eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 💢 قسمت دویست و دوازدهم: غم سنگین رحلت امام(۲) هر چه بود ناله بود و فریاد و سیل اشک‌ که از دیدگان منتظر و خستۀ اسرا جاری می‌شد. ساعت ها به همین منوال گذشت. بزرگتر‌ها دیگران را دل‌داری می دادن و گاه خودشان نیز به جمع ضجه‌کنندگان می‌پیوستن. ساعاتی طولانی صحنه‌هایی عجیب خلق شد. اسرا فریاد می زدند، گریه می کردن، نوحه می خوندن و گاهی به درگاه الهی شکوه می کردن. کم کم مراسمات سوگواری شکل منظم تر گرفت. شورایی از بچه های شاخص تشکیل شد و تصمیم گرفته شد همه لباس عزا بپوشن، امّا کسی لباس مشکی نداشت. لباس هایی به رنگ سبز تیره و آبی ویژه زمستان که ضخیم تر بودن داشتیم، بچه ها به نشان عزا لباس‌های تابستونی رو در آوردن و لباس های تیره پوشیدن. تمامی آسایشگاه‌های اردوگاه تکریت ۱۱ به استثنای آسایشگاه پناهنده‌ها یکپارچه تیره پوش شد. زمانی که برای هواخوری بیرون رفتیم بعثیا با تعجب می‌گفتن مگر زمستون شده که لباس تیره پوشیدید؟ اونا واقع قضیه را می دونستن، اما هدفشون تضعیف روحیۀ ما بود. البته ظاهراً از بالا به آنها دستور داده بودن که متعرض بچه‌ها نشن. شاید ازین که آتش بس شده و وضعیت دو کشور از حالت جنگی خارج شده بود و مذاکراتی بین طرفین در حال انجام بود، ترجیح می‌دادند که احساسات اسرای معتقد و عاشق رهبرشون جریحه دار نشه و یه وقت منجر به شورش و درد سری برای اونا نشه. ناگفته نمونه بعضی‌شون، چه شیعه و چه سنی واقعاً علاقمند به حضرت امام بودن. یکی از همینا درجه داری بود بنام اسماعیل که هیچوقت اسرا روشکنجه نداد و بصورت خصوصی به بعضی بچه‌ها گفته بود که دو برادرش در جنگ کشته شده و خودش هم مدتها جبهه بوده، ولی هیچ‌کدوم جز تیر هوایی، حتی یه گلوله هم به سمت نیروهای ایرانی شلیک نکرده بودن. همین اسماعیل به امام با عنوان سید العلما و با تجلیل نام می‌برد. عزاداری تا سه شبانه روز ادامه یافت و بچه‌ها غریبانه سوگواری می‌کردن. در این سه شبانه روز متعرض ما نشدن و بچه ها واقعا سنگ تموم گذاشتن و عزاداری در داخل آسایشگاه‌ها با شکوه و عظمت خاص و با نوحه خونی با زبان‌های مختلف ترکی، لری ،کردی و فارسی و غیره و قرائت قرآن برگزار شد. شاید اگر این حجم از گریه و عزاداری صورت نمی‌گرفت، واقعا بعضی از بچه‌ها دق می‌کردن و از دست می رفتن. اینم از کمک های الهی بود که دشمن مانع عزاداری نشه و غم سنگین تو دل بچه‌ها به عقده و سکته و دق کردن منجر نشه. به هر حال سه روز تحمل کردن و دم برنیاوردن، اما دیگه داشت طاقت‌شون طاق می شد و در صدد نقشه و توطئه‌ای شوم بودن تا انتقام این همه ابراز ارادت رو از بچه‌ها بگیرن. نقشه چه بود و چه کردن؟ ادامه دارد⏪ خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 14هزار و 500 اسیر شهید صیاد شیرازی ریسک بزرگی بود. هفتصد نفر چه بود که ما بخواهیم به خونین‌شهر حمله کنیم؟ بعدش چه؟ حالت خاصی بر ما حاکم شده بود. زیاد خودمان را پایبند مقررات و فرمول‌های جنگ نمی‌کردیم که این کار بشود یا نشود. گفتم: «بزنید.» ایشان زد. یک ساعت هم طول نکشید. ساعت هشت صبح بود که گفتند: «ما زدیم. خوب هم گرفته. عراقی‌ها جلوی ما دست‌ها را بالا برده‌اند. ولی تعداد آن‌ها دست ما نیست. باید احتیاط می‌کردند و کُند به طرفشان می‌رفتند. یک هلی‌کوپتر 214 فرستادیم بالا که ببینیم وضعیت چه جور است. خلبان فریاد زد: «تا چشمم کار می‌کند، توی این خلبان‌ها و کوچه‌های خرمشهر، عراقی‌ها صف بسته‌اند و دست‌ها را بالا برده‌اند.» یعنی قابل شمارش نبودند. واقعاً مطلب عجیبی بود. نمی‌شد به عراقی‌ها بگوییم: «شما بروید توی سنگر؛ ما نیرو نداریم!» بالاخره باید کارشان را تمام می‌کردیم. باز خداوند یاری کرد و تدابیری اتخاذ شد که جالب هم بود. به نیروهایی که در خط داشتیم، گفتیم: «به صورت دشتبان، به صورت صف، یک طرفشان ـ یعنی طرف غرب ـ بایستند.» منظورمان این بود که آن‌ها را هدایت کنیم بیایند روی جاده و از طریق جاده بروند به طرف اهواز. گفتم: «فعلاً پیاده بروند به طرف اهواز!» تا اهواز صد و شصت و پنج کیلومتر راه بود. ماشین هم نداشتیم که آن‌ها را سوار کنیم. نیروها با دست اشاره می‌کردند که بروید توی جاده. آن‌ها هم پشت سر هم رفتند توی جاده. مگر تمام می‌شدند! تا بعد از ظهر طول کشید. هر چه می‌رفتند، تمام نمی‌شدند. عصر بود. پرسیدم: «بالاخره این اسرا چه شدند؟» گفتند: «دیگر نمی‌آیند.» رفتیم توی خرمشهر و خرمشهر را گرفتیم. آماری به ما دادند. حدود چهارده هزار و پانصد نفر در شهر اسیر شده بودند؛ اینکه داخل این سنگرها، چقدر امکانات و مهمات و وسایل و تجهیزات و غذا بود، جای خودش...  @defae_moghadas 🍂
❤️من دست یکایک شما بسیجیان را میبوسم و میدانم اگر مسئولین نظام اسلامی از شما غافل شوند به آتش دوزخ الهی خواهند سوخت ۶۷/۹/۲