🍂
🔻 کرامت وصیتنامه
زمستان سال ۶۵
قبل از مرحله اول کربلای پنج
چادری داشتیم مشترک با حسن بسی خواسته که با لوازم لوکس مجهز شده بود. بهترین پتوها و بهترین ظروف که همه را تک زده بودیم.
یک شب سرد که والر داخل چادر روشن بود برای چند لحظه چادر رو ترک کردم و رفتم پیش عظیم دهکردی فرمانده دسته در چادر کناری.
چند دقیقه ای گذشت و با صدای فریاد آتش آتش سریع خارج شدم و دیدم چادرمان در حال سوختن است . آنقدر آتش شدید بود که هیچ راهی برای نزدیک شدن به آن نبود، چه رسد به داخل رفتن . خیلی تلاش کردم کوله پشتیام را بیرون بیاورم ولی نشد. باد شدید بود و آتش هم زبانه میکشید.
همه چیز سوخته و خاکستر شده بود. آن شب را مهمان چادر های دیگر شدیم و صبح بعد از صبحگاه تکه ای چوب برداشتم و درون خاکسترها را شخم میزدم. خیلی خیلی ناراحت بود چون وصیت نامه شهید محمد علی فیروزشاهیان درون کوله پشتی من بود.
در حالی که خاکسترها رو شخم میزدم چوبم به چیزی گیر کرد. بیرون کشیدم دیدم کوله پشتی خودم است که کاملا سوخته بود.
لباس های سوخته را بیرون کشیدم و در کمال تعجب چشمم به پاکت وصیت نامه که فقط چهارگوشه آن کمی سوخته بود افتاد. واقعاً معجزه بود. هیچ چیز درون کوله پشتی سالم نبود جز آن پاکت. حتی قرآن جیبی و کتاب های قرآن چادر و کلاشینکف ها و آرپیجی و هر چه که بود کاملا نابود شده بود جز همان پاکت وصیت نامه.
و خدا به همه اعضای چادر فهماند که مال حرام خوردن ندارد😂😂😂
شهید علی فیروزشاهیان چند وصیت نامه نوشته بود
یکی برای عموم
یکی برای خانواده
یکی هم برای من که همه را به من سپرده بود.
غلامرضا رضایی
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #خاکریز_اسارت
💢 قسمت دویست و بیست و چهارم :
اردوگاهی در دلِ پادگان زرهی
موانع و سیم خاردارای اطراف اردوگاه خیلی کمتر از تکریت ۱۱ بود. راحت میشد بیرون اردوگاه رو از لابلای سیم خاردارها دید. تا چشم کار میکرد در اطراف ما تانک و توپ و نفربر بود. متوجه شدیم که اردوگاه وسطِ یکی از پادگانای زرهی سپاه پنجم عراقه و شاید علت کمی موانع اطراف هم همین بود که فرضاً اگه اسیری موفق به فرار بشه تازه میفته وسط پادگان و راه فراری وجود نداشت. گر چه اصلاً موضوع فرار جزو محالات بود. برجکهای دیدبانی مختلف و اون همه تانک و توپها و نفرات، مجالی برای فرار باقی نمیذاشت. دلیل اینکه به این اردوگاه کوچک ملحق میگفتن این بود که اردوگاه اصلی(بعقوبه ۱۸) متشکل از ۵ سوله بزرگ بود که در نزدیکی ما قرار داشت و در هر کدوم حدود هزار نفر از اسرای پایان جنگ و بعد از پذیرش قطعنامه در اونا جای داده بودن و اردوگاه ما که ویژه تبعیدیا بود از همه کوچیکتر بود و کلاً دو بند داشت وهر بند شامل سه آسایشگاه به استعداد تقریبی ۱۰۰ نفر در هر آسایشگاه بودیم. لذا اسم این اردوگاه رو گذاشته بودن ملحق بعقوبه ۱۸. یعنی ما از الحاقات اردوگاه ۱۸ بودیم. یه زندان هم در مجاورت ما بود که بهش میگفتن قلعه و تعدادی اسیر هم اونجا بود.
با ورود به این اردوگاه و نزدیک شدن جنگ به سال پایانی خود، شرایط برای ما مقداری بهتر شد و فشارها برداشته شد. بیشتر اوقات روز اجازه داشتیم توی هواخوری قدم بزنیم و درِ آسایشگاها یکی دو ساعت مونده به غروب بسته می شد و تا روز بعد یکی دو ساعت از آفتاب گذشته داخل بودیم و بقیه روز آزاد بودیم که داخل آسایشگاها باشیم یا بیرون قدم بزنیم. همین آزادی مشکلِ همیشگی توالت در اردوگاه تکریت یازده رو برامون حل کرد و فرصت کافی برای استفاده از سرویسای حموم و توالت داشتیم و یه حموم یا توالت رفتن راحت دیگه یه آرزوی دست نیافتنی نبود. از این بابت خیلی خوشحال بودیم و احساس راحتی میکردیم. کمکم مداد و دفتر هم که از آرزوهای دیرینه ما بود و نزدیک به سه سال از اون محروم بودیم بعد از مدتی اینجا آزاد شد و قرآن به تعداد کافی وجود داشت.
ادامه دارد ⏪
خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 گزیده ای دیگر از کتاب "مهاجر"
سوم خرداد بود. خبر آزادی خرمشهر در تمام کشور پیچید. آن ایام فراموش نشدنی است. همه ملت از حماسه ی جوانان خود شاد و مسرور بودند.
امام عزیز با پیامی به همه یادآور شدند که سر منشأ پیروزی ما کجاست. امام فرمود:«خرمشهر را خدا آزاد کرد.»
روز جمعه بود. مادر حاج محمود رادیوی کوچکش را روشن کرده بود.صحبت های خطیب نماز جمعه ی تهران را گوش می داد.
ایشان از حماسه ی فرزندان ملت در خرمشهر گفتند. بعد هم به نحوه ی پیروزی های رزمندگان اشاره کردند.
بعد از دقایقی امام جمعه ی تهران شروع کرد از دلاوری های رزمندگان و فرماندهان صحبت کرد ، به خصوص از فرماندهی به نام شهید #حاجمحمودشهبازی !
مادر خشکش زد. محمود شهبازی !؟ یک دفعه دستانش لرزید. اما بعد حالت طبیعی اش بازگشت! مادر با خودش گفت:«محمود من که فرمانده نیست ! اون تو سپاه همدان کار باغبانی انجام می ده!»
بعد از خطبه ها گوینده ی رادیو اعلام کرد:«به اطلاع عموم نماز گزاران محترم می رساند که بعد از نماز، پیکر دویست نفر از شهدای عملیات آزاد سازی خرمشهر بر روی آستان شما امت شهید پرور تشییع می شود.
و در میان این شهدا پیکر شیرمرد عرصه ی پیکار، فرمانده جبهه های غرب و جنوب ، جانشین تیپ 27محمد رسول لله (ص) شهید حاج محمود شهبازی نیز وجود دارد .»
دوباره دل مادر لرزید. این بار اشک هایش جاری شد. اما به خودش دل داری می داد. می گفت:«آخر امام جمعه ی تهران که محمود من را نمی شناسد!...
جانشین تیپ ، فرمانده جبهه ها ... نه ...نه حتمآ اشتباهی شده ، مگه می شه؟! آخه محمود من که...»
@defae_moghadas
🍂