🍂
🔻 در قسمتی از داستان «ندارکات»
از کتاب اول آمده است:
«مش رجب، عین بُز کوهی، به قدری بالا و پایین میپرد و دود آبی چادرش را نشان میدهد که نفتش ته میکشد. پس پسکی میرود و کله پا میشود کف زمین و، عین گوسفند کله بریده، دست و پا میزند. هراسان به سمتش میدوم. دست زیر کلهاش میبرم و بالا میآورم و از پشت دلق شفاف ماسک به قاب صورتش نگاه میاندازم. عرق نشسته و کبود شده. مردمک چشمانش هم قد نعلبکی گنده شده. بند دلم پاره میشود. دقیق که به وجنات صورتش زل میزنم، شاخم بیرون میزند: «درپوش ماسکش رو برنداشته!» تا ماسک را از روی صورتش بر میدارم، انگار از قحطی اکسیژن درآمده، هورت هورت، با دهن و بینی، هوا میبلعد!»
♡♡♡
«دار و دسته دارعلی» نوشته اکبر صحرایی، در سه مجلد «آمبولانس شتری»، «گردان بلدرچینها» و «برانکارد دربستی» برای کودکان و نوجوانان و با موضوع دفاع مقدس از سوی انتشارات سوره مهر مننتشر شده است.
مجموعه «آمبولانس شتری» در ۱۲۴ صفحه، شمارگان ۲۵۰۰ نسخه و با قیمت ۶۹۰۰ تومان،
مجموعه «گردان بلدرچینها» در ۱۳۶ صفحه، شمارگان ۲۵۰۰ نسخه و با قیمت ۷۴۰۰ تومان و
مجموعه «برانکارد دربستی» در ۱۴۴ صفحه، شمارگان ۲۵۰۰ نسخه و با قیمت ۷۹۰۰ تومان منتشر شدهاند
🍂
🍂
🔻 دیالوگهای برتر سینمای دفاع مقدس
..... تو از قاسم چی میدونی؟!
فِک کردی قاتلِ؟
قاچاقچیه؟! دزده؟! آدمکشه؟!
اونم برای این مملکت زحمت کشیده.
تو که خوزستانی نیستی!
جنگ که تموم شده برگشتی سر خونه زندگیت. ولی اون موقع تازه اول بدبختی ما بود.
نه کار بود؛ نه آب بود؛ نه برق بود.
🎥 دیالوگ ارتفاع پست
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #نکات_تاریخی_جنگ
پروکوپیوس مورخ رومی در کتاب “تاریخ جنگها” در بخش جنگهای ایران و روم چنین مینویسد:
گرچه به سود ما رومیان نیست و باعث تضعیف روحیه میشود، اما ژوستینین(امپراتور روم) باور دارد که در خون سربازان ایرانی مادهای وجود دارد که باعث میشود ترس نداشته باشند و بیباک و مغرور باشند...
سربازان ایرانی اگر هم اسیر شوند برخلاف دیگر ملتها در برابر فاتح زانو نمیزنند و اظهار عجز و التماس نمیکنند. با زور نمیشود اسیر ایرانی را به بیگاری وادار کرد و یا با شکنجه غرور و شخصیتش را شکست.
من نمیدانم ایران چه آب و خاکی دارد که بذر میهن پرستی را در جان مردمش پرورش میدهد.
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #اینجا_صدایی_نیست ۱۰۷
خاطرات رضا پورعطا
شور و هیاهوی رستاخیز گونه ای در بیابان های مناطق عملیاتی بپا بود. هر سو که نگاه میکردی، تعدادی رزمنده در حال تردد و یا بحث و گفتگو بودند. همان طور که جلو آمبولانس نشسته بودیم، به دقت بچه های جبهه را به امید یافتن محمد درخور و کبیر قشقایی از نظر گذراندیم. نرسیده به یکی از خاکریزها، محمد درخور را دیدم که بالای تپه نه چندان بلندی نشسته و در پی یافتن ردی از ما به نیروها می نگرد.
با اشاره به راننده آمبولانس از او خواستم تا ما را همان جا پیاده کند. راننده که جوان بامرامی بود، تند و تیز ماشین را به کناری کشاند و ایستاد. خیلی از او تشکر کردیم و پیاده شدیم.
با صدای بلند محمد را صدا زدم. محمد تا ما را دید، سراسیمه به سمت ما شروع به دویدن کرد. وقتی به ما رسید، با اعتراض و گلایه گفت: آخه معلوم هست توی این صحرای برهوت کدوم جهنم غیب تون زد؟
دستی روی شانه خاکی او زدم و گفتم: بیا تا ماجرا را برایت تعریف کنم. خندهای کرد و گفت: بچه ها به من گفتند که چطوری از ماشین پرت شدین توی جاده. سپس با تعجب به سر و وضع ما نگاه کرد و گفت: طوریتون که نشد؟ گفتم: از قدیم گفتن بادمجون بم آفت نداره. بعد با کمی تأمل اطراف او را نگاه کردم و پرسیدم: پس کبیر کجاست؟
محمد که تازه متوجه غیبت کبیر شده بود، به هر طرف چشم چرخاند و با عصبانیت گفت: ای نامرد... آخر در رفت! سپس با دست نقطه ای بر روی خاکریز را نشان داد و گفت: به خدا تا همین الان روی خاکریز بغل دستم نشسته بود.
