🍂
🔻 #خاکریز_اسارت
💢 قسمت صد و هشتادم:
مسابقات فرهنگی و هیأت داوری
کمترین برنامهای به اندازه مسابقات فرهنگی برای بچهها جذابیت داشت. مسابقات که با گروهبندی و اهدای جوایز همراه بود، بشدت مورد استقبال واقع میشد. مسابقات بدین صورت بود که افراد به گروهای چهار نفره تقسیم میشدن و به صورت دورهای با هم رقابت میکردن. سؤالات شامل سؤالات ورزشی، تاریخ اسلام ، احکام ، اطلاعات عمومی، هوش و اعتقادات بود و دو گروه چهارنفره در مقابل هم قرار میگرفتن و دو نفر هم به عنوان مجری و داور حضور داشتند و در پایان سلسله مسابقات به سه گروه برتر جوایزی که عمدتا تسبیح با هستۀ خرما و سنگای تزئینی که توسط گروه خدمات و تهیه جوایز و با زحمت فراوون تهیه میشد اهدا میگردید.
برای اینکه برنامه مسابقات لو نره ، در حین اجرای مسابقه در دو طرف آسایشگاه چن نفر نگهبانی میدادن و تا سر و کله نگهبان عراقی از دور پیدا میشد افراد سریع از حالت مسابقه خارج میشدن و به حالت عادی با هم گفتگو میکردن. جذابیت این مسابقات این بود که هر گروه تعدادی هوادار داشت و اونا رو تشویق می کردن و مسابقه، خیلی به صورت جدی برگزار میشد و حتی بعضی وقتا افراد به نحوۀ داوری اعتراض میکردن. اجرا و داوری این مسابقات به عهده من و یکی دیگه از دوستان بود ولی در تهیه سوالات افراد زیادی کمک میکردن.
ادامه دارد ⏪
خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #خاکریز_اسارت
💢 قسمت صد و هشتاد و یکم:
سلول انفرادی(۱)
از سال سوم، کتک و اذیت و آزارای عمومی تا حد زیادی کم شده بود ولی در عوضش به بهونههای مختلف هر چند وقت یه بار افرادی رو روانه انفرادی میکردن.
حداقل زمان سلول انفرادی سه روز بود و گاهی تا سه ماه ادامه داشت. چهار تا اتاق تنگ و کاملا تاریک با دیوارهای خیلی قطور و با ابعاد یه متر در یه متر و بیست سانت رو با دستای خودمون ساختیم. تیم ساخت و ساز مرحوم مهندس خالدی، رحیم قمیشی و بقیه وقتی اتاقک ها رو می ساختن نمی دونستن که یه روزی میشه سلول انفرادی خودمون.!
رحیم میگه اگه می دونستیم قراره مهمانای این دخمه های ظلمانی خودمون باشیم لااقل یه کم بزرگتر می ساختیم. وقتی آدمو مینداختن اون تو و درِ آهنی ضخیمش رو می بستن لااقل تا نیم ساعت چشم هیچ جا رو نمی دید. تا سرتو بلند می کردی محکم می خورد سقف سفت اونو آه از نهاد آدم در میومد.
نه میشد سر پا وایساد و نه دراز کشید. حالت ایستاده مون مثل رکوع بود و دراز کشیدنمون مثل تشهد یا حداکثر در حالتِ نشسته میشد پا ها رو دراز کرد که زانوها قفل نکن.
یه روز درِ آسایشگاه یک باز شد و شجاع نگهبان خوش اخلاقِ همراه افسرِ همیشه غضبناک و بداخلاق اردوگاه وارد شدن و شجاع اسم چهار نفر رو خوند. خیلی عصبانی و بداخلاق شده بود. قرعه به نام منو رحیم قمیشی، سید قاسم موسوی بچه بوشهر و نادر دشتی پور که توی اسارت بهش می گفتیم صادق افتاده بود. نادر فرمانده گردان بود و رحیم هم معاون گردان. البته فقط ما این چیزا رو می دونستیم، اگه بعثیا می فهمیدن، شاید اونا رو زنده نمی ذاشتن و زنده موندنشون بعید بود. سید قاسم موسوی هم جرمش اذان گفتن بود. البته نوحه خون هم بود و نوحه های زیادی خصوصا بوشهری از بر بود و گاهی مخفیانه برامون می خوند و از صداش لذت می بردیم. نادر دشتی پورکه مدتی با انتخاب خود بچهها مسئول آسایشگاه بود و از افراد بسیار فعال و محبوب بین بچه ها محسوب میشد، بجرم فعالیت فرهنگی، رحیم قمیشی به جرم سخنرانی سیاسی و من به جرم سخنرانی مذهبی.
ادامه دارد ⏪
خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی
@defae_moghadas
🍂
🔴 با سلام
دوستانی که توان و فرصت لازم جهت همکاری با کانال حماسه جنوب را دارند و می توانند
در خصوص جذب مخاطب با کانال همکاری داشته باشند اعلام فرمایند.
@Jahanimoghadam
🍂
🔻 # نکات_تاریخی_جنگ
سردار غلامپور
روز سوم یا چهارم مهر ماه بود که عراقی ها بستان و روز ششم سوسنگرد را اشغال کردند. حدود ششم یا هفتم مهر بود که مرحوم بهشتی به اهواز آمده و جلسه ای را در سپاه خوزستان با ما گرفتند.
آنجا آقای شمخانی گزارشی به ایشان در خصوص شرایط سختی که ما با آن مواجه بودیم داد. چون عراق از چندین محور حمله کرده بود و حداقلش اینکه در محور چزابه به بستان و سوسنگرد تا اشغال سوسنگرد آمده بود... و تا نزدیکی های کرخه رسیده بودند.
گزارشی به ایشان داده شد و دغدغه و نگرانی خودمان را از احتمال سقوط شهر اهواز به ایشان منتقل کردیم و از ایشان خواهش کردیم که اگر بشود بروید و این مسأله را با امام طرح کنید و به امام بگوید که اهواز در شرف سقوط است.
ایشان رفتند و دو سه روز بعدش تماسی از طریق شهید بهشتی با آقای شمخانی برقرار شد و ایشان گفتند که من خدمت امام رفتم و هم دغدغه ها و مطالب شما، به خصوص نگرانی از بابت سقوط اهواز، را به امام منتقل کردم.
امام بدون اینکه هیچ تغییر وضعیتی در چهره شان پیدا شود و یا حتّی احساس نگرانی کنند به من فرمودند «مگر جوانان اهواز مرده اند که اهواز سقوط کند». ایشان این پیام را عیناً به ما منتقل کرد.
ادامه دارد
@defae_moghadas
🍂