🍂🍂
🔻ملاصالح قاری 3⃣6⃣
👈 بخش سوم: مترجم صدام
با دیدن صدام که باهیبتی مخوف و لبخندی به لب جلو می آمد، احساس کردیم بدترین خیانت را به خود و کشور کرده ایم. زبان ها در دهان قفل شده بود. خود را باخته بودیم. نفسها به تلخی بیرون می آمد. صدام دست دختر کوچکش «هلا » را در دست داشت. بالای سالن رفت و روی صندلی شاهانه، پشت میز نشست.
دختر پنج ساله اش، لباس توری سفیدی به تن داشت که روبان قرمز جلوی یقه اش شبیه پاپیون بود و موهایش را پشت سرش دم اسبی کرده بود. کنار پدرش نشست.
صدام به همه که هنوز سرپا ایستاده بودند و پاهایشان می لرزید، دستور نشستن داد. بچه ها نشستند، اما رنگ به صورت نداشتند. خود من نیز بدتر از آنها بودم. انگار همه لال شده بودند. باورم نمی شد که رودست خورده ایم و ما را فریب داده اند.
صدام که متوجه شده بود بچه ها خود را باخته اند، به دنبال مترجم بود تا سخنان خود را شروع کند. ابو وقاص من را به او نشان داد. همین که از حضور مترجم مطمئن شد، با خنده و خوش رویی خوش آمد گفت و از جنگ میان عراق و ایران اظهار تأسف کرد و ادامه داد:
- كل اطفال الدنيا، اطفالنا. (همه بچه های دنیا بچه های ما هستند.)
من که سمت چپ صدام و کمی با فاصله از او ایستاده بودم، لرزش بدنم محسوس بود و کم مانده بود بر زمین بیفتم، او حرف می زد و من حرف هایش را ترجمه می کردم. دوربین های فیلم برداری، دیدار صدام و اسيران نوجوان را مستقیم گزارش می کردند، کار از کار گذشته بود. مأموران بعثی مثل مگس، همه جای سالن پراکنده و چهار چشمی ما را زیر نظر گرفته بودند.
همه غافلگیر شده بودیم. از تک تک بچه ها شروع به پرسیدن کرد: اسمت چیست؟ چند سالت است؟ اسم پدرت و شغل او؟ و من هم سؤال و جواب ها را ترجمه می کردم. صدام در ادامه حرف هایش با ژستی تبلیغاتی گفت:
- نحن ثرید آن رجعکم الی ایران حتى تكونوا حمامه الصلح؛ (ما می خواهیم شما را به ایران بفرستیم تا شما به عنوان پرنده صلح و آزادی از جانب ما به ایران بروید.) ما یک جانبه شما را می فرستیم که بروید نزد خانواده هایتان تا به دانشگاه بروید و درس بخوانید و دکتر شوید و برای من نامه بنویسید
پیگیر باشید در
در پیام رسان ایتا👇
@defae_moghadas
🍂
💠 اخلاق فرمانده
به خاطر ناهماهنگی تنبیه شده بودیم.😱
تنبیه فرمانده این بود که تمام بچه ها از جمله فرمانده دسته باید با لباس در هوای سرد❄️☃ زمستان خودشان را به آب می انداختند و مسافتی را شنا می کردند.
همه بی چون و چرا اطاعت کرده و خود را بلافاصله در آب 🌊انداختند و پس از چند دقیقه بیرون آمدند. سرما آنقدر به بدنشان نفوذ کرده بود که دست و پای همگی می لرزید.
ساعتی نگذشت که یکی از نیروها همان فرمانده را مشاهده کرد که مخفیانه و در آن سرما، خود را به آب انداخته و مسافتی را در همان حال شنا 🏊 می کرد تا طعم تنبیه را نیز خود چشیده باشد و #انصاف را رعایت کرده باشد.
او مزد اخلاص خود را در عملیات بدر گرفت و به آرزویش رسید.
روحش شاد
#شه_داود_علی پناه
راوی : سیدحسن کربلایی
گردان کربلا
@defae_moghadas
🍂
🍂🍂
🔻ملاصالح قاری 4⃣6⃣
👈 بخش سوم: مترجم صدام
پس از خوش و بش با بچه ها گفت:
- حالا دخترم هلا به نشانه صلح و دوستی به شما گل های سفیدی میدهد و شما این گلها را یادگاری نگه دارید.
بعد از چند نصیحت ادامه داد:
- درس بخوانید و زرنگ باشید.
در پایان حرفهایش گفت:
- میخواهم با شما یک عکس یادگاری بگیرم.