خنده بلندی کردم و گفتم: آقا محمد... اگر الان اینجا بود جای تعجب داشت!..... تو که از هر کسی بهتر اونو میشناسی... تا حالا شده کبیر توی عملیات شرکت کنه؟
محمد که از جیم شدن کبیر به شدت ناراحت شده بود، به دوردست ها نگاه کرد و گفت: مگه دستم بهش نرسه...! این دفعه میذارمش سینه دیوار و با آر.پی.جی میزنمش. گفتم: ول کن بابا... اعصاب خودتو خرد نکن..... عجله کن تا شب نشده به نیروهای جلویی برسیم.
هر سه تامون از کنار جاده خاکی شروع به حرکت کردیم. تا آنجا که چشم کار می کرد، نیروها در حال حرکت به جلو بودند. بعضی ها از توی کانال، بعضی ها هم شجاعانه در پهنه بیاهان در حال دویدن به سمت جلو بودند. وقتی عجله بچه ها را برای سبقت گرفتن از همدیگر دیدم، یاد آیه «السابقون السابقون اولئک المقربون» افتادم، لحظهای اشک در چشمانم جمع شد.
میدانستم با فرا رسیدن شب و شروع عملیات خیلی از اینهایی که مشتاقانه به جلو قدم بر می دارند شهید خواهند شد.
همراه باشید
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #کربلای۴_گردانکربلا ۴
حسن اسد پور
رفته رفته آموزشها سختتر می شد. شب و روز نداشتیم!
یا عبور از باتلاق بود یا استقامت در غواصی.
یا پیاده روی با تجهیزات بود یا دوی استقامت !
گاه از سرشب تا سپیده صبح در آب بودیم .
آنهم در هوای سرد زمستانی که گاه به زیر صفر هم می رسید! آبهای سرد دزفول و اندیمشک برجور نفسگیر بودند و اگر نبود آن عسل ها و خرماها، آن شیره و اردهه و سیرها و آن غذاهای گرم و پرانرژی، قطعا ادامه کار برای بسیاری از نیروها ممکن نمی شد!
در یکی از روزهای تمرین، " کجباف" که با اصرار زیاد خود را به علی بهزادی تحمیل کرده بود، در حال غواصی کم آورد و اصطلاحا برید!
این امر اگرچه سوژه خنده و نشاط ما شده بود اما موضوع جدایی احتمالی یار شوخ طبع ما دل را به درد می آورد! حدس ما درست بود، همان کم آوردن باعث شد تا عذر او را بخواهند و از جمع غواصها خارج شود.
او به گروهان قدس رفت اما همچنان در چادر ما افتاده بود و دل از ما نمیکند!
یادش بخیر
با هر بیدار باشی، کجباف آخرین نفر بود که در صف میایستاد.
موقع نماز صبح هم با قیل و قال بیدارش می کردیم! در شوخی و کل کل کردن هیچ کس از تیغ تیز زبانش در امان نبود!
👇👇👇👇
🍂
در آن ایام که بواسطه ی آموزشهای سخت غذای کم حجم برای نیروها تدارک دیده می شد، تقریبا همیشه گرسنه بودیم، به همین خاطر " کجباف" بهترین فرد برای پیدا کردن غذا بود!
وی در رایزنی (مخ زنی) از گردان بلال گرفته تا گردان مالک و فتح و فجر بهبهان، ید طولایی داشت! همیشه سفره ما آراسته از شیرگرم ، شیربرنج دزفول، حلیم شوشتر و ... بود!
یکی از روزها که در صف نماز جماعت بودیم اشاره به خلاصه کردن تعقیبات کرد. شستمان خبردار شد که قرار است غافلگیرمان کند!
سراسیمه به چادر آمدیم و طبق معمول درب چادر باید بسته می شد تا مهمان اضافه وارد نشود. در همین اثنا یکی از بچه های چادر با تاخیر وارد شد و گفت :
" مژده ! که مهمان داریم "!
پرسیدیم :
" میهمان کیست؟"!
گفت : " حاج اسماعیل "!
کجباف فی بداهه گفت:
" غلط کردی مهمان دعوت کردی"!
گفتیم :
چرا ؟!
کی بهتر از حاج اسماعیل !؟
که کجباف داد زد:
" آقایان سفره امروز را از چادر فرماندهی تک زده ام "!
همه با دست پاچگی دست بکار شدیم که یاالله گویان حاجی وارد شد و ...
حاج اسماعیل برای همه گردان عزیز بود و دوست داشتنی، تنها نگرانی کجباف، لو رفتن تک زنیهایش بود، آنهم از اینکه به چادر فرماندهی تک زده بود
و همین بس که آنشب حاج اسماعیل فقط از غذای معمولی که تمام گردان داشت، او هم خورد و یادگاری از او در شب های منتهی به عملیات از خود بجا گذاشت.
همراه باشید
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 نواهای ماندگار
💢 محمد میرزاوندی
🔰 ترانه لری
⏪ دایه دایه وقت جنگه
🔻 زمان اجرا: سال ابتدایی جنگ
🔻 حجم :
🔻 مدت آهنگ: 03:50 دقیقه
در سالهای جنگ، هرکس با هر لهجه و هنری که داشت تلاش می کرد تا خدمتی به جبهه اسلام کند و سهمی داشته باشد. ترانه دایه دایه یکی از خاطره انگیزترین آهنگ های ساخته شده است که برای دوران خود اثرگذاری خاصی ایفا نمود. و اینک گوشه ای از خاطرات رزمندگان ما، خصوصا اقوام لر می باشد.
🔅🔆🔅🔆❣🔆🔅🔆🔅
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