گردوندم. یجوری میخواستم ناراحتی و غضبمو از بعثیا نشون بدم و از طرفی نمیخواستم خونواده منو تو این حال نزار ببینن. گر چه بعدها متوجه شدم این کارم اشتباه بوده و باعث شده خانواده ام برای شناسایی ام دچار مشکل بشن. فیلمبرداری تموم شد و ما بدون اینکه بتونیم بفهمیم این بچه کِیا بودن و کَی اسیر شدن، دوباره سوارمون کردن و برگردوندن همون زندانِ بصره. بعدا فهمیدیم اونا اسرای کربلای چهار و مراحل اول کربلای پنج بودن که از بغداد اون همه راه رو اورده بودنشون بصره تا نشون بدن که این تعدا اسیر رو تازه گرفتن در حالیکه بعضی از اونا ۴۰ روزی بود که اسیر شده بودن. فهمیدیم هدفشون از این کار روحیه دادن به نیروهاشون بوده و در شرایطی که ایران رو نوار پیروزی بود سعی می کردن با دروغ و فریب حقایق رو وارونه جلوه بدن. ادامه دارد ⏪ @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 طنز جبهه سنگر کمین بعضی از پستها و نگهبانی ها خیلی خطری بود، مثل سنگرهای کمین. رفتنش با خودش بود آمدنش با دیگران! و یا عمودی رفتن بود و افقی 🚑 برگشتن جاهایی که تا عرش خدا به اندازه یک بند انگشت فاصله بود. اجابت دعا در آن شرایط رد خور نداشت. اینجا هم جدی بردار نبود و به نگهبان می گفتن: اگر سرت رو روی سینه ت گذاشتن التماس دعا! یا اینکه: ما را بی خبر نذاری ها... اگه رسیدی اون دنیا یک زنگی بزن نگران نشیم. @Defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 💢قسمت چهلم: در مسیر بغداد روز هفتم اسارتم بود که جمع سی و هشت نفره ما رو با پس گردنی و اولدنگی و زیر ضربات کابل و با دست و چشمای بسته سوار یه اتوبوس کردن. نمی دونستیم ما را کجا می برن تنها چیزهایی که بگوشمان میرسید فحش و ناسزاهایی بود که نثارمون می کردن. طی کردن فاصله ۶۵۰ کیلومتری بصره تا بغداد با بدنای زخمی و پاره پاره و کتک خورده و ضعف مفرط، و دستایی که از پشت بسته شده بود ،کاری طاقت فرسا بود و روزی بسختی قافله شام رو برامون رقم زد. گاهی چشمای ما رو باز می کردن اما همینکه به یه دژبانی یا نزدیک مرکز نظامی میرسیدیم مجددا می بستن ،ولی دستا تا بغداد همچنان بسته بود. اون روز انقد طولانی بنظر می رسید که انگار اتوبوس سرِ جاش میخکوب شده بود و اصلا حرکتی نداشت. گر چه بسمت سرنوشت نامعلومی در حرکت بودیم و احتمال میرفت اوضاعی بدتر و وخیم تر از وضع فعلی برامون پیش بیاد ولی سختی فوق العاده راه باعث می شد آرزو کنیم زودتر به مقصد برسیم و هر چه پیش آید خوش آید. دریغ از یه جرعه آب. چشمامون داشت از تشنگی از حدقه بیرون میزد ولی نانجیبا هر جایی می رسیدن جلو چشمای ما آب می خوردن و پذیرایی می شدن و ما ذره ای بزاق تو دهنمون نبود که قورت بدیم. دهان و گلو خشک بود و اطراف لبمون سفیده زده بود. نمیدونم چن ساعت طول کشید تا رسیدیم بغداد ولی هر ساعتش به اندازه ده ساعت برامون می گذشت. پذیرایی ویژه در استخبارات بغداد🔻 بالاخره بعد از ساعتا مسیر طاقت فرسا و همراه با اعمال شاقه به بغداد رسیدیم. وارد مقری شدیم که نفهمیدیم کجاست و تا آخر هم ندونستیم. از اتوبوس پیاده مون کردن و ماشینی شبیه نیسان آوردن که مخصوص حمل زندانیان سیاسی بود و همه اطراف آن فنسای قوی و قفلای ضخیم بود. و هیچگونه منافذی نداشت. ماشین حداکثر ده نفر ظرفیت داشت ولی همه ما را با زور و فشار وارد این ماشین کردن و در حالی هوا بشدت سرد بود،اما بعلت شدت ازدحام که بر روی هم انباشته شده بودیم عرق از سر و رویمان می ریخت و نفسامون به شماره افتاده بود و چیزی نمونده بود که تعدادی از بچه ها تلف بشن و همونجا جون بِدن. مسیر کوتاه بود و بعد از دقایقی به مقصد رسیدیم شاید اگه چن دقیقه بیشتر ادامه پیدا می کرد حداقل پنج،شش نفر شهید میدادیم. ادامه دارد ⏪ @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 💢قسمت چهل و یکم: رسم مهمان نوازی آمده بودن برای خوشامدگویی و آماده بودند برای پذیرایی ، سفره رنگین بود و کام ما تشنه و چه کامروا آن مسافر خسته ای که میزبانش خوب رسم مهمان نوازی بداند. بعد از مهمان نوازی زبیریان در