eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 یک روز که روی تاقچه نشسته بودم، دو سه تا از سربازان عراقی سراسیمه آمدند به طرفم و گفتند: «یالا بلند شو با ما بیا!» گفتم: چرا؟» گفتند: «متوجه شدیم تو از کبریت‌ها چی درست می‌کنی. می‌خواهیم هر چی درست کردی ببینیم.) محمود مترجم هم همراهشان بود. من هم پلاستیکی که داخلش گوگرد جمع می کردم و تیوپ خمیردندان های خالی شده و قرقره را برداشتم و بدون مقاومت و یا اینکه بخواهم چیزی مخفی کنم، دنبالشان راه افتادم. مرا بردند داخل یک اتاق سه در چهار که کنار حانوت بود. شاید ده سرباز عراقی در اتاق جمع شده بودند. انگار یکدیگر را خبر کرده بودند. وسط اتاق روی زمین نشستم و مشغول شدم. هر چی گوگرد داشتم، داخل یک تیوپ بزرگ خمیردندان ریختم و با یک تکه چوب، گوگردها را در دل هم فشرده کردم. در آسایشگاه وقتی این کار را که می کردم کم گوگرد می‌ریختم. چاشنی ضعیفی می گذاشتم که سروصدا نکند و خطرناک نباشد. اما آن روز دلم را زدم به دریا، آنقدر توی این لوله گوگرد ریختم که خودم هم ترسیدم اتفاقی بیفتد. گاهی که سرم را بلند می کردم، می‌دیدم سربازان عراقی دور تا دورم حلقه زده اند و نگاهم می کنند. وقتی گوگردها تمام شد، سر و ته لوله را با دندانم خوب سفت کردم. بعد قرقره را گذاشتم وسط اتاق و تیوب فلزی پر از گوگرد را روی آن سوار کردم. احساس می کردم نفس در سینه عراقی ها حبس شده است. کبریت کشیدم و فتیله را آتش زدم. فتیله سوخت و آتش به لوله رسید. سرم را بین دو دستم گرفتم. یک دفعه تیوب منفجر شد؛ انگار وسط عراقی ها نارنجک انداختند. دود غلیظ و سفیدرنگی همراه با بوی گوگرد، اتاق را پر کرد. . . و ده سرباز چاق و درشت هیکل یک دفعه به سمت در هجوم بردند. هیچ کدام به دیگری راه نمی داد و همه سرفه کنان سعی داشتند زودتر از اتاق خارج شوند. عبدالرحمان، سرباز متعصب عراقی، زود رفت و پنجره را باز کرد. به او ابن ملجم می گفتیم. اصرار داشت بهش بگوییم فرشته عذاب». چون اعتقاد داشت خدا او را فرستاده تا ما را، که به اصطلاح خودش مجوس و آتش پرستیم، عذاب کند. ادامه در قسمت بعد.. @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
16.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 مدافع حرم زینبی شهید هادی باغبانی حامد زمانی @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 ❣نامه تاریخی علی شمخانی فرمانده وقت سپاه پاسداران خوزستان، در شرایط بحرانی اشغال خرمشهر که با کمبود تسلیحات و نیروهای کار آزموده روبه رو بوده است نامه ای به شورای عالی دفاع وقت، با ریاست بنی‌صدر می نویسد و با جمله “مسئلولین، مسلمین به داد ما برسید” مسئولین را مورد خطاب قرار می دهد و با توصیفی زیبا از مظلومیت مدافعان خرمشهر دفاع می کند. 🔹🔹🔹🔹🔹 متن نامه: 👈 «وانزلنا الحدید فیه باس شدید». مسئولان‌، مسلمین، به داد ما برسید، این چه سازمان رسمی شناخته‌شده‌ای است که اسلحه انفرادی ندارد؟ نیروهای شهادت‌طلب پاسدار را آموزش ندادید، مسامحه کردید، چوبش را از خدای عزوجل خوردید و خواهید خورد. چه باید بگوییم که شاید شما را به تحرک وابدارم؟ این را بگویم که از ۱۵۰ پاسدار خرمشهر تنها ۳۰ نفر باقی مانده، بگویم که ما می‌توانیم با ۳۰ خمپاره خونین شهر را برای ۳۰ ماه نگه داریم و امروز ۳۰ تفنگ نداریم. و حال آن که سازمان‌های غیر رسمی با امکانات فراوان بر ما می‌رانند که باید برانند. واقعیت این است که ارتش امروز ما نمی‌تواند بدون وجود سپاه پاسداران و برعکس، کوچکترین تحرکی داشته باشد. من را وقت آن نیست که بگویم تا به حال چه کارهای متهورانه‌ای انجام داده‌ایم. خدا می‌داند که ما تانک‌های دشمن را لمس کردیم. فغان‌های زنانه آنها را در شبیخون‌های خود شنیده‌ایم. سایه ما به حول خدا و مکتب اسلام همواره مورد حملات سلاح‌های سنگین دشمن بوده و هست و دشمن هرگز نتوانسته است اسیر ما را تحمل کند. اسرای پاسدار یا از پشت تیرباران شده یا زیر تانک‌ها له و لورده گردیده‌اند. پناهندگان عراقی همواره ترس نیروهای دشمن را از پاسداران انقلاب به عنوان یک معجزه الهی مطرح می‌کنند. سلاح را به دست صالحین بدهید. تا به حال، دشمن حسرت گرفتن یک