eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 6⃣3⃣ خاطرات مهدی طحانیان بیشتر اوقات روی تاقچه پنجره می‌نشستم و حتی همان جا روی تاقچه می خوابیدم. هوا به شدت گرم شده بود. اردوگاه ما هم در منطقه کویری قرار داشت. روی تاقچه کمی خنک تر بود و از بیرون باد می آمد، ضمنا می توانستم ببینم در محوطه چه خبر است. بعضی ساعت های طولانی که روی تاقچه نشسته بودم گرمی و شرجی بودن هوا باعث می شد به یاد زمانی بیفتم که هنوز مرحله اول عملیات بیت المقدس آغاز نشده بود. °°°° ما را آوردند و در حاشیه کارون در منطقه دارخوین مستقر شدیم. اولین گروهی که در حاشیه کارون ساکن شدند همه بسیجی بودند. روز بعد ارتشی‌ها هم آمدند. یک گروه از بچه های مهندسی رزمی هم با تجهیزات کامل آمدند و شروع کردند روی رودخانه قطعات فلزی غول پیکر را سر هم کردن معلوم بود می خواهند پلی شناور روی کارون نصب کنند. من روزها به تماشای کار آنها می نشستم و از تلاش بی وقفه شان لذت می بردم. با انفجار گلوله های توپ داخل رودخانه، آب به اطراف می‌پاشید و ماهی های رودخانه هم بیرون می افتادند. می‌دویدم و تندتند آنها را در حالی که زنده بودند و بال بال می زدند، جمع می کردم و می ریختم توی آب. زیاد بودند، خیلی کاری از دست من برنمی آمد. در حاشیه رودخانه رطوبت هوا بالا و شرجی بود. روزها که خورشید می تابید، از شدت گرما و تعرق لباس هایمان به بدنمان می چسبید. در انتهای خاکریز، جایی که نخلستان به رودخانه وصل می‌شد، یک اسکله کوچک بود. بیشتر روزها هوس شنا به سرم می زد. دوست داشتم بروم توی کارون و شنا کنم، می رفتم کنار این اسکله و گاهی یکی دو ساعت می نشستم تا اوضاع آرام شود و صدای توپخانه عراق قطع شود. بعد لباس هایم را می‌کندم و می گذاشتم پای یکی از نخل ها و می‌دویدم روی اسکله و سریع شیرجه می‌زدم وسط أب. به خاطر انفجار مداوم گلوله در آب، آب رودخانه همیشه گل آلود بود اما شنا کردن برایم لذت داشت و حسابی خنک می‌شدم. بچه ها از اینکه توی رودخانه شنا می کردم شاکی می شدند. می گفتند: «توی این آبها کوسه هست و بارها به بچه ها آسیب زده، نباید این قدر بی احتیاط باشی اگر یک گلوله توپ نزدیکت منفجر شود، معلوم نیست چه اتفاقی برایت بیفتد.» آنها درست می گفتند اما هوای شرجی و زندگی ما که تمامش توی خاک و ځل بود، باعث می شد برای خلاصی از این وضع و لذت آب تنی، همه چیز را فراموش کنم. °°°° حالا در این هوای شرجی چهل درجه بالای صفر در عراق، نه خبری از آب تنی بود نه حتی حمامی که راحت بتوانی خودت را بشویی! 👇👇👇
🍂 یک روز که روی تاقچه نشسته بودم، دو سه تا از سربازان عراقی سراسیمه آمدند به طرفم و گفتند: «یالا بلند شو با ما بیا!» گفتم: چرا؟» گفتند: «متوجه شدیم تو از کبریت‌ها چی درست می‌کنی. می‌خواهیم هر چی درست کردی ببینیم.) محمود مترجم هم همراهشان بود. من هم پلاستیکی که داخلش گوگرد جمع می کردم و تیوپ خمیردندان های خالی شده و قرقره را برداشتم و بدون مقاومت و یا اینکه بخواهم چیزی مخفی کنم، دنبالشان راه افتادم. مرا بردند داخل یک اتاق سه در چهار که کنار حانوت بود. شاید ده سرباز عراقی در اتاق جمع شده بودند. انگار یکدیگر را خبر کرده بودند. وسط اتاق روی زمین نشستم و مشغول شدم. هر چی گوگرد داشتم، داخل یک تیوپ بزرگ خمیردندان ریختم و با یک تکه چوب، گوگردها را در دل هم فشرده کردم. در آسایشگاه وقتی این کار را که می کردم کم گوگرد می‌ریختم. چاشنی ضعیفی می گذاشتم که سروصدا نکند و خطرناک نباشد. اما آن روز دلم را زدم به دریا، آنقدر توی این لوله گوگرد ریختم که خودم هم ترسیدم اتفاقی بیفتد. گاهی که سرم را بلند می کردم، می‌دیدم سربازان عراقی دور تا دورم حلقه زده اند و نگاهم می کنند. وقتی گوگردها تمام شد، سر و ته لوله را با دندانم خوب سفت کردم. بعد قرقره را گذاشتم وسط اتاق و تیوب فلزی پر از