بصره، اینبار نوبت به بخور بخور بر سر خوان گسترده یاران سندی بن شاهک یهودی رسیده بود. دور از ادب بود کسی از اهالی صاحب خانه جا بماند و به مهمانان خوشامد نگوید. به استخبارات (سازمان اطلاعات و امنیت) بغداد رسیدیم. جمعی از شقی ترین و بی رحم ترین انسانایی که از زدن و کشتن لذت می بردند، سی و هشت اسیر دست بسته با تن خسته، لب تشنه و زخمای بی شمار بر بدن، در محاصره دهها شکنجه گر حرفه ای و آموزش دیده قرار گرفتند. پدیده تونل مرگ و وحشت 🔻 هر چه نیرو در استخبارات داشتند در دو ردیف مقابل هم بشکل تونلی مخوف به صف شده بودند و با حرص و ولع خاصی منتظر پیاده شدن ما بودند تا شجاعت و قدرت بازوشون رو به رخ ما بکشن. هر کس هر چه تونسته بود فراهم کرده بود تا بغض درونش رو بر پیکر نحیف و نیمه جان بچه ها جاری کنه. تعدادی کابل بدست، برخی با چوب و افرادی با لوله آب و میله آهن و بعضیا با شاخه های پر از تیغ درختان نخل و جمعی هم با لایه های سیم خاردار به هم بافته. باید یکی یکی از داخل این تونل مرگ و وحشت عبور می کردیم و اونا هم با کمال سخاوت آنچه در دست داشتند در طبق اخلاص قرار می دادن. لنگان لنگان و یکی یکی وارد صف شدیم و این اولین تجربه تونل وحشت یا دیوار مرگی بود که در روز آغازین ورود به استخبارات بغداد با تمام وجودمان لمس کردیم. از هر طرف بارانی از کابل و چوب و سایر ابزارای کُشنده بر پیکر بچه ها فرود میومد و جایی از بدن باقی نمیموند که ضربه ای بهش نخورده باشه. پا و دست و کمر همه کبود و سیاه شده بود و صدای خنده میزبان با ضجه مهمان در هم آمیخته بود و حق داشتن ملائک که گفتند: قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء رحمن سلطانی ادامه دارد ⏪ @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 - یادش بخیر، کانالهای تنگ و باریک رفاقت های بی ریا - یادش بخیر سربندهایی که نشانی بود از اطاعت - یادش بخیر وصیتنامه نوشتن های دم آخری و هول هولکی وقتی هم کم می آوردیم از روی دست بغل دستی با خنده و شوخی تقلب می کردیم. بعضی ها هم خیلی بامرام، کاغذ رو می گرفتند و کاملش می کردن. آخر چیزی نداشتند که تقسیم کنند. یک تسبیح و یک قرآن و کمی خرت و پرت - یادش بخیر مهدی بیک زاده که وصیت کرده بود صد تومن به بستنی فروشی سر "نادری" بدهکارم.. بدهی او نه صد میلیارد..... نه صد میلیون ... نه هزار..... فقط صدتا یک تومنی! کسی هست اینها را باور کند؟ اللهم عواقب امورنا خیرا 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 💢قسمت چهلم و دوم: رازِ سر به مُهر چگونه مُشتی اسیر با بدنای زخمی و نحیف، زنده به آن سوی تونل وحشت میرسیدن و در میانه راه و این همه ضربات کشنده جان نمی دادن، این رازی است سر به مُهر که با هیچ معیار مادی توجیه بردار نبود. با فضل و عنایت الهی همه بچه ها زنده به انتهای تونل رسیده بودند و جای شکرش باقی بود که هنوز نفسی میومد و میرفت. بعد از این مرحله انداختنمون تو اتاقی که زیراندازش یه دونه پتوی کهنه و کثیف بود. سی و هشت نفر و یه پتو. بچه هایی که حالشون وخیم بود رو روی پتو نشوندیم که کمتر اذیت بشن و بقیه به دیوارای سردِ اطراف اتاق تکیه زدیم. ساعاتی بعد اومدن و دستور دادن همه لباساتون رو در بیارین و بندازید بیرونِ اتاق. بچه ها از هم حیا می کردن و لباسای زیر رو در نیاوردن ولی بزور کابل مجبور شدیم اونا رو هم بکنیم. بعد از اینکه تمام لباسا رو با دقت تفتیش کردن اونا رو پرت کردن داخل و هر کسی لباس خودشو پوشید. بدبختا در حالیکه یه هفته از اسارتمون گذشته بود هنوز از بچه ها وحشت داشتن و به همین خاطر تمامی لباسا رو تفتیش کردن که مبادا چیزی داخلشون قایم کرده باشیم. با ورودمون به استخبارات بازم سریال بازجوییا و با روشی خشن تر از بصره شروع شد. اینا حرفه ای بودن و متخصص اعتراف گرفتن از زندانیان سیاسی. استخبارات، سازمان اطلاعات و امنیت بود مثل ساواک زمان شاه و موساد اسرائیل. ماموران استخبارات از بین وفادارترین افراد به صدام و نظام بعثی انتخاب می شدن. ادامه دارد ⏪ @defae_moghadas 🍂