اسلحه کمری را از پاسداران به دل داشته و خواهد داشت. ما شهدای زنده فراوان داریم. ما اصحاب حسین به تعداد زیادی داریم. ما برپا دارندگان کربلای ۳۰ روزه خونین شهریم. ما بهشت را زیر سایه شمشیرها می بینیم. شهدای ۲۵ روزه ما هنوز دفن نشده‌اند، به داد ما برسید. ما نیاز به اسلحه و امکانات داریم. ما در راه خدا جان داریم که بدهیم، امکانات دادن جان را نداریم. به خود بیایید. فریادهای پاسداران از فقدان امکانات، بر ما زمین و زمان را تنگ کرده است. خستگی زیاد مانع از ادامه نوشتن من می‌شود. ولی باز هم باید بدانید که ما شهیدان زنده‌ای هستیم که به نبرد خویش علیه مردگان زنده ادامه خواهیم داد. اگر وساطت کنید و ما را به حدید خداوند مسلح سازید، «فضرب الرقاب» خویش را تا سقوط دولت بعث عراق و دیگر زورمندان و قلدران ادامه خواهیم داد و گرنه تا آن زمان مبارزه خواهیم کرد که شهید شویم و تکلیف شرعی خویش را به جای آوریم. @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 6⃣7⃣ خاطرات جبهه محمد ابراهیم آقا جواد از جلو ، من هم پشت سرش وارد آسایشگاه شدیم . بچه ها خودشون رو جمع و جور کردند . بچه های شادگان هم آمدند و به جمع ما اضافه شدند . بالاخره سرنوشت ما با هم رقم زده شده بود . آقا جواد رو به بچه ها سلام وو احوال پرسی کرد . بعد گفت رفقا ، برادرا فکر نکنید من که پیشتون نیستم از حال و احوال شما غافل شدم . نه . بعد از این همه کار فرهنگی و آموزشی قیافه هر کدامتون رو ببینم تا آخرش می‌فهمم تو کجا سیر و سیاحت می کنید . حالا بگذریم .... اگه خدا بخواهد فردا بعد از ظهر پلاک هاتون حاضر می شه . از الان بگم ، هیچ کس بعد از تحویل گرفتن پلاک حق نداره اون رو از خودش دور کنه . روی پلاک شماره هایی حک شده که تمام اطلاعات و یگان شما رو با اعداد ثبت کرده . به هیچ وجه نباید از گردنتون در بیارید . اگر خدای نکرده توی خط براتون حادثه ای پیش بیاد ، از روی پلاک اطلاعات شما مشخص می شه . پس وقتی پلاکتون رو تحویل گرفتید ، می اندازید گردنتون . این یک . دوم اینکه احتمالا تا دو سه روز دیگه ما از اینجا به مکان دیگه ای نقل مکان می کنیم . برادر عزیزم بحر العلوم که مسئول محور هستند در تدارک انتقال شما به منطقه هستند که در وقت خودش می فهمید به کدام خط اعزام می شید. ببینید بچه ها ما به فرمان امام آمدیم برای دفاع از کشور و انقلابمون . بین تهرانی و عزیزان شادگانی هیچ فرقی نیست .همه با هم برادر و رفیقیم . برای یه هدف کنار هم هستیم . مبادا تفاوت لهجه باعث دوری از هم بشه . همه ما ایرانی هستیم . انقلاب برای همه ماست . ایران مال همه ماست . حالا نکته سوم . فردا بعد از مراسم صبحگاه ، آماده باشید . هماهنگ کردم ، اون کسانی که می خوان به خانه شان تلفن کنن ماشین می آد می برشون مخابرات تلفن کنن . اما به هیچ وجه نباید اطلاعات بدید که مثلا کجایید و با چه کسانی هستید . توی کدام جبهه می خواهید بروید . باید یاد بگیرید اطلاعتتون رو فقط برای خودتون نگه دارید . بارها دشمن از طریق نفوذی ها اخبار یگان های ما رو فهمیده و از جابجایی یگان ها ضربه زده . فردا بعد از نماز و نهار ، ساعت دو اول می ریم گلزار شهدا . زیارت می کنیم و با شهدا پیمان می بندیم تا اسلحه شون رو ما بدست بگیریم . نباید سلاح شهدا روی زمین بمونه . بعد از گلزار شهدا هم یه گشتی توی اهواز می زنیم . البته اگه قول بدید حرف گوش بدید . بچه های شادگان از بین خودشون یه سر گروه انتخاب کنن . تهرانی ها هم یکی رو انتخاب کنن . بی نظمی نداریم . یه بسیجی اولین مشخصه اش ایمان و تقوا و نظمه . خوب گفتنی ها رو گفتم . اگه کسی سوالی داره بپرسه . یکی از بچه های شادگان پرسید کی می تونیم بریم مرخصی؟ بیس و چهار ساعته هم باشه عیبی نداره . شادگان نزدیکه . فقط یه روز . آقا جواد گفت بابا بگذارید چهل و پنج روز تمام بشه بعد به فکر مرخصی باشید . فعلا فقط تلفن . همین و بس . سوال نبود ؟ خوب با یه صلوات در اختیار خودتون هستید . صدای صلوات فضای آسایشگاه رو پر کرد . آقا جواد من رو صدا کرد و خیلی آرام ، گفت برو به سعید بگو تو فکرشم . ناراحت نباشه . بعد هم از آسایشگاه بیرون رفت . ادامه دارد @defae_moghadas 🍂