گوگرد را روی آن سوار کردم. احساس می کردم نفس در سینه عراقی ها حبس شده است. کبریت کشیدم و فتیله را آتش زدم. فتیله سوخت و آتش به لوله رسید. سرم را بین دو دستم گرفتم. یک دفعه تیوب منفجر شد؛ انگار وسط عراقی ها نارنجک انداختند. دود غلیظ و سفیدرنگی همراه با بوی گوگرد، اتاق را پر کرد. . . و ده سرباز چاق و درشت هیکل یک دفعه به سمت در هجوم بردند. هیچ کدام به دیگری راه نمی داد و همه سرفه کنان سعی داشتند زودتر از اتاق خارج شوند. عبدالرحمان، سرباز متعصب عراقی، زود رفت و پنجره را باز کرد. به او ابن ملجم می گفتیم. اصرار داشت بهش بگوییم فرشته عذاب». چون اعتقاد داشت خدا او را فرستاده تا ما را، که به اصطلاح خودش مجوس و آتش پرستیم، عذاب کند. ادامه در قسمت بعد.. @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
16.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 مدافع حرم زینبی شهید هادی باغبانی حامد زمانی @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 ❣نامه تاریخی علی شمخانی فرمانده وقت سپاه پاسداران خوزستان، در شرایط بحرانی اشغال خرمشهر که با کمبود تسلیحات و نیروهای کار آزموده روبه رو بوده است نامه ای به شورای عالی دفاع وقت، با ریاست بنی‌صدر می نویسد و با جمله “مسئلولین، مسلمین به داد ما برسید” مسئولین را مورد خطاب قرار می دهد و با توصیفی زیبا از مظلومیت مدافعان خرمشهر دفاع می کند. 🔹🔹🔹🔹🔹 متن نامه: 👈 «وانزلنا الحدید فیه باس شدید». مسئولان‌، مسلمین، به داد ما برسید، این چه سازمان رسمی شناخته‌شده‌ای است که اسلحه انفرادی ندارد؟ نیروهای شهادت‌طلب پاسدار را آموزش ندادید، مسامحه کردید، چوبش را از خدای عزوجل خوردید و خواهید خورد. چه باید بگوییم که شاید شما را به تحرک وابدارم؟ این را بگویم که از ۱۵۰ پاسدار خرمشهر تنها ۳۰ نفر باقی مانده، بگویم که ما می‌توانیم با ۳۰ خمپاره خونین شهر را برای ۳۰ ماه نگه داریم و امروز ۳۰ تفنگ نداریم. و حال آن که سازمان‌های غیر رسمی با امکانات فراوان بر ما می‌رانند که باید برانند. واقعیت این است که ارتش امروز ما نمی‌تواند بدون وجود سپاه پاسداران و برعکس، کوچکترین تحرکی داشته باشد. من را وقت آن نیست که بگویم تا به حال چه کارهای متهورانه‌ای انجام داده‌ایم. خدا می‌داند که ما تانک‌های دشمن را لمس کردیم. فغان‌های زنانه آنها را در شبیخون‌های خود شنیده‌ایم. سایه ما به حول خدا و مکتب اسلام همواره مورد حملات سلاح‌های سنگین دشمن بوده و هست و دشمن هرگز نتوانسته است اسیر ما را تحمل کند. اسرای پاسدار یا از پشت تیرباران شده یا زیر تانک‌ها له و لورده گردیده‌اند. پناهندگان عراقی همواره ترس نیروهای دشمن را از پاسداران انقلاب به عنوان یک معجزه الهی مطرح می‌کنند. سلاح را به دست صالحین بدهید. تا به حال، دشمن حسرت گرفتن یک اسلحه کمری را از پاسداران به دل داشته و خواهد داشت. ما شهدای زنده فراوان داریم. ما اصحاب حسین به تعداد زیادی داریم. ما برپا دارندگان کربلای ۳۰ روزه خونین شهریم. ما بهشت را زیر سایه شمشیرها می بینیم. شهدای ۲۵ روزه ما هنوز دفن نشده‌اند، به داد ما برسید. ما نیاز به اسلحه و امکانات داریم. ما در راه خدا جان داریم که بدهیم، امکانات دادن جان را نداریم. به خود بیایید. فریادهای پاسداران از فقدان امکانات، بر ما زمین و زمان را تنگ کرده است. خستگی زیاد مانع از ادامه نوشتن من می‌شود. ولی باز هم باید بدانید که ما شهیدان زنده‌ای هستیم که به نبرد خویش علیه مردگان زنده ادامه خواهیم داد. اگر وساطت کنید و ما را به حدید خداوند مسلح سازید، «فضرب الرقاب» خویش را تا سقوط دولت بعث عراق و دیگر زورمندان و قلدران ادامه خواهیم داد و گرنه تا آن زمان مبارزه خواهیم کرد که شهید شویم و تکلیف شرعی خویش را به جای آوریم. @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا