eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 #کتاب "سرداران عشق" مجموعه دو جلدی «سرداران عشق» با روایت خاطراتی درباره ده فرمانده صاحب نام دفاع‌مقدس به همت کانون فرهنگی شهید کلاهدوز از سوی انتشارات کتابدار توس منتشر شده است. این مجموعه برگرفته از متن کتاب‌های منتشر شده‌ای مانند مجموعه یادگاران‌، پاوه سرخ، مرگ از من فرار می‌کند، ‌تو که بالا نشستی، پروانه در چراغانی، مسیح کردستان، خاک‌های نرم کوشک، خدا می‌خواست زنده بمانی و حماسه کاوه است.  در جلد نخست، شهید مهدی باکری با 31 خاطره، شهید مصطفی چمران با چهل و دو خاطره، شهید حسین خرازی با بیست‌ویک خاطره، مهدی زین‌الدین با 45 خاطره، جاوید‌الاثر احمد متوسلیان با بیست‌ویک خاطره، شهید ابراهیم همت با 38 خاطره از خانواده و دوستان همرزمان شهدا به مخاطب معرفی می‌شوند.  در جلد دوم شهید محمد بروجردی با 32 خاطره، شهید عبدالحسین برونسی با 38 خاطره، شهید علی صیاد شیرازی با 43 خاطره و ‌شهید محمود کاوه با 52 خاطره به مخاطبان معرفی شده‌اند.  ○●○●○ در صفحه‌های 68 و 69 جلد اول درباره شهید دکتر مصطفی چمران آمده: «حواسم به مردم و فرار ضد انقلابیون بود که فشار دستی را روی شانه‌ام احساس کردم. برگشتم و چهره خندان دکتر را که از عرق برق می‌زد،‌ جلو رویم دیدم. از خجالت نفس تو سینه‌ام بند آمده بود و مانده بودم که چه بگویم که دکتر گفت: «من و مردم ایران به شما نوجوان‌ها افتخار می‌کنیم.» با سر آستین بلوزم اشک‌هایم را پاک کردم و به پوتین‌های خونی و گرد و خاکی دکتر خیره ماندم، لکه‌های خون، ‌خون شهدایی بود که دکتر به آغوششان کشیده بود.»  @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 والفجر ۸ اروند، رودخانه ای پیچیده بود که جزر و مد بسیار و نوساناتی عجیب داشت. برای عملیات در فاو، اول می‌بایست برای گذاشتن نیروهای خط شکن از اروند فکری می‌شد، بعد برای عبور باقی نیروها، بعد برای پشتیبانی از نیروها. تازه بعد از حمله، کار سخت عملیات آغاز می‌شد. نگه داشتن زمین هایی که رزمندگان تصرف کرده بودند کاری که در خیبر و بدر رزمندگان خوب انجام ندادند. ■ غلامعلی رشید ، مغز متفکر عملیاتهای سپاه [به اضافه رحیم صفوی و عزیز جعفری] از مخالفین عملیات بودند. به محسن رضایی می گفت شما با امکانات کم می‌پذیرید عملیات کنید و ما نمی‌توانیم حرف بزنیم. بعد می‌رویم و برمیگردیم. محسن رضایی می‌گفت در اینجا دشمن فقط از یک طرف می‌تواند به ما حمله کند و اطراف ما با وضعیت زمین محافظت شده است. اگر فاو را بگیریم دشمن مجبور می شود نیروهایش را دیوانه وار از یک جهت به جنگ ما بفرستد، آن وقت اگر از آتش توپخانه خوب استفاده کنیم، می‌توانیم تلفات بسیاری از عراقی ها بگیریم و پشتیبانی خوبی با ادوات توپخانه می‌توانیم بکنیم و عقبه های دشمن را زیر آتش داشته باشیم. امام فرموده جنگ نباید متوقف شود و ما جز اینجا جای دیگری نداریم. @defae_moghadas 🍂
در آعوش فرمانده خود بعد از آزادی
#حسن_عباسی در کنار فرمانده خود در گلزار شهدا