به دستور و با اکراه تعدادی سمت راست و تعدادی سمت چپ و مابقی پشت سر صدام ایستادیم. صدام ادامه داد:
- این عکس را در آلبومی بگذارید و به همه بدهید تا برای خانواده هایشان ببرند. تا دو هفته دیگر با صلیب سرخ تماس میگیرم تا شما را پیش خانواده هایتان بفرستند.
بعد از عکس گرفتن با بچه ها از جا بلند شد، دست دخترش را گرفت و مغرورانه لبخندی زد. في امان الله گفت و از سالن بیرون رفت.
با رفتنش همه دمغ و ناراحت شدیم؛ چون می دانستیم تا مدتی خوراک تبلیغات روزنامه ها و خبرگزاری های خارجی خواهیم شد. خبری از صلیب سرخ هم نبود و این فقط یک دیدار ریاکارانه بود. بچه ها پکر به هم نگاه می کردند و باهم آهسته پچ پچ می کردند.
من بیش از همه ناراحت بودم و لبخند از لبم پریده بود. هرچند وعده وعیدهای توخالی صدامیان را می شناختم، باورم نمی شد این طور رودست بخوریم. چند دقیقه بعد هم مأمورها ما را دوباره سوار ماشین کردند و از همان راهی که آمده بودیم، به زندانمان در استخبارات وزارت دفاع برگرداندند. در مسیر برگشت هیچ کس حرفی نمیزد. انگار همه لال شده بودند.
به زندان که رسیدیم بچه ها با این فکر که در حق کشورشان خیانت بزرگی را مرتکب شده اند در جدال بودند و دل و دماغ نداشتند. با ورود دو زندانی جوان که از سازمان مجاهدین خلق بودند، مناظره ای شکل گرفت که وسطهای مناظره برای کمک به کسی که در حال مناظره بود، وارد عمل شدم و تا نیمه های شب مناظره ادامه پیدا کرد. با این کار توانستم آن دو جوان را به اقرار اشتباهات سازمان وادار کنم و هم از ناراحتی بچه ها از دیدار با صدام بكاهم.
فردای آن روز تیتر همه رسانه ها و روزنامه های عراقی و خارجی طرفدار رژیم صدام این جمله بود: همه بچه های دنیا بچه های ما هستند.
و عکس دسته جمعی اسیران نوجوان با صدام در روزنامه ها چاپ شده بود.
🔴 فیلم این دیدار و صدای ملاصالح در حین ترجمه 👇👇👇
پیگیر باشید در
در پیام رسان ایتا👇
@defae_moghadas
🍂
12.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیدار تبلیغاتی صدام حسین با 23 آزاده نوجوان
@defae_moghadas
🍂
شهیدان بر شهادت خنده کردند🕊
شهیدان راه حق را زنده کردند🕊
هفتم تیر سالروز شهادت شهید بهشتی و ۷۲ تن از یاران با وفای انقلاب گرامی باد .🕊
#اللهم_صل_علی_محمد_وآله_محمد_وعجل_فرجهم
🍃🌸🍃🌸
#بسم_رب_الشهدا
شهید احمد رستگار
محل تولد : اهواز
تاریخ تولد :۱۳۳۵
تاریخ شهادت :۱۳۶۴
محل شهادت : منطقه عملیاتی فاو
نحوه شهادت : اصابت گلوله
محل خاکسپاری : اهواز
حماسه جنوب،خاطرات
🍃🌸🍃🌸 #بسم_رب_الشهدا شهید احمد رستگار محل تولد : اهواز تاریخ تولد :۱۳۳۵ تاریخ شهادت :۱۳۶۴ محل ش
🌹🌸🌹🍃🌸🌹🌸
#زندگی_نامه 👇
👈شهيد احمد رستگار در سال ۱۳۳۵ در خانواده اي مذهبي چشم به جهان گشود از آغاز طفوليت فعاليتهاي مذهبي خود را در سنگر مؤمنان و موحدان مسجد متمرکز نمود و در دوران انقلاب با پخش اعلاميه هاي امام (ره) عيناً به مقابله با طاغوت پرداخت تا آنگاه که انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد.
در سال ۶۰ به عنوان اپراتور پخش در صداوسيماي جمهوري اسلامي مرکز خوزستان مشغول به کار شد. سپس با سمت فيلمبردار چندين بار به جبهه رفت و گزارشهايي از عمليات هاي گوناگون تهيه نمود که سرانجام در عمليات والفجر در کمال سرافرازي و صلابت در حالي که به ثبت رشادتهاي ايثارگران جبهه هاي نبرد مشغول بود پس از اصابت گلوله به سرش در تاريخ ۱۷/۱۲/۶۴ روح بزرگش از زندان خاکي تن رهايي يافت و به خيل شهيدان اسلام پيوست. از اين شهيد عزيز يک فرزند پسر به يادگار باقي مانده است.
@defae_moghadas
🌹🌸🌹🍃🌸🌹🌸