#حسن_عباسی در کنار فرمانده خود در جبهه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ‍ ‍🍂 🔻 1⃣8⃣ نگاهی به کناره های خونین آسمان انداختم. غروب شده بود. شهدا باید به عقب حمل می شدند. بچه های تعاون سپاه به کمک بچه های امیدیه، شهدای پلاستیک شده را از میادین بیرون کشیدند تا آنها را به معراج شهدا منتقل کنند. من گوشه ای گیر آوردم و به صحنه ملکوتی انتقال پیکرهای شهدا خیره شدم. یاد و خاطره بچه ها رهایم نمی کرد. در فکر فرو رفتم و همراه جریان سیال ذهن به گذشته های دور سفر کردم. ••••• مجبور شدیم یک کیلومتر دیگر در دل تاریک شب به جلو حرکت کنیم. آن قدر رفتیم تا مطمئن شدیم دیگر کمینی روبه رویمان نیست. حاج محمود آرام گفت: رضا... یه آمار دیگه بگیر... کسی جا نمونده باشه. ... بچه ها را سر جاشان نشاندم و یکی یکی شمردم. به نفر سیزدهم که رسیدم، دیگر کسی نبود. می دانستم که امير نفر چهاردهم است اما نفر چهاردهمی در کار نبود. . چند بار امیر را صدا زدم اما جوابی نشنیدم. از آخرین نفر پرسیدم: امیر کجاست؟ با تعجب نگاهی به پشت سرش انداخت و گفت: نمیدونم.. من حواسم به جلو بود حتما یه جایی خوابش برده. امیر را می شناختم. با غیرت و لوطی منش بود. می دانستم بالاخره طاقت نیاورده است و برای نجات صلح جو خطر را به جان خریده. آهی از ته دل کشیدم و در دل او را سرزنش کردم. از دسته فاصله گرفتم و در تاریکی شب، لابه لای علفزار به دنبالش گشتم و صدایش کردم. سکوت محض حاکم بود. فقط صدای خش خش علف هایی که کنار می‌زدم شنیده می شد. مطمئن بودم در آن ظلمات مرگبار خودش را به دام عراقی ها می اندازد. باز هم جلوتر رفتم و صدایش کردم اما هرگز پاسخی نشنیدم. ناراحت و غمگین گفتم: آخه.. مگه نگفتم از ما جدا نشو؟... چرا خودسرانه اقدام کردی مرد حسابی؟ تصمیم گرفتم بی‌خیالش شوم. دسته نباید معطل می ماند. علی رغم میل باطنی ام برگشتم و خودم را به حاج محمود که نگران و مضطرب ایستاده بود رساندم. گفتم: یک نفر کم شده. حاج محمود گفت: بچه ها رو با احتیاط از وسط کمین عبور بده.... فقط نباید صدایی از کسی در بیاد..... و الآ دخل‌مون در میاد. تذکرات لازم را به بچه ها دادم و آنها را به حرکت در آوردم. بچه ها با ترس و لرز از وسط کمین‌ها جلو رفتند. صدای خش خش پای بچه ها ترس عجیبی در چهره ها انداخت. خدا خدا کردم اتفاقی نیفتد. درست مقابل کمین رسیدیم. به راحتی نجوای نگهبان های عراقی را می شنیدیم. بچه ها لحظه ای کپ کردند. بعضی از بچه ها از شدت ترس شروع به لرزیدن کردند. نگاهی به وضعیت اسفناک بچه ها انداختم و به خدا پناه بردم. کافی بود یک نفر جا میزد و با صدایی از کسی در می آمد. آن وقت قتل عام می شدیم. با هر جان کندنی بود کمین ها را پشت سر گذاشتیم و به یک ردیف سیم خاردار رسیدیم. انتظار رسیدن به این سیم خاردارها را داشتم. نقشه منطقه در ذهنم بود. موقع حرکت دسته تأکید کرده بودم سیم چین بزرگی را پیدا کنند و همراه خودشان بیاورند. همراه باشید @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جنگ دل.mp3
زمان: حجم: 2.16M
🔻 نواهای ماندگار حاج غلامعلی کویتی پور 🔴 چنگ دل آهنگ دلکش میزند ناله عشق است و آتش میزند